(پارت ۴۵) .I wish I never saw it
ت ا: ببخشید دست خودم نبود
جیمین: هیچ وقت ازم معذرت نخواه... خیله خوب؟
سرمو به معنی باشه تکون دادم دکتر شروع کرد در اوردن سوزن وقتی کارش تموم شد رفت بیرون جیمین
با چند تا دستمال شکممو تمیز کرد کمکم کرد بلندشم لباسمو پوشیدم باهم رفتیم بیرون نشستیم تا از وضعیت بچه بگه
دکتر: خداروشکر حال بچه و مادره بچه خوبه فقط مادر ویتامین a بدنش کمه و از دو ماه پیش بهتره اگه ادامه بده مشکلی نیست.... جنسیته بچه تبریک میگم بچتون پسره
خیلی خوشحال شدم دست جیمینو سفت گرفتم از خوشحالی
یهو یه چیزه نرم رو لبام حس کردم جیمین مک عمیقی به لبام زد ازم جداشد بلند شد کمکم کرد بلند شم رفتیم بیرون سوار ماشین شدم جیمین گفت میره داروهارو بگیره چند دقیقه بعد درماشین باز شد نشست پشت رول حرکت کرد
جیمین: حالا که جنسیت بچمون معلوم شد چطوره بریم خرید
لبخندی بهش پاشیدم جلوی پاساژ بزرگی نگه داشت پیاده شدیم خیلی زوق داشتم جیمین دستشو گذاشت پشتم هدایتم کرد تو
لباسای کوچولو ابی، صورتی نارنجی هرکدوم از لباسا که نظرمو جلب میکرد قبل اینکه به جیمین بگم خودش میرفت تو میخرید انگار ذهنمو میخوند منم پشتش میرفتم تو داشتم به لباسا نگاه میکرد
یه لباس خیلی کوچولو صورتی اویزون بود رفتم سمتش از چیزی که میدیم کوچولو تر بودن با عطر اشنا میخواستم سرمو برگردونم دست مردونه شو رو کمرم حس کردم بدون توجه فقط لباسو میدیدم
ت ا: واییی... چقدر کوچولوعه... حتی از لباس عروسکم کوچیکتره
جیمین: عزیزم... اینا برای بچه هایه 6ماهس
ت ا: یعنی انقدر کوچیکن؟
جیمین: اهوم
ت ا: راستش مامانمم وقتی بچه بودم بهم میگفت اندازه یه کفه دست بودم
جیمین: پس... به خاطره اینه تولم شبیه موش کوچولوعه
ت ا: یاااا.... گوریل انگوری از تفکرم داشت خندم میگرفت بزور کنترل کردم
بلایکش
جیمین: هیچ وقت ازم معذرت نخواه... خیله خوب؟
سرمو به معنی باشه تکون دادم دکتر شروع کرد در اوردن سوزن وقتی کارش تموم شد رفت بیرون جیمین
با چند تا دستمال شکممو تمیز کرد کمکم کرد بلندشم لباسمو پوشیدم باهم رفتیم بیرون نشستیم تا از وضعیت بچه بگه
دکتر: خداروشکر حال بچه و مادره بچه خوبه فقط مادر ویتامین a بدنش کمه و از دو ماه پیش بهتره اگه ادامه بده مشکلی نیست.... جنسیته بچه تبریک میگم بچتون پسره
خیلی خوشحال شدم دست جیمینو سفت گرفتم از خوشحالی
یهو یه چیزه نرم رو لبام حس کردم جیمین مک عمیقی به لبام زد ازم جداشد بلند شد کمکم کرد بلند شم رفتیم بیرون سوار ماشین شدم جیمین گفت میره داروهارو بگیره چند دقیقه بعد درماشین باز شد نشست پشت رول حرکت کرد
جیمین: حالا که جنسیت بچمون معلوم شد چطوره بریم خرید
لبخندی بهش پاشیدم جلوی پاساژ بزرگی نگه داشت پیاده شدیم خیلی زوق داشتم جیمین دستشو گذاشت پشتم هدایتم کرد تو
لباسای کوچولو ابی، صورتی نارنجی هرکدوم از لباسا که نظرمو جلب میکرد قبل اینکه به جیمین بگم خودش میرفت تو میخرید انگار ذهنمو میخوند منم پشتش میرفتم تو داشتم به لباسا نگاه میکرد
یه لباس خیلی کوچولو صورتی اویزون بود رفتم سمتش از چیزی که میدیم کوچولو تر بودن با عطر اشنا میخواستم سرمو برگردونم دست مردونه شو رو کمرم حس کردم بدون توجه فقط لباسو میدیدم
ت ا: واییی... چقدر کوچولوعه... حتی از لباس عروسکم کوچیکتره
جیمین: عزیزم... اینا برای بچه هایه 6ماهس
ت ا: یعنی انقدر کوچیکن؟
جیمین: اهوم
ت ا: راستش مامانمم وقتی بچه بودم بهم میگفت اندازه یه کفه دست بودم
جیمین: پس... به خاطره اینه تولم شبیه موش کوچولوعه
ت ا: یاااا.... گوریل انگوری از تفکرم داشت خندم میگرفت بزور کنترل کردم
بلایکش
۱۱۵.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.