“تکپارتی از تهیونگ”
+ اه بازم باید این بچه پرو رو تحمل کنم!
دختر مثل همیشه با لبخندی زیبا وارد کلاس شد و از نظر خودش صدای نچسبی رو شنید.
_ کمتر لبخند بزن الان معلم میاد *مسخره
دختر چشم غرهای به پسر رفت و به سمت میز خودش حرکت کرد
“اههه واقعا نمیفهمم، این پسر چرا اینقدر رو مخه؟”
با خودش فکر میکرد وقتی این پسر اینقدر به همه تیکه میندازه و شوخیای مزخرفی میکنه اما باز چرا وقتی جوک میگه همه میخندن، چرا خودش هم میخنده..
با ورود معلم به کلاس همگی ساکت شدن
استاد: خب بچها وقت نمیشه از تک تکتون پرسش کنم، برای همین یه برگه در بیارید و شروع به نوشتن درباره دیلی روتینتون کنید.
زبان انگلیسی، نقطه ضعف اون پسر یا بهتره بگم کیم تهیونگ.
این پسر درواقع خوشتیپ ترین، باهوش ترین و خوش خنده ترین پسر کلاسه، اما اون توی یه چیزی نقطه ضعف داره و اون زبان انگلیسی هستش.
کل کلاس مشغول نوشتن دیلی روتینشون بودن اما اون پسر با حالت خیلی مظلومی فقط به برگه خیره شده بود، ا.ت که دلش به رحم اومده بود زیرلب گفت “بهت میرسونم، هرچی که میگم رو بنویس” پسر لبخندی از سر خوشحالی زد و شروع به نوشتن چیزایی که ا.ت زیرلب میگفت کرد.
امتحان که تموم شد ا.ت به تهیونگ گفت “یکی طلبت” و سریع با دوستاش از کلاس خارج شد.
مشغول حرف زدن بود که یهو دید پسر با شیرقهوه داره به سمتش میاد
-همیشه شیرقهوه میخوردی پس اینو برات گرفتم، بابت کمکت اون داخل ممنونم.
+ خواهش میکنم. *لبخند
این دفعه از نظرش اون صدا نچسب نبود، حتی برعکس دلنشین بود، درسته! ا.ت دیگه ازش متنفر نبود حتی به نظرش اون پسر خوبی میومد اون دیگه فهمیده بود که پسر زیاد دوست داشت سر به سر بقیه بزاره.
👤: اوما این داستان یکم زیادی عادی نیست؟ معمولا همه میگن خیلی یهویی بهم برخورد کردن و بعد عاشق همدیگه شدن، اما تو از آپا متنفر بودی؟ جالبه!
+پدرت خیلی رو مخم بود، انتظار داری از همون اول دوسش داشته باشم؟
-مادرت یکم زود قضاوت میکنه.
+بازم که داری مثل اون موقع تیکه میندازی جناب کیم!
-خانم کیم فکر کنم اشتباه متوجه شدید من فقط دارم واقعیت ها رو میگم.
و هر سه نفر خندیدن.
میدونستید یه لایک و کامنت کوچولو چقدر خوشحالم میکنه؟🥹💖
+ اه بازم باید این بچه پرو رو تحمل کنم!
دختر مثل همیشه با لبخندی زیبا وارد کلاس شد و از نظر خودش صدای نچسبی رو شنید.
_ کمتر لبخند بزن الان معلم میاد *مسخره
دختر چشم غرهای به پسر رفت و به سمت میز خودش حرکت کرد
“اههه واقعا نمیفهمم، این پسر چرا اینقدر رو مخه؟”
با خودش فکر میکرد وقتی این پسر اینقدر به همه تیکه میندازه و شوخیای مزخرفی میکنه اما باز چرا وقتی جوک میگه همه میخندن، چرا خودش هم میخنده..
با ورود معلم به کلاس همگی ساکت شدن
استاد: خب بچها وقت نمیشه از تک تکتون پرسش کنم، برای همین یه برگه در بیارید و شروع به نوشتن درباره دیلی روتینتون کنید.
زبان انگلیسی، نقطه ضعف اون پسر یا بهتره بگم کیم تهیونگ.
این پسر درواقع خوشتیپ ترین، باهوش ترین و خوش خنده ترین پسر کلاسه، اما اون توی یه چیزی نقطه ضعف داره و اون زبان انگلیسی هستش.
کل کلاس مشغول نوشتن دیلی روتینشون بودن اما اون پسر با حالت خیلی مظلومی فقط به برگه خیره شده بود، ا.ت که دلش به رحم اومده بود زیرلب گفت “بهت میرسونم، هرچی که میگم رو بنویس” پسر لبخندی از سر خوشحالی زد و شروع به نوشتن چیزایی که ا.ت زیرلب میگفت کرد.
امتحان که تموم شد ا.ت به تهیونگ گفت “یکی طلبت” و سریع با دوستاش از کلاس خارج شد.
مشغول حرف زدن بود که یهو دید پسر با شیرقهوه داره به سمتش میاد
-همیشه شیرقهوه میخوردی پس اینو برات گرفتم، بابت کمکت اون داخل ممنونم.
+ خواهش میکنم. *لبخند
این دفعه از نظرش اون صدا نچسب نبود، حتی برعکس دلنشین بود، درسته! ا.ت دیگه ازش متنفر نبود حتی به نظرش اون پسر خوبی میومد اون دیگه فهمیده بود که پسر زیاد دوست داشت سر به سر بقیه بزاره.
👤: اوما این داستان یکم زیادی عادی نیست؟ معمولا همه میگن خیلی یهویی بهم برخورد کردن و بعد عاشق همدیگه شدن، اما تو از آپا متنفر بودی؟ جالبه!
+پدرت خیلی رو مخم بود، انتظار داری از همون اول دوسش داشته باشم؟
-مادرت یکم زود قضاوت میکنه.
+بازم که داری مثل اون موقع تیکه میندازی جناب کیم!
-خانم کیم فکر کنم اشتباه متوجه شدید من فقط دارم واقعیت ها رو میگم.
و هر سه نفر خندیدن.
میدونستید یه لایک و کامنت کوچولو چقدر خوشحالم میکنه؟🥹💖
۳۷۱
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.