دفتر خاطرات پارت بیست و یکم
قسمت بیست و یکم.
نفس عمیقی کشیدم و یدور چرخیدم،کفشامو درآورد و گذاشتم توی جا کفشی کیفمم پرت کردم روی زمین،چرا خونه جیمین اینقدره قشنگه، از پله ها رفتم بالا،وارد اتاق جیمین شدم،خیلی اتاقش قشنگ و با سلیقه چیده شده بود، خودمو پرت کردم روی تخت از شدت نرم بودنش جا خوردم.
_ وای چقدره این نرمه.
با اومد صدای مامانم از پایین از روی تخت پریدم پایین.
+ آقای پارک شما خونه هستید؟.
با شنیدن صدای پا که از پله ها میومد بالا زود رفتم داخل حموم و درشو بستم، شیر ابو باز کردم، صدای باز بسته شدن در باعث شد نفسمو توی سینم حبس کنم، میترسیدم الان مامانم بیاد در حموم رو باز کنه .
+ آقای پارک براتون غذا آوردم بعد از دوش گرفتنتون غذا نوش جان کنید.
آب دهنمو قورت دادم الان چی میگفتم،حضورشو هنوز حس میکردم ولی جرعت نداشتم تا صدامو بلند کنم.
+آقای پارک من باید برم بعدا هیزل رو میفرستم تا قابلمه رو از شما بگیره.
نفسی از سر آسودگی کشیدم و منتظر شدم تا مامانم بره،وقتی مطمئن شدم مامانم رفته شیر ابو بستم و از حموم اومدم بیرون،به دامن لباسم نگاهی انداختم با برخورد قطره های آب بهش کمی خیس شده بود،بی توجه به خیسی دامنم دوباره نشستم روی تخت، الان تو خونه ای به این بزرگی چیکار میکردم!؟از روی تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم، رفتم توی آشپزخونه قابلمه غذا روی میز بود نشستم پشت میز و در قابلمه رو باز کردم، بوی غذا تو کل خونه پیچید، مشغول غذا خوردن شدم که صدای پسری غذا پرید توی گلوم و به سرفه افتادم.
+ یواش تر بخور دختر خوب کسی که دنبالت نکرده!.
واقعا داشتم خفه میشدم، وقتی متوجه حالم شد خودشو رسوند بهم و چندبار ضربه زد به پشتم،نفسم جا اومد، با گرفتن لیوان آبی جلوم از دستش گرفتم خیلی به این لیوان آب احتیاج داشتم. لیوان رو از دستش گرفتم و تو یک نفس همشو سر کشیدم
+ اینجا چیکار میکنی؟دوست دختر جیمینی؟.
با حرفش خندم گرفت من با جیمین کنار نمیومد چه برسه دوست دخترش باشم.
_ نه نیستم جیمین مدیر مدرسمه و به عنوان استاد هم تدریس میکنه.
ابروهاشو داد بالا و تو نگاهش تعجب موج میزد.
+ شما نباید داخل مدرسه باشین؟!.
_ اره
لیوان توی دستمو گذاشتم روی میز.
+ پس چرا نرفتین مدرسه اصلا توی خونه جیمین چیکار میکنید.
دیگه میل به غذا خوردن نداشتم از جام بلند شدم.
_ داستانش طولانیه، جیمین از مدرسه اخراجم کرد منم تا مامانم نفهمه اینجا تو خونه جیمین مخفی میمونم.
سرشو تکون داد.
+ مخفی کاری کار بدیه بهتره برید به مامانتون بگید.
کوکی: یا تهیونگ شی کجا مون....
جونگکوک با دیدن من ماتش برد و سر جاش ایستاد.اما بعد از چند دقیقه اخماشو تو هم برد.
کوک: اینجا چیکار میکنی؟.
وای خدا حوصله جواب دادن به سوالاتشون رو ندادم، رومو کردم به سمت اون پسره که تازه فهمیدم اسمش تهیونگه.
_تهیونگ شی بجای من به جناب جونگکوک جواب بده.
بدون توجه بهشون از زیر نگاهشو گذشتم و رفتم خودمو پرت کردم رو کاناپه، کنترل تلویزیون رو برداشتم،،،،مشغول بابا پایین کردن کانال های تلویزیون شدم با دیدن یه کانال که داشت فیلم ترسناک بخش میکرد آب دهنمو قورت دادم.
تهیونگ: داری چی نگاه میکنی؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم.
