(فیک جدید از کوک) پارت ۱
با تموم استرسی که داشتی وارد اتاق مصاحبه شدی تا منشی شرکت جئون بشی البته اگه قبولت کنن........
شنیده بودی که شرکتش قوانین خاص و عجیبی داره و همینطور رئیس عجیب تر از اون ولی خب تو توی این شرکت فقط درخواستت قبول شده بود.......
نفسی عمیق کشیدی تا کمی استرست کم شه با چند تقه ای که به در زدی وارد اتاق شدی و روی صندلی ای نشستی........
روبه روت دوتا آقا و یک خانم نشسته بودن ک حدس میزدی جزو زیر دست های جئون باشن.......
خانمی ک وسط قرار داشت و عینکی زده بود نگاهی بهت انداخت و پروندتو باز کرد........
خانم جین》خانم کیم.....
وقتی صدات کرد سریع بدون فکر گفتی [بله] ک نیشخندی زد ولی دوباره صورتش جدی شد
خانم جین》خب مهارت های زیادی داری.....
نگاهی بهت میندازه و ادامه ی حرفشو میگه
هدفت از کار توی این شرکت چیه؟
نفس عمیقی کشیدی خیلی روی این سوال کار کرده بودی که به خوبی جوابشون رو بدی لباتو با زبونت تر کردی و شمرده شروع کردی صحبت کردن......
من راستش قرار نیست برای مدت طولانی کار کنم فقط برای دوسال هستش تا کمی با کارم آشناییت بیشتری داشته باشم......
خانم جین اوهومی گفت و روبه دوتا مرد کناریش گفت
نکته های لازم رو به خانم کیم بگین ایشون قبول شدن.....
با شنیدن اینکه قبول شدی سریع بلند شدی و تعظیمی کردی و تشکر کردی از اینکه قبولت کرده.....
خانم جین از اتاق خارج شد و تو با اون دوتا پسر ک به نظر هم سن خودت میومدن تنها شدی......
یکیشون ک از اول بهت خیره شده بود و بهت هی لبخند میزد مجددا با لبخندی بلند شد و اومد سمتت روبه اون یکی پسره گفت
خودم راهنماییش میکنم تو میتونی بری......
گقت و بعد باهم از اون اتاق خارج شدید و سوار آسانسور شدید تا باهم به شرکت جئون برید......
توی آسانسور بهت خیره شده بود و همچنان لبخندی بهت زده بود کم کم داشتی اذیت میشدی ولی سعی کردی تحمل کنی......
وقتی ک آسانسور وایساد پیاده شدید و سوار بنز مشکی شدید و به سمت شرکت جئون حرکت کردید.......
با خودت هی کلنجار میرفتی تا از بپرسی چرا هی بهت لبخند میزنه....بالاخره با خودت کنار اومدی پروییت رو جمع کردی و کنایه وار گفتی
به همه اینجوری لبخند میزنی؟
در همون حین ک رانندگی میکرد با لبخندی و خونسردی گفت
تو چی با همه غیر رسمی صحبت میکنی
سریع و بدون فکر کردن گفتی
به نظر هم سن سال خودمی پس لزومی نمیبینم ک باهات رسمی صحبت کنم.....
خنده ای کرد که تعجب کردی بعدش گفت
جلوی رئیس جئون اینجوری حرف نزن وگرنه بعدشو تضمین نمیکنه
و دوباره لبخندی زد.....
زیر لب گفتی》خیلی لبخند رو مخی داری.......
با لحن جدی ای گفت
ممنونم از تعریفت.....
لبخند فیکی زدی تا گندی که زدی رو جمع کنی رو بهش کردی و با لحن خوبی گفتی
خب بیا حالا اول کاری باهم دعوا نکنیم......
شنیده بودی که شرکتش قوانین خاص و عجیبی داره و همینطور رئیس عجیب تر از اون ولی خب تو توی این شرکت فقط درخواستت قبول شده بود.......
نفسی عمیق کشیدی تا کمی استرست کم شه با چند تقه ای که به در زدی وارد اتاق شدی و روی صندلی ای نشستی........
روبه روت دوتا آقا و یک خانم نشسته بودن ک حدس میزدی جزو زیر دست های جئون باشن.......
خانمی ک وسط قرار داشت و عینکی زده بود نگاهی بهت انداخت و پروندتو باز کرد........
خانم جین》خانم کیم.....
وقتی صدات کرد سریع بدون فکر گفتی [بله] ک نیشخندی زد ولی دوباره صورتش جدی شد
خانم جین》خب مهارت های زیادی داری.....
نگاهی بهت میندازه و ادامه ی حرفشو میگه
هدفت از کار توی این شرکت چیه؟
نفس عمیقی کشیدی خیلی روی این سوال کار کرده بودی که به خوبی جوابشون رو بدی لباتو با زبونت تر کردی و شمرده شروع کردی صحبت کردن......
من راستش قرار نیست برای مدت طولانی کار کنم فقط برای دوسال هستش تا کمی با کارم آشناییت بیشتری داشته باشم......
خانم جین اوهومی گفت و روبه دوتا مرد کناریش گفت
نکته های لازم رو به خانم کیم بگین ایشون قبول شدن.....
با شنیدن اینکه قبول شدی سریع بلند شدی و تعظیمی کردی و تشکر کردی از اینکه قبولت کرده.....
خانم جین از اتاق خارج شد و تو با اون دوتا پسر ک به نظر هم سن خودت میومدن تنها شدی......
یکیشون ک از اول بهت خیره شده بود و بهت هی لبخند میزد مجددا با لبخندی بلند شد و اومد سمتت روبه اون یکی پسره گفت
خودم راهنماییش میکنم تو میتونی بری......
گقت و بعد باهم از اون اتاق خارج شدید و سوار آسانسور شدید تا باهم به شرکت جئون برید......
توی آسانسور بهت خیره شده بود و همچنان لبخندی بهت زده بود کم کم داشتی اذیت میشدی ولی سعی کردی تحمل کنی......
وقتی ک آسانسور وایساد پیاده شدید و سوار بنز مشکی شدید و به سمت شرکت جئون حرکت کردید.......
با خودت هی کلنجار میرفتی تا از بپرسی چرا هی بهت لبخند میزنه....بالاخره با خودت کنار اومدی پروییت رو جمع کردی و کنایه وار گفتی
به همه اینجوری لبخند میزنی؟
در همون حین ک رانندگی میکرد با لبخندی و خونسردی گفت
تو چی با همه غیر رسمی صحبت میکنی
سریع و بدون فکر کردن گفتی
به نظر هم سن سال خودمی پس لزومی نمیبینم ک باهات رسمی صحبت کنم.....
خنده ای کرد که تعجب کردی بعدش گفت
جلوی رئیس جئون اینجوری حرف نزن وگرنه بعدشو تضمین نمیکنه
و دوباره لبخندی زد.....
زیر لب گفتی》خیلی لبخند رو مخی داری.......
با لحن جدی ای گفت
ممنونم از تعریفت.....
لبخند فیکی زدی تا گندی که زدی رو جمع کنی رو بهش کردی و با لحن خوبی گفتی
خب بیا حالا اول کاری باهم دعوا نکنیم......
۴۴.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.