پارت 8* بخش دوم*

ویستریا:استاد من باید برم توکیو پدرم ازم در خواستی کرده ، میدونم تا ازمون یه هفته دیگه هست میشه به بچه ها بگید بدون من نرن میتونیم ماه دیگه با هم بریم قول میدم زیاد طول ندم
استاد :واسه چی؟
ویستریا:اخه ما چهارتایی قول دادیم همیشه تو همه کار ها با هم باشیم
استاد سرش رو تکون میده
ویستریا:خیلی ممنون من برم با بچه ها خداحافظی کنم
*ماکامو تو اشپزخونه داشت چایی ماچا درست میکرد*
ویستریا:ماکامو من دارم میرم توکیو باید کاری انجام بدم ولی زود برمیگردم*ماکامو بغل میکنه*دلم برات تنگ میشه
ماکامو: تا ازمون برگرد قول میدم بدون تو نرم
______________________________________________________________________
ویستریا:ساببتو سان....
سابیتو : چیشده چرا بار سفر بستی
ویستریا:دارم میرم توکیو امدم ازت خداحافظی کنم
سابیتو:او واقعا*یکم نا راحتی*
ویستریا:سابیتو لطفا از گیو مراقبت کن جدیدا خیلی ضعیف شده
سابیتو:باشه اما برای چی؟
ویستریا *لبخند*:هه همین طوری
______________________________________________________________________
*گیو یه جا ناراحت وایساده بود*
ویستریا:گیووو سان *میره تو بغلش*
ویستریا:دارم میرم به مدت توکیو سعی میکنم تا زمان ازمون برگردم منتظرم میمونی اره؟
گیو *با لکنت*: آ... آره... آره... *تو دلش:لطفا دیگه برنگرد*
استاد*از بیرون صحنه*:ویستریا گاری امد زود باش
ویستریا:چشم الان میام.
ویستریا:میای بدرقم دیگه
گیو آ، البته
_____________________________________________________________________
ویستریا سوار گاری میشه استاد ، سابیتو، ماکامو، گیو برای بدرقه کردن ویستریا وایساده بود استاد کیف بزرگی رو به ویستریا میده
ویستریا:استاد این چیه؟
استاد:این تمام پولی رو که تو خونتون پیدا کردیم من این پولو برات نگه داشتم
ویستریا:خیلی ممنونم استاد
*گاری حرکت کرد*
ویستریا: خدافظ خدافظ
استاد، سابیتو، ماکامو، گیو:خداحافظ
ویستریا به نفس عمیق میکشه و به اسمون ابی صبح نگاه میکنه

این یه پایان نیست بلکه به شروع جدیده

خیلی ممنون که قلبم رو قرمز میکنی، اگه فالو کنی ممنون میشم، سعی میکنم تا قبل از مدرسه پارت جدید رو بزارم ✨