پارت اول
طبق عادت همیشگیم ویلونم رو برداشتم و با دوچرخه ی قدیمی ای که داشتم به جنگل رفتم . دوچرخه ی رو کنار کاج پیر گذاشتم و ویلون رو دستم گرفتم . آهسته و شمرده شمرده به دشت بنفشه ها قدم برداشتم . وقتی با بنفشه هایی که شبیه رنگ روی پالت بودن مواجه شدم لبخندی بی دلیل روی لبم نشست . بینشون رفتم و شروع به نواختن کردم . آهنگی که پدرم همیشه وقتی هشت سالم بود برام میزد ، آرامشی داشت که ابدی بود . وقتی قطعه ی پدرم رو مینواختم یادش دوباره زنده میشد . تپش قلبم بالا رفته بود . زندگی برام با قطعه های پدرم معنا میگرفت .
.
.
.
__________________________________
پایان پارت اول
.
.
.
__________________________________
پایان پارت اول
۹.۹k
۱۴ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.