• لذت انتقام •(port 8 )°فصل دوم °
• لذت انتقام •(port 8 )°فصل دوم °
دیدم ات یه منه با خودم گفتم احتمالا دوباره همش رویایع میخواستم از کنارش رد شم که فهمیدم وجود خارجی داره ، باخودم گفتم بالاخره خدا معذرت خواهی هام رو قبول کرده و اتم رو بهم برگردونده .
ات: س سلام
کوک: ..... ( فقط نگاش میکرد )
ات : اجوما گفت بیام پیش شما تایید صلاحیت بشم بعد میتونم شروع به کار کنم
کوک: .......( نگاش میکرد و اشک توی چشماش جمع شد)
ات : اجوما گفت چون به احتمال زیاد تایید صلاحیت میشم کارم رو از الان شرو کنم.
قلبم داشت میومد توی دهنم مثل قبلنا وقتی باهام حرف میزد ضربان قلبم میرفت بالا. دلم واسه بغلش و لباش تنگ شده بود.
رفتم جلو دستام رو دور کمرش حلقه کردم و لبام رو روی لباش قرار دادم . آروم مک میزدم ولی بعد از چند مین وحشیانش کردم.
ویو ات
اکمد جلو دستاش رو دور کمرم حلقه کرد هم ترسیده بودم هم ضربان قلبم رفته بود روی هزار. مست هم نبودکه پس چشع ؟ چرا داره میاد جلو . تا میخواستم حرف بزنم بوسیدم و تند تند لبم رو مک میزد بعد چند مین مک های عمیق و دردناک میزد ، طمع خون رو توی دهنم حس میکردم .
بعد که جدا شد . چشماش پر از اشک بود. براید استایل بغلم کرد . دست خودم نبود نمیدونم چرا لال شده بودم و نمیتونستم حرف بزنم . بردم توی اتاقش . آروم گذاشتم رو تختش . رفت لباساش رو عوض کرد و اومد کنارم دراز کشید پیشونیم رو بوسید و توی بغلش گرفتم بعد هم چشماش رو بست.
کوک: خیلی دلم برات تنگ شده بود.
ات : م م من من ش
کوک: هییش هیچی نگو پرنسس من
ادامه دارد........
دیدم ات یه منه با خودم گفتم احتمالا دوباره همش رویایع میخواستم از کنارش رد شم که فهمیدم وجود خارجی داره ، باخودم گفتم بالاخره خدا معذرت خواهی هام رو قبول کرده و اتم رو بهم برگردونده .
ات: س سلام
کوک: ..... ( فقط نگاش میکرد )
ات : اجوما گفت بیام پیش شما تایید صلاحیت بشم بعد میتونم شروع به کار کنم
کوک: .......( نگاش میکرد و اشک توی چشماش جمع شد)
ات : اجوما گفت چون به احتمال زیاد تایید صلاحیت میشم کارم رو از الان شرو کنم.
قلبم داشت میومد توی دهنم مثل قبلنا وقتی باهام حرف میزد ضربان قلبم میرفت بالا. دلم واسه بغلش و لباش تنگ شده بود.
رفتم جلو دستام رو دور کمرش حلقه کردم و لبام رو روی لباش قرار دادم . آروم مک میزدم ولی بعد از چند مین وحشیانش کردم.
ویو ات
اکمد جلو دستاش رو دور کمرم حلقه کرد هم ترسیده بودم هم ضربان قلبم رفته بود روی هزار. مست هم نبودکه پس چشع ؟ چرا داره میاد جلو . تا میخواستم حرف بزنم بوسیدم و تند تند لبم رو مک میزد بعد چند مین مک های عمیق و دردناک میزد ، طمع خون رو توی دهنم حس میکردم .
بعد که جدا شد . چشماش پر از اشک بود. براید استایل بغلم کرد . دست خودم نبود نمیدونم چرا لال شده بودم و نمیتونستم حرف بزنم . بردم توی اتاقش . آروم گذاشتم رو تختش . رفت لباساش رو عوض کرد و اومد کنارم دراز کشید پیشونیم رو بوسید و توی بغلش گرفتم بعد هم چشماش رو بست.
کوک: خیلی دلم برات تنگ شده بود.
ات : م م من من ش
کوک: هییش هیچی نگو پرنسس من
ادامه دارد........
۷.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.