_ فیلم دلهرهآور میخوای توهم بشین و ببین.
تهیونگ اومد و سمت راستم نشست،این فیلمو قبلا دیده بودم و خوب میدونستم صحنه های ترسناکش کجا اتفاق میوفته، جونگکوک هم بی صدا سمت چپم نشست،صدایی از هیچکدوممون در نمیومد همه داشتیم با دقت فیلم روبه رو نگاه میکردیم، توی این صحنه یه سکانس ترسناک اتفاق میافتاد به بهانه خوردن آب از جام بلند شدم.
_ من میرم آب میخورم الان میام.
زودی رفتم توی آشپزخونه، باید یه ده دقیقه صبر میکردم تا این صحنش تموم شه، با هینی که جونگکوک کشید فهمیدم الان بخش این سکانسه، نفس عمیقی کشیدم وقتی مطمئن شدم سکانسش تموم شده رفتم و پیششون نشستم
کوک: هیزل ندیدی دستشو خورد.چندش!.
نگاهی به قیافه جمع شده جونگکوک انداختم، خندم گرفته بود تو گلو خندیدم،نیم ساعت از بخش فیلم گذشته بود از اینجا به بعد صحنه های ترسناک تری داشت، من رو هم صحنه ترسناکش به بهانه چیزی ازشون جدا میشدم تا اینکه فیلم تموم شد.
تهیونگ: اه این دیگه چه فیلمی بود حالمو بهم زد.
کوک: اره اصلا ترسناک نبود زیاد چندش آور بود هیونگ دیدی چطوری کله دختره رو خورد.
واقعا هم ترسناک بود هم چندش آورد.
_ اره دیدیم حالا هم لطفا بحثشو نکنید آدم میترسه!.
تهیونگ: راستی اسمت چیه؟.
پاک یادم رفته بود خودمو معرفی کنم دستمو بردم جلو و با لبخند گفتم.
_ جئون هیزل هستم و شماهم باید تهیونگ باشین!.
خندید و دستشو تو دستم گرفت و آروم فشرد..
تهیونگ: بله کیم تهیونگ هستم خوشبختم.
با لبخند جوابشو دادم که جونگکوک محکم خودشو کوبید به کاناپه و کاناپه هم از این برخورد تکون خفیفی خورد.
پایان پارت
نفس عمیقی کشیدم و یدور چرخیدم،کفشامو درآورد و گذاشتم توی جا کفشی کیفمم پرت کردم روی زمین،چرا خونه جیمین اینقدره قشنگه، از پله ها رفتم بالا،وارد اتاق جیمین شدم،خیلی اتاقش قشنگ و با سلیقه چیده شده بود، خودمو پرت کردم روی تخت از شدت نرم بودنش جا خوردم.
_ وای چقدره این نرمه.
با اومد صدای مامانم از پایین از روی تخت پریدم پایین.
+ آقای پارک شما خونه هستید؟.
با شنیدن صدای پا که از پله ها میومد بالا زود رفتم داخل حموم و درشو بستم، شیر ابو باز کردم، صدای باز بسته شدن در باعث شد نفسمو توی سینم حبس کنم، میترسیدم الان مامانم بیاد در حموم رو باز کنه .
+ آقای پارک براتون غذا آوردم بعد از دوش گرفتنتون غذا نوش جان کنید.
آب دهنمو قورت دادم الان چی میگفتم،حضورشو هنوز حس میکردم ولی جرعت نداشتم تا صدامو بلند کنم.
+آقای پارک من باید برم بعدا هیزل رو میفرستم تا قابلمه رو از شما بگیره.
نفسی از سر آسودگی کشیدم و منتظر شدم تا مامانم بره،وقتی مطمئن شدم مامانم رفته شیر ابو بستم و از حموم اومدم بیرون،به دامن لباسم نگاهی انداختم با برخورد قطره های آب بهش کمی خیس شده بود،بی توجه به خیسی دامنم دوباره نشستم روی تخت، الان تو خونه ای به این بزرگی چیکار میکردم!؟از روی تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم، رفتم توی آشپزخونه قابلمه غذا روی میز بود نشستم پشت میز و در قابلمه رو باز کردم، بوی غذا تو کل خونه پیچید، مشغول غذا خوردن شدم که صدای پسری غذا پرید توی گلوم و به سرفه افتادم.
+ یواش تر بخور دختر خوب کسی که دنبالت نکرده!.
