آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part:27
همون موقع صدا در اومد
رز:برو زود باش
پ.ر:رز دخترم؟
کوک آروم سمت تراس رفت و در شیشه ای رو بست و پشته دیوار قایم شد رز زود پردهارو کشید کنار لباسشو تنش کرد و سمت در رفت قفل در و چرخوند و در و باز کرد
رز:بله پدر
پ.ر:تو هنوز نخوابیدی ؟
رز:دیگه داشتم میرفتم بخوابم
پ.ر:با کی حرف میزدی
رز:گربه یه گربه اومده بود تو اتاقم باهاش حرف میزدم
پ.ر:باشه دخترکم مزاحمت شدم برو بخواب
رز:چشم
پدر رز از اتاق بیرون رفت رز سمت تراس رفت متوجه شد رفته که پایین اتاقش دیدش با سرش تاکید کرد که از اینجا بره کوک هم رفت
....
سر صبحانه کنار پدرش نشسته بود و به آرومی صبحانش رو میخورد که پدرش شروع کرد حرف زدن
پ.ر:امروز یه ملاقات با فرمانده دارم پسرشم هست
رز:فرمانده مین؟با پسرش؟
پ.ر:آره همونی که بچه بودی باهاش بازی میکردی
رز:اصلا چهرشو یادم نمیاد حتما بزرگ شده
پ.ر:درسته
رز:خب پدر من رفتم
پ.ر:کجا تو که چیزی نخوردی
رز:چقدر دیگه بخورم بسمه باید برم
پ.ر:باز جایه دوری نری منو دق بدی
رز شروع کرد خندیدن
رز:چشم بابایی
دخترک از قصر بیرون زد و شروع کرد دوییدن سمت جنگل دنباله سیب میگشت که یدونه دید رفت بالا درخت و سیب رو کند و همونجا رو شاخه درخت نشست و شروع کرد سیب خوردن که چیزی بهش خورد به پایین نگاه کرد با دیدن مرد غریبه ای با موهای سفید و چشمایه سبز تعجب کرد
رز:شما؟
...پرنسس رز اون بالا چیکار میکنید
رز:تو کی هستی؟ منو از کجا میشناسی
....عجیبه که پسر فرماندتونو نمیشناسی
رز:داداش شوگا؟
رز از درخت پرید پایین شوگا هم از اسبش پایین اومد و همدیگه رو بغل کردن
رز:اصلا نشناختمت چقدر تغییر کردی
شوگا:ولی من زود شناختمت تنها دختر خوشگله اینجا تویی
رز:پدرم گفته بود قراره بیاید
شوگا:درسته خیلی ساله همو ندیدیم
همون موقع صدا اهمی اومد رز به طرف صدا برگشت با دیدن کوک و اخم غلیظش تعجب کرد شوگا که تعجب کرده بود و پرسید
شوگا:شما کی باشی
کوک:هیشکی یه دوست(پوزخند)
دخترک میدونست گاوش زاییده
کوک:مزاحم نمیشم
کوک از اونجا رفت رز سمت شوگا برگشت و لب زد
رز:تو برو تو قصر خوب نیست مهمون بیرون باشه
شوگا:پس خودت چی؟این یارو خیلی مشکوکه ممکنه بلایی سرت بیاره
رز:نه بابا زیاد اینجا دیدمش آدم بدی نیست تو برو منم زود میام
شوگا زود قانع شد و رفت نفس عمیقی کشید
رز:کوک رفتی؟
کوک:پشت سرت
رز به طرف کوک برگشت
رز:هومم آقایه اخمالو این چه قیافه ایه
کوک:بهتره بری با همون آقا سفیده قشنگ ترین بغلتم که به اون دادی تازه آشنا هم هست
رز نزدیک کوک شد و دستشو گرفت
#part:27
همون موقع صدا در اومد
رز:برو زود باش
پ.ر:رز دخترم؟
کوک آروم سمت تراس رفت و در شیشه ای رو بست و پشته دیوار قایم شد رز زود پردهارو کشید کنار لباسشو تنش کرد و سمت در رفت قفل در و چرخوند و در و باز کرد
رز:بله پدر
پ.ر:تو هنوز نخوابیدی ؟
رز:دیگه داشتم میرفتم بخوابم
پ.ر:با کی حرف میزدی
رز:گربه یه گربه اومده بود تو اتاقم باهاش حرف میزدم
پ.ر:باشه دخترکم مزاحمت شدم برو بخواب
رز:چشم
پدر رز از اتاق بیرون رفت رز سمت تراس رفت متوجه شد رفته که پایین اتاقش دیدش با سرش تاکید کرد که از اینجا بره کوک هم رفت
....
سر صبحانه کنار پدرش نشسته بود و به آرومی صبحانش رو میخورد که پدرش شروع کرد حرف زدن
پ.ر:امروز یه ملاقات با فرمانده دارم پسرشم هست
رز:فرمانده مین؟با پسرش؟
پ.ر:آره همونی که بچه بودی باهاش بازی میکردی
رز:اصلا چهرشو یادم نمیاد حتما بزرگ شده
پ.ر:درسته
رز:خب پدر من رفتم
پ.ر:کجا تو که چیزی نخوردی
رز:چقدر دیگه بخورم بسمه باید برم
پ.ر:باز جایه دوری نری منو دق بدی
رز شروع کرد خندیدن
رز:چشم بابایی
دخترک از قصر بیرون زد و شروع کرد دوییدن سمت جنگل دنباله سیب میگشت که یدونه دید رفت بالا درخت و سیب رو کند و همونجا رو شاخه درخت نشست و شروع کرد سیب خوردن که چیزی بهش خورد به پایین نگاه کرد با دیدن مرد غریبه ای با موهای سفید و چشمایه سبز تعجب کرد
رز:شما؟
...پرنسس رز اون بالا چیکار میکنید
رز:تو کی هستی؟ منو از کجا میشناسی
....عجیبه که پسر فرماندتونو نمیشناسی
رز:داداش شوگا؟
رز از درخت پرید پایین شوگا هم از اسبش پایین اومد و همدیگه رو بغل کردن
رز:اصلا نشناختمت چقدر تغییر کردی
شوگا:ولی من زود شناختمت تنها دختر خوشگله اینجا تویی
رز:پدرم گفته بود قراره بیاید
شوگا:درسته خیلی ساله همو ندیدیم
همون موقع صدا اهمی اومد رز به طرف صدا برگشت با دیدن کوک و اخم غلیظش تعجب کرد شوگا که تعجب کرده بود و پرسید
شوگا:شما کی باشی
کوک:هیشکی یه دوست(پوزخند)
دخترک میدونست گاوش زاییده
کوک:مزاحم نمیشم
کوک از اونجا رفت رز سمت شوگا برگشت و لب زد
رز:تو برو تو قصر خوب نیست مهمون بیرون باشه
شوگا:پس خودت چی؟این یارو خیلی مشکوکه ممکنه بلایی سرت بیاره
رز:نه بابا زیاد اینجا دیدمش آدم بدی نیست تو برو منم زود میام
شوگا زود قانع شد و رفت نفس عمیقی کشید
رز:کوک رفتی؟
کوک:پشت سرت
رز به طرف کوک برگشت
رز:هومم آقایه اخمالو این چه قیافه ایه
کوک:بهتره بری با همون آقا سفیده قشنگ ترین بغلتم که به اون دادی تازه آشنا هم هست
رز نزدیک کوک شد و دستشو گرفت
۱۲.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.