* * زندگی متفاوت
🐾پارت 64
#leoreza
قرار شد پانیذ ببرم خرید تا یکم حالا هواش عوض بشه به قول خودش
رفتم بالا پیرهن سفید مشکی راه راه که چند تا زدم باشلوار ذغالی زاپ دارم پوشیدم
گردنبدصلیب ، ساعت و مچ بند مشکیم انداختم
چند پیس هم از عطر تلخم زدم
رفتم پایین طبقه ی پایین ارسلان و دیدم
ارسلان:عع رضا اینجایی
رضا:جانم کاری داشتی
ارسلان:خب ارسلان من اون ادما رو پیدا کردم فامیلیشون کیانفر هستن و...
نذاشتم حرفش ادامه بده سریع لب زدم
رضا:ول کن اینا رو داداش با دیانا وقت بگذرون فردا دربارش حرف میزنیم
ارسلان:ساحل چی
رضا:به ما چه نمیخاست نمیومد