(فصل دوم)پارت۲۲ ویوجونگ کوک
(فصل دوم)پارت۲۲ ویوجونگ کوک
به ساعتی که دور مچ دستم بود نگاهی کردم،ساعت ۱:۲۰دقیقه بود۰عمارت تو تاریکی فرو رفته بود و فقط ماه کمی از عمارت رو روشن کرده بود۰
به پدربزرگ و مادربزرگم گفتم که چه اتفاقی واسه منو ات افتاده و قرار شد فردا بیان و با ات صحبت کنن۰ولی میترسم بیشتر به ات آسیب برسه اون واقعیت رو نمیدونه،الانم که من نمیتونم باهاش حرف بزنم تحته هیچ شرایطی حرف های من رو قبول نمیکنه۰
به تهیونگ گفتم که اون زن این کارو کرده،و قرار شد مدرکی برای اینکه ات قبول کنه پیدا کنه ولی معلوم نیست کی!۰
به ماه خیره شدم،کم کم داشت سردم میکرد رفتم سمت گلخونه ی بزرگ عمارت که ته باغ بود۰در گلخونه رو باز کردم و با گل هایی که پژمرده شده بودن رو در رو شدم۰
از گلخونه اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق خوابم۰روی تخت دراز کشیدم و با فکر ات خوابیدم۰
(من همون لحظه=عررررر😂)
ویو ات
با سروصدا های زیادی از خواب پاشدم۰چیشده بود؟؟
سریع رفتم سمت پنجره که دیدم جونگ کوک پدر بزرگش و مادربزرگش اینجان۰
برای چی این وقت صبح این همه دادو هوار انداختن؟
من جوابش رو میدونستم ولی با این حال از خودم درباره ی همین سوال میپرسیدم۰
که دیدم جونگ کوک سرش اورد بالا و من رو دید،وایییییی خاک تو سرم ولی اگه سرم رو بیارم پایین ضایعست پس بهش خیره شدم که ویالا رو کنار زد و حرکت کرد سمت اتاقم۰
وای خدا الان چیکار کنم؟
برم کمد قایم شم یا حموم یا خودم رو از پنجره بندازم پایین؟وایییییییییییییییی۰
به ساعتی که دور مچ دستم بود نگاهی کردم،ساعت ۱:۲۰دقیقه بود۰عمارت تو تاریکی فرو رفته بود و فقط ماه کمی از عمارت رو روشن کرده بود۰
به پدربزرگ و مادربزرگم گفتم که چه اتفاقی واسه منو ات افتاده و قرار شد فردا بیان و با ات صحبت کنن۰ولی میترسم بیشتر به ات آسیب برسه اون واقعیت رو نمیدونه،الانم که من نمیتونم باهاش حرف بزنم تحته هیچ شرایطی حرف های من رو قبول نمیکنه۰
به تهیونگ گفتم که اون زن این کارو کرده،و قرار شد مدرکی برای اینکه ات قبول کنه پیدا کنه ولی معلوم نیست کی!۰
به ماه خیره شدم،کم کم داشت سردم میکرد رفتم سمت گلخونه ی بزرگ عمارت که ته باغ بود۰در گلخونه رو باز کردم و با گل هایی که پژمرده شده بودن رو در رو شدم۰
از گلخونه اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق خوابم۰روی تخت دراز کشیدم و با فکر ات خوابیدم۰
(من همون لحظه=عررررر😂)
ویو ات
با سروصدا های زیادی از خواب پاشدم۰چیشده بود؟؟
سریع رفتم سمت پنجره که دیدم جونگ کوک پدر بزرگش و مادربزرگش اینجان۰
برای چی این وقت صبح این همه دادو هوار انداختن؟
من جوابش رو میدونستم ولی با این حال از خودم درباره ی همین سوال میپرسیدم۰
که دیدم جونگ کوک سرش اورد بالا و من رو دید،وایییییی خاک تو سرم ولی اگه سرم رو بیارم پایین ضایعست پس بهش خیره شدم که ویالا رو کنار زد و حرکت کرد سمت اتاقم۰
وای خدا الان چیکار کنم؟
برم کمد قایم شم یا حموم یا خودم رو از پنجره بندازم پایین؟وایییییییییییییییی۰
۴۲۶
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.