ازدواج اجباری p2
(ویو ا. ت)
از خواب بیدار شدم دیدم عصره و ساعته۵:٠٠ هم هست باورم نمیشه قراره با پسر عموم که از بچگی باهم دعوا داشتیم ازدواج کنم داشتم همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که مامانم در زد
م. ت: ا. ت دخترم بیداری میخوام بیام داخل
+آره بیدارم بیا مامان
مامانم اومد داخل و درم پشت سرش بست و اومد کنارم و روی تخت نشست و گفت
م. ت: دخترم میخوام یه چیزی بهت بگم
+میدونم چی میخوای بگی
م. ت: پس فال گوش وایسادی
+آره وایسادم ولی اصلا نظره منم برات مهم هست مامان
م. ت: دخترم تو باید به خاطر مقام باند اینکارو بکنی جیمین پسره خوبیه و اینکه مافیاست
+ولی من نمیخوام باهاش ازدواج کنم
م. ت: ا. ت بسه دیگه عموت و زن عموت ساعت ۹ میان پاشو برو آماده شو
+من آماده نمیشم و نمیخوام با جیمین ازدواج کنم
م. ت: ا. ت دخترم گفتم بسه دیگه پاشو
+....
م. ت: من میرم بیرون ولی ۸:۳۰ آماده شو
بعدش رفت بیرون و درو بست منم همین که درو بست نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیره گریه و همینطور اشک از چشمام میریخت دسته خودم نبود
(از زبان جیمین)
پیشه پسرا بودم باید دنباله کسی که اصلحه هارو دزدیده بود میگشتیم واسه همین به تهیونگ که یه هکره عالی بود گفتم تا ردشونو بزنه همینجور داشتم به صحفه لبتاب نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد دیدم بابام داره زنگ میزنه اولش میخواستم جوابشو ندم ولی گفتم شاید یه چیزی بگه واسه همین هم رفتم یه گوشه و تلفونو جواب دادم
مکالمه ب. ج و جیمین
_ الو بابا چیزی شده
ب. ج: باید همین الان بیای خونه
_ بابا من الان کار دارم نمیتونم بیام
ب. ج: گفتم باید بیای
_ خیلی خب وایسا الان میام
ب. ج: باشه ولی بجنب
(پایان مکالمه)
بعد تلفونو قطع کردم و رفتم پیشه پسرا و گفتم
_ بچه ها من باید برم
~ کجا میخوای بری
_ بابام گفته سریع باید برم خونه بعدا میبینمتون
همه: باشه
_ ته پیداش کنیا
ته: باشه
بعدش اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم و رفتم خونه بابام از ماشین پیاده شدم و سوییچو دادم راننده تا ببره داخله پارکینگ بعدشم رفتم در زدم و خدمتکارا در رو باز کردن و منم رفتم داخل به مامانم سلام کردم و ازش پرسیدم بابام کجاست گفت تو اتاق کارشه رفتم بالا و در زدم وقتی اجازه ورود گرفتم در رو باز کردم و رفتم توی اتاق در هم پشت سرم بستم
ب. ج: بشین (اشاره به مبله کناره میزش)
نشستم روی مبل و گفتم
_ خب بابا کاره مهمت چیه
ب. ج: تو باید با ا. ت دختر عموت ازدواج کنی
_ چی
ب. ج: همونی که شنیدی
