پارت ۲۷
تابع قوانین جمهوری اسلامی
سریع از روم بلند شو تا یه تیر توی مغزت فرو نکردم
اسلحه رو روی مغزش گذاشت و با خونسردی ادامه داد
_ خب بزن
با تعجب بهش نگاه کردم و پوزخندی زد
_ اگه میتونی بهم شلیک کن
میخواستم ماشه رو روش بکشم ولی نمیتونستم نمیدونم چرا تردید داشتم و دستام میلرزید شاید هنوز عاشقش بودم شاید نمیخواستم آسیبی ببینه
_ جرعتشو نداری بزنیم مگه نه ؟ نمیتونی به عشقت شلیک کنی مگه نه ؟ منم بودم نمیتونستم
هوانگ هیونجین تو به قلب من شلیک کردی هنوزم جاش هست یعنی که تو هیچوقت عاشقم نبودی نه ؟
_ ات من عاشقتم تا ابد هم میخوام کنار هم باشیم عشقم به تو واقعیه اما اونموقع باید بین شغلم رازم و تو یکی رو انتخاب میکردم
هوانگ هیونجین... رازت چیه ؟ رازت چیه که حاضری بخاطرش عشقتو بکشی ها؟
وقتی اینو بهش گفتم عصبی بهم نگاه کردو شروع به بوسیدن وحشیانه ام شد و کارش رو شروع کرد ، بعد از چند ساعت ازم کشید بیرون و بعد از بوسیدن لبهام از روم بلند شد ، توی این چند ساعت هیچ حسی از خودم نشون ندادم انگار مرده ی متحرکی بودم که فقط داشت نفس میکشید چون توی اون کوفتی بی حسی ریخته بود نمیتونستم تکونی بخورم اشکی از چشمام پایین اومد و با صدای هیونجین چشممو به سمتش گرفتم
_از بی حسی که توی مشروب بود خوشت اومد ؟ برای این ریخته بودم که آروم بشی فقط نگرانت بودم
دستمو کشید و لباسامو تنم کردو روی تاج تخت تکیه ام داد
_ چطور اینقدر خوشگلی ؟ چطور تونستم به قلبه پاک و دلسوز عشقم که فقط منو میدید شلیک کنم ها؟
هیو...
_خیلی دوست دارم ات بهم یه فرصت دوباره میدی ؟
اشک توی چشمام جمع شده بود و میخواستم بهش یه فرصت بدم اما نمیشد نمیتونستم اینکارو کنم هر موقع به مردم خیره میشدم یاد کارایی که باهام کرد میوفتم همونطور که اشک از چشمام پایین میومد دستشو روی گونم گذاشتم و بوسیدم دلم میخواست باهاش همکاری کنم اما نمیتونستم پس ترجیح دادم بی حس بمونم تا اینکه صدای یجی و یونجون اومد...
سریع از روم بلند شو تا یه تیر توی مغزت فرو نکردم
اسلحه رو روی مغزش گذاشت و با خونسردی ادامه داد
_ خب بزن
با تعجب بهش نگاه کردم و پوزخندی زد
_ اگه میتونی بهم شلیک کن
میخواستم ماشه رو روش بکشم ولی نمیتونستم نمیدونم چرا تردید داشتم و دستام میلرزید شاید هنوز عاشقش بودم شاید نمیخواستم آسیبی ببینه
_ جرعتشو نداری بزنیم مگه نه ؟ نمیتونی به عشقت شلیک کنی مگه نه ؟ منم بودم نمیتونستم
هوانگ هیونجین تو به قلب من شلیک کردی هنوزم جاش هست یعنی که تو هیچوقت عاشقم نبودی نه ؟
_ ات من عاشقتم تا ابد هم میخوام کنار هم باشیم عشقم به تو واقعیه اما اونموقع باید بین شغلم رازم و تو یکی رو انتخاب میکردم
هوانگ هیونجین... رازت چیه ؟ رازت چیه که حاضری بخاطرش عشقتو بکشی ها؟
وقتی اینو بهش گفتم عصبی بهم نگاه کردو شروع به بوسیدن وحشیانه ام شد و کارش رو شروع کرد ، بعد از چند ساعت ازم کشید بیرون و بعد از بوسیدن لبهام از روم بلند شد ، توی این چند ساعت هیچ حسی از خودم نشون ندادم انگار مرده ی متحرکی بودم که فقط داشت نفس میکشید چون توی اون کوفتی بی حسی ریخته بود نمیتونستم تکونی بخورم اشکی از چشمام پایین اومد و با صدای هیونجین چشممو به سمتش گرفتم
_از بی حسی که توی مشروب بود خوشت اومد ؟ برای این ریخته بودم که آروم بشی فقط نگرانت بودم
دستمو کشید و لباسامو تنم کردو روی تاج تخت تکیه ام داد
_ چطور اینقدر خوشگلی ؟ چطور تونستم به قلبه پاک و دلسوز عشقم که فقط منو میدید شلیک کنم ها؟
هیو...
_خیلی دوست دارم ات بهم یه فرصت دوباره میدی ؟
اشک توی چشمام جمع شده بود و میخواستم بهش یه فرصت بدم اما نمیشد نمیتونستم اینکارو کنم هر موقع به مردم خیره میشدم یاد کارایی که باهام کرد میوفتم همونطور که اشک از چشمام پایین میومد دستشو روی گونم گذاشتم و بوسیدم دلم میخواست باهاش همکاری کنم اما نمیتونستم پس ترجیح دادم بی حس بمونم تا اینکه صدای یجی و یونجون اومد...
۱.۳k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.