واقعا داشتم خفه میشدم، وقتی متوجه حالم شد خودشو رسوند بهم و چندبار ضربه زد به پشتم،نفسم جا اومد، با گرفتن لیوان آبی جلوم از دستش گرفتم خیلی به این لیوان آب احتیاج داشتم. لیوان رو از دستش گرفتم و تو یک نفس همشو سر کشیدم
+ اینجا چیکار میکنی؟دوست دختر جیمینی؟.
با حرفش خندم گرفت من با جیمین کنار نمیومد چه برسه دوست دخترش باشم.
_ نه نیستم جیمین مدیر مدرسمه و به عنوان استاد هم تدریس میکنه.
ابروهاشو داد بالا و تو نگاهش تعجب موج میزد.
+ شما نباید داخل مدرسه باشین؟!.
_ اره
لیوان توی دستمو گذاشتم روی میز.
+ پس چرا نرفتین مدرسه اصلا توی خونه جیمین چیکار میکنید.
دیگه میل به غذا خوردن نداشتم از جام بلند شدم.
_ داستانش طولانیه، جیمین از مدرسه اخراجم کرد منم تا مامانم نفهمه اینجا تو خونه جیمین مخفی میمونم.
سرشو تکون داد.
+ مخفی کاری کار بدیه بهتره برید به مامانتون بگید.
کوکی: یا تهیونگ شی کجا مون....
جونگکوک با دیدن من ماتش برد و سر جاش ایستاد.اما بعد از چند دقیقه اخماشو تو هم برد.
کوک: اینجا چیکار میکنی؟.
وای خدا حوصله جواب دادن به سوالاتشون رو ندادم، رومو کردم به سمت اون پسره که تازه فهمیدم اسمش تهیونگه.
_تهیونگ شی بجای من به جناب جونگکوک جواب بده.
بدون توجه بهشون از زیر نگاهشو گذشتم و رفتم خودمو پرت کردم رو کاناپه، کنترل تلویزیون رو برداشتم،،،،مشغول بابا پایین کردن کانال های تلویزیون شدم با دیدن یه کانال که داشت فیلم ترسناک بخش میکرد آب دهنمو قورت دادم.
تهیونگ: داری چی نگاه میکنی؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم.
_ فیلم دلهرهآور میخوای توهم بشین و ببین.
تهیونگ اومد و سمت راستم نشست،این فیلمو قبلا دیده بودم و خوب میدونستم صحنه های ترسناکش کجا اتفاق میوفته، جونگکوک هم بی صدا سمت چپم نشست،صدایی از هیچکدوممون در نمیومد همه داشتیم با دقت فیلم روبه رو نگاه میکردیم، توی این صحنه یه سکانس ترسناک اتفاق میافتاد به بهانه خوردن آب از جام بلند شدم.
_ من میرم آب میخورم الان میام.
زودی رفتم توی آشپزخونه، باید یه ده دقیقه صبر میکردم تا این صحنش تموم شه، با هینی که جونگکوک کشید فهمیدم الان بخش این سکانسه، نفس عمیقی کشیدم وقتی مطمئن شدم سکانسش تموم شده رفتم و پیششون نشستم
کوک: هیزل ندیدی دستشو خورد.چندش!.
نگاهی به قیافه جمع شده جونگکوک انداختم، خندم گرفته بود تو گلو خندیدم،نیم ساعت از بخش فیلم گذشته بود از اینجا به بعد صحنه های ترسناک تری داشت، من رو هم صحنه ترسناکش به بهانه چیزی ازشون جدا میشدم تا اینکه فیلم تموم شد.
تهیونگ: اه این دیگه چه فیلمی بود حالمو بهم زد.
کوک: اره اصلا ترسناک نبود زیاد چندش آور بود هیونگ دیدی چطوری کله دختره رو خورد.
واقعا هم ترسناک بود هم چندش آورد.
_ اره دیدیم حالا هم لطفا بحثشو نکنید آدم میترسه!.
تهیونگ: راستی اسمت چیه؟.
پاک یادم رفته بود خودمو معرفی کنم دستمو بردم جلو و با لبخند گفتم.
_ جئون هیزل هستم و شماهم باید تهیونگ باشین!.
خندید و دستشو تو دستم گرفت و آروم فشرد..
تهیونگ: بله کیم تهیونگ هستم خوشبختم.
با لبخند جوابشو دادم که جونگکوک محکم خودشو کوبید به کاناپه و کاناپه هم از این برخورد تکون خفیفی خورد.
پایان پارت
۱۶.۹k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