_ من نمیخوام با اون کرفس ازدواج کنم
ب. ج: درست صحبت کن
_ چرا باید باهاش ازدواج کنم
ب. ج: به خاطر مقام باند
_ نمیتونم
ب. ج: باید بتونی ساعته ۸:۳۰ حاضر شو باهم میریم خونه عموت واسه ی خواستگاری
_ اه باشه
بعدش رفتم بیرون و در رو بستم باورم نمیشد باید با ا. ت ازدواج کنم اون که همش با من دعوا داشت رفتم تو سالن مامانمو دیدم که بهم گفت
م. ج: پسرم بیا شام بخوریم
_ مامان من کار دارم
م. ج: نمیشه بشین بخور بعد برو کارتو بکن
_ باشه
وایسادیم که بابامم اومد بعد شام خوردیم و من رفتم توی اتاقم که قبلا اونجا بودم یه دوشه ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباسمو عوض کردم و موهامو ژل زدم ادکلن هم زدمو رفتم بیرون دیگه ساعت ۸:۴۰ بود رفتم بیرون مامان و بابامم دیگه آماده بودن نشستم تو ماشین اوناهم نشستن و رفتیم خونه عموم
(از زبان ا. ت)
بعد گریه بلاخره تصمیم گرفتم برم آماده شم رفتم یه لباس از تو کمدم برداشتم چون حموم کرده بودم دیگه نکردم و لباسمو عوض کردم یه کم آرایش کردم چون زیاد از آرایش کردن خوشم نمیاد موهامو حالت دادم و بازشون گذاشتم گردنبندمو بستم و ادکلن هم زدم و از پله ها رفتم پایین پیشه مامانم و بهش گفتم
+مامان جونم میخوای کمکت کنم(لبخند فیک)
م. ت: نه نمیخواد تموم شد
که یهو زنگه خونه خورد و گفتم من باز میکنم رفتم درو باز کردم به عموم و زن عموم سلام کردم
ب. ج: سلام دخترم
+ سلام عمو جان
م. ج: سلام دخترم چقدر بزرگ شدی
+(لبخند)
وقتی جیمین رو دیدم دهنم وا موند چقدر جذابشده بود
_ سلام
+ سلام (لبخند)
_ مثله اینکه خوشحالی
+ نه نیستم
+ همچنین
(ویو جیمین)
وقتی ا. ت رو دیدم باورم نمیشد اون ا. ت بود خیلی خوشکل شده بود وقتی لبخند زد خیلی قشنگ میشد
از خواب بیدار شدم دیدم عصره و ساعته۵:٠٠ هم هست باورم نمیشه قراره با پسر عموم که از بچگی باهم دعوا داشتیم ازدواج کنم داشتم همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که مامانم در زد
م. ت: ا. ت دخترم بیداری میخوام بیام داخل
+آره بیدارم بیا مامان
مامانم اومد داخل و درم پشت سرش بست و اومد کنارم و روی تخت نشست و گفت
م. ت: دخترم میخوام یه چیزی بهت بگم
+میدونم چی میخوای بگی
م. ت: پس فال گوش وایسادی
+آره وایسادم ولی اصلا نظره منم برات مهم هست مامان
م. ت: دخترم تو باید به خاطر مقام باند اینکارو بکنی جیمین پسره خوبیه و اینکه مافیاست
+ولی من نمیخوام باهاش ازدواج کنم
م. ت: ا. ت بسه دیگه عموت و زن عموت ساعت ۹ میان پاشو برو آماده شو
+من آماده نمیشم و نمیخوام با جیمین ازدواج کنم
م. ت: ا. ت دخترم گفتم بسه دیگه پاشو
+....
