مافیای من
#مافیای_من
Part:6
ویو کوک بعد اینکه حرفمو زدم
رفتم سوار ون شدم و راه افتادیم بین راه بود ک ات چشماش رو باز کرد با خدم گفتم اما این بیهوش کننده ک خلی بوی بود دهنش باز کرد برای حرف گفت:
ات: ولم کن بذار برم (بی حال)
کوک: فککردی بهمین راحتی ها میذارم بری (حالت تمسخر امیز)
ات: ت منو نمیشناسی ولم کن (خنده )
کوک: هه بذار بریم عمارت ادمت میکنم (تو ذهنش : دختره ی هرزه وقتی رفتیم عمارت چهر ی اصلی منو میبینی هه)
ات: خفه بذار باد بیاد ( یاااا ات قبرت کندس)
کوک: ببینم انگار ت ورزش ماری چیزی هسی ن؟ (اصلحه رو از جیبش در اورد)
میدونی این چیه (مسخر میکنی؟ )
ات: هه میخای چیکار؟
کوک: بذار برسیم خونه
رسیدیم تا من میخاسم پیداده شم دیدم اول از همه پیاده شد رفتیم سمت در عمارت تا میخاسم وارد شم دیدم داره با یکی از بادیگردا کلنجار میره خلاصه بعد این همه موضوع وقتی وارد عمارت شدیم بعش گفتم :
کوک: ات بیا اینجا
ات: چیه میخای منو بزنی؟ ( نگران نباش اتی در انتظارته )
کوک: بیا اینجا بشین
ب رو بروش روی کاناپه اشاره میکنه
ات: خو بگو چی میخای
دیدم ی برگه با ی خودکار اورد گفت :
کوک: خب بذار برات بگم این برگه چیه
اگع میخایی زچد از اینجا بری باید ت ظرف یک ماه برده ی جنسیه من باشی(وایی برگام این دیگه چیه؟😂 )
ات: ی..یع..یعنی چی هانن مگه شهر هرته ک همین طوری منو میخری بعد میگی یک ماه برده ی جنسیت باشم؟ (گریه میکنه)
کوک: چاره ای جز این نداری یا قرار داد رو امضا میکنی یا هم اینجا جونت رو از دست میدی و همین طور برادر نازنینت!
ات: ب..برا...برادر؟
کوک: مادرت ت.ی تصادف نمرده
ات: یعنی چی داری چی میگی؟ شوخی نکن
کوک: هر طور مایلی
ویو ات
گفت برادر اخه چ برادری
بعش گفتم بام شوخی نکن ک گشیشو از جیبش در اورد و ب یکی زنگ زد گفت بکشینش ی لخظه با خدم موندم ولی با خدم فک کردم اگع برادر نداشته باشم و جون یکی دیگه رو بگیره چی نه نه ات تو همیچین دختری نیستی ک بخاطر خدت بایه رو ب کشتن بدی بعش گفتم
ات: باشع باشع (گریه کم)
کوک: افرین دختر خوب اینجا رو اضا کن
دیدم گفت باشع منم بعش گفتم اینجا رو امضا کن بعد اون بعش گفتم از فردا کارم باعات شروع میشه با اینکه منظورمو فهمید سوکت کرد میدونستم ازم ترسیده ولی کم بزودی اون ترس از من تبدیل ب وحشت میشه
خماری 😂
Part:6
ویو کوک بعد اینکه حرفمو زدم
رفتم سوار ون شدم و راه افتادیم بین راه بود ک ات چشماش رو باز کرد با خدم گفتم اما این بیهوش کننده ک خلی بوی بود دهنش باز کرد برای حرف گفت:
ات: ولم کن بذار برم (بی حال)
کوک: فککردی بهمین راحتی ها میذارم بری (حالت تمسخر امیز)
ات: ت منو نمیشناسی ولم کن (خنده )
کوک: هه بذار بریم عمارت ادمت میکنم (تو ذهنش : دختره ی هرزه وقتی رفتیم عمارت چهر ی اصلی منو میبینی هه)
ات: خفه بذار باد بیاد ( یاااا ات قبرت کندس)
کوک: ببینم انگار ت ورزش ماری چیزی هسی ن؟ (اصلحه رو از جیبش در اورد)
میدونی این چیه (مسخر میکنی؟ )
ات: هه میخای چیکار؟
کوک: بذار برسیم خونه
رسیدیم تا من میخاسم پیداده شم دیدم اول از همه پیاده شد رفتیم سمت در عمارت تا میخاسم وارد شم دیدم داره با یکی از بادیگردا کلنجار میره خلاصه بعد این همه موضوع وقتی وارد عمارت شدیم بعش گفتم :
کوک: ات بیا اینجا
ات: چیه میخای منو بزنی؟ ( نگران نباش اتی در انتظارته )
کوک: بیا اینجا بشین
ب رو بروش روی کاناپه اشاره میکنه
ات: خو بگو چی میخای
دیدم ی برگه با ی خودکار اورد گفت :
کوک: خب بذار برات بگم این برگه چیه
اگع میخایی زچد از اینجا بری باید ت ظرف یک ماه برده ی جنسیه من باشی(وایی برگام این دیگه چیه؟😂 )
ات: ی..یع..یعنی چی هانن مگه شهر هرته ک همین طوری منو میخری بعد میگی یک ماه برده ی جنسیت باشم؟ (گریه میکنه)
کوک: چاره ای جز این نداری یا قرار داد رو امضا میکنی یا هم اینجا جونت رو از دست میدی و همین طور برادر نازنینت!
ات: ب..برا...برادر؟
کوک: مادرت ت.ی تصادف نمرده
ات: یعنی چی داری چی میگی؟ شوخی نکن
کوک: هر طور مایلی
ویو ات
گفت برادر اخه چ برادری
بعش گفتم بام شوخی نکن ک گشیشو از جیبش در اورد و ب یکی زنگ زد گفت بکشینش ی لخظه با خدم موندم ولی با خدم فک کردم اگع برادر نداشته باشم و جون یکی دیگه رو بگیره چی نه نه ات تو همیچین دختری نیستی ک بخاطر خدت بایه رو ب کشتن بدی بعش گفتم
ات: باشع باشع (گریه کم)
کوک: افرین دختر خوب اینجا رو اضا کن
دیدم گفت باشع منم بعش گفتم اینجا رو امضا کن بعد اون بعش گفتم از فردا کارم باعات شروع میشه با اینکه منظورمو فهمید سوکت کرد میدونستم ازم ترسیده ولی کم بزودی اون ترس از من تبدیل ب وحشت میشه
خماری 😂
۱.۶k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.