فیک کوک ( سرنوشت من) پارت۲۹
از زبان ا/ت
فقط مردن رو میخواستم مگه زنده بودن برام فایدهای داشت؟ مگه این زندگی بود که خودم میخواستم ؟ مگه جونگ کوک کسی بود که دوسش داشتم ؟ شاید واقعا دوسش داشتم ولی مگه اون نبود که عمره منو بچگی منو حروم کرد مگه اون نبود پدر و مادرم کشت و منو بی اونا گذاشت...این فکرا حرفا داشت مغزم رو خراب میکرد سعی کردم بخوابم
خوابم برد........
از زبان نویسنده
جونگ کوک از عمارت گذاشت و رفت اعصبی بود الان هرکس جلوش بود رو میتونست به راحتی بکشه جونش رو بگیره ، رفت کارخونه متروکش تا حساب اون مردی که ا/ت رو دزدیده بود رو با دستای خودش برسه .
همین که رفت داخل کارخونه صدای خنده های اون مرد بلند شد جونگ کوک میله داغ رو برداشت و به نگهبان با دست اشاره کرد که مرد رو ثابت نگه داره رفت جلوی مرد و گفت : تو به چه جراتی زن منو دزدیده بودی..هوم ؟ میله داغ رو گذاشت روی دستش و ادامه داد : تو عوضی فکر کردی کارت بی جواب میمونه ( با داد ) مرد داد میزد از درد اما جونگ کوک توجهی نمیکرد یه مشت زد تو صورتش و گفت : این واسه فرار کردنت
مشت دوم رو زد و گفت : این واسه اینکه زنم رو دزدیدی
مشت سوم رو زد و گفت : اینم واسه اینکه باعث زخمی شدن دستش شدی..عوضی اشغال
به نگهبان نگاه کرد و گفت : این حرومزاده رو ببرین بندازینش توی جنگل..هرجایی که عقل شیطون هم نرسه بهش at( شب )
از زبان ا/ت
وقتی چشمام رو باز کردم روی تختم بودم دستم رو آوردم بالا پانسمان شده بود.. آی سرم درد میکنه نشستم روی تخت و تکیه دادم به تاجش...خیره به در بودم که بالاخره باز شد جونگ کوک بود صورتم رو برگردوندم خیلی از دستش اعصبانی بودم ولی حوصله بحث نداشتم
نشست کنارم و گفت : ا/ت خوبی..سرت گیج نمیره
با اخم سرم رو بالا پایین کردم که خوبم
با حرص نگاش کردم و گفتم : چیه صبح که داشتی قاتلم میشدی..
بلند شدم و خنده های اعصبی میکردم
گفتم : آره دیگه..پدر و مادرم و که کشتی منم میکشی روشون
بلند شد و گفت : ا/ت مطمئنی وقتی افتادی سرت به جایی نخورده ؟ چرا داری دری وری میگی
رفتم جلوش و گفتم : دری وری نیست واقعیته..فکر کردی یادم رفته.. آره..ولی چطوری.. چطوری یادم بره
بلند شد وایستاد جلوم و گفت : تو که میدونستی غلط کردی منو انتخاب کردی..چرا پیشنهاد ازدواجم رو قبول کردی ها..چرا گفتی دوسم داری..جواب بده بگو دیگه
آروم گفتم : من نمیدونستم..اگر..اگر اون یارو زودتر اون فلش لعنتی رو بهم میداد خودمو زودتر ازت خلاص میکردم
فقط مردن رو میخواستم مگه زنده بودن برام فایدهای داشت؟ مگه این زندگی بود که خودم میخواستم ؟ مگه جونگ کوک کسی بود که دوسش داشتم ؟ شاید واقعا دوسش داشتم ولی مگه اون نبود که عمره منو بچگی منو حروم کرد مگه اون نبود پدر و مادرم کشت و منو بی اونا گذاشت...این فکرا حرفا داشت مغزم رو خراب میکرد سعی کردم بخوابم
خوابم برد........
از زبان نویسنده
جونگ کوک از عمارت گذاشت و رفت اعصبی بود الان هرکس جلوش بود رو میتونست به راحتی بکشه جونش رو بگیره ، رفت کارخونه متروکش تا حساب اون مردی که ا/ت رو دزدیده بود رو با دستای خودش برسه .
همین که رفت داخل کارخونه صدای خنده های اون مرد بلند شد جونگ کوک میله داغ رو برداشت و به نگهبان با دست اشاره کرد که مرد رو ثابت نگه داره رفت جلوی مرد و گفت : تو به چه جراتی زن منو دزدیده بودی..هوم ؟ میله داغ رو گذاشت روی دستش و ادامه داد : تو عوضی فکر کردی کارت بی جواب میمونه ( با داد ) مرد داد میزد از درد اما جونگ کوک توجهی نمیکرد یه مشت زد تو صورتش و گفت : این واسه فرار کردنت
مشت دوم رو زد و گفت : این واسه اینکه زنم رو دزدیدی
مشت سوم رو زد و گفت : اینم واسه اینکه باعث زخمی شدن دستش شدی..عوضی اشغال
به نگهبان نگاه کرد و گفت : این حرومزاده رو ببرین بندازینش توی جنگل..هرجایی که عقل شیطون هم نرسه بهش at( شب )
از زبان ا/ت
وقتی چشمام رو باز کردم روی تختم بودم دستم رو آوردم بالا پانسمان شده بود.. آی سرم درد میکنه نشستم روی تخت و تکیه دادم به تاجش...خیره به در بودم که بالاخره باز شد جونگ کوک بود صورتم رو برگردوندم خیلی از دستش اعصبانی بودم ولی حوصله بحث نداشتم
نشست کنارم و گفت : ا/ت خوبی..سرت گیج نمیره
با اخم سرم رو بالا پایین کردم که خوبم
با حرص نگاش کردم و گفتم : چیه صبح که داشتی قاتلم میشدی..
بلند شدم و خنده های اعصبی میکردم
گفتم : آره دیگه..پدر و مادرم و که کشتی منم میکشی روشون
بلند شد و گفت : ا/ت مطمئنی وقتی افتادی سرت به جایی نخورده ؟ چرا داری دری وری میگی
رفتم جلوش و گفتم : دری وری نیست واقعیته..فکر کردی یادم رفته.. آره..ولی چطوری.. چطوری یادم بره
بلند شد وایستاد جلوم و گفت : تو که میدونستی غلط کردی منو انتخاب کردی..چرا پیشنهاد ازدواجم رو قبول کردی ها..چرا گفتی دوسم داری..جواب بده بگو دیگه
آروم گفتم : من نمیدونستم..اگر..اگر اون یارو زودتر اون فلش لعنتی رو بهم میداد خودمو زودتر ازت خلاص میکردم
۹۷.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.