م. ت: من میرم بیرون ولی ۸:۳۰ آماده شو
بعدش رفت بیرون و درو بست منم همین که درو بست نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیره گریه و همینطور اشک از چشمام میریخت دسته خودم نبود
(از زبان جیمین)
پیشه پسرا بودم باید دنباله کسی که اصلحه هارو دزدیده بود میگشتیم واسه همین به تهیونگ که یه هکره عالی بود گفتم تا ردشونو بزنه همینجور داشتم به صحفه لبتاب نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد دیدم بابام داره زنگ میزنه اولش میخواستم جوابشو ندم ولی گفتم شاید یه چیزی بگه واسه همین هم رفتم یه گوشه و تلفونو جواب دادم
مکالمه ب. ج و جیمین
_ الو بابا چیزی شده
ب. ج: باید همین الان بیای خونه
_ بابا من الان کار دارم نمیتونم بیام
ب. ج: گفتم باید بیای
_ خیلی خب وایسا الان میام
ب. ج: باشه ولی بجنب
(پایان مکالمه)
بعد تلفونو قطع کردم و رفتم پیشه پسرا و گفتم
_ بچه ها من باید برم
~ کجا میخوای بری
_ بابام گفته سریع باید برم خونه بعدا میبینمتون
همه: باشه
_ ته پیداش کنیا
ته: باشه
بعدش اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم و رفتم خونه بابام از ماشین پیاده شدم و سوییچو دادم راننده تا ببره داخله پارکینگ بعدشم رفتم در زدم و خدمتکارا در رو باز کردن و منم رفتم داخل به مامانم سلام کردم و ازش پرسیدم بابام کجاست گفت تو اتاق کارشه رفتم بالا و در زدم وقتی اجازه ورود گرفتم در رو باز کردم و رفتم توی اتاق در هم پشت سرم بستم
ب. ج: بشین (اشاره به مبله کناره میزش)
نشستم روی مبل و گفتم
_ خب بابا کاره مهمت چیه
ب. ج: تو باید با ا. ت دختر عموت ازدواج کنی
_ چی
ب. ج: همونی که شنیدی
_ من نمیخوام با اون کرفس ازدواج کنم
ب. ج: درست صحبت کن
_ چرا باید باهاش ازدواج کنم
ب. ج: به خاطر مقام باند
_ نمیتونم
ب. ج: باید بتونی ساعته ۸:۳۰ حاضر شو باهم میریم خونه عموت واسه ی خواستگاری
_ اه باشه
بعدش رفتم بیرون و در رو بستم باورم نمیشد باید با ا. ت ازدواج کنم اون که همش با من دعوا داشت رفتم تو سالن مامانمو دیدم که بهم گفت
م. ج: پسرم بیا شام بخوریم
_ مامان من کار دارم
م. ج: نمیشه بشین بخور بعد برو کارتو بکن
_ باشه
وایسادیم که بابامم اومد بعد شام خوردیم و من رفتم توی اتاقم که قبلا اونجا بودم یه دوشه ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباسمو عوض کردم و موهامو ژل زدم ادکلن هم زدمو رفتم بیرون دیگه ساعت ۸:۴۰ بود رفتم بیرون مامان و بابامم دیگه آماده بودن نشستم تو ماشین اوناهم نشستن و رفتیم خونه عموم
(از زبان ا. ت)
بعد گریه بلاخره تصمیم گرفتم برم آماده شم رفتم یه لباس از تو کمدم برداشتم چون حموم کرده بودم دیگه نکردم و لباسمو عوض کردم یه کم آرایش کردم چون زیاد از آرایش کردن خوشم نمیاد موهامو حالت دادم و بازشون گذاشتم گردنبندمو بستم و ادکلن هم زدم و از پله ها رفتم پایین پیشه مامانم و بهش گفتم
+مامان جونم میخوای کمکت کنم(لبخند فیک)
م. ت: نه نمیخواد تموم شد
که یهو زنگه خونه خورد و گفتم من باز میکنم رفتم درو باز کردم به عموم و زن عموم سلام کردم
ب. ج: سلام دخترم
+ سلام عمو جان
م. ج: سلام دخترم چقدر بزرگ شدی
+(لبخند)
وقتی جیمین رو دیدم دهنم وا موند چقدر جذابشده بود
_ سلام
+ سلام (لبخند)
_ مثله اینکه خوشحالی
+ نه نیستم
+ همچنین
(ویو جیمین)
وقتی ا. ت رو دیدم باورم نمیشد اون ا. ت بود خیلی خوشکل شده بود وقتی لبخند زد خیلی قشنگ میشد
۱۷.۱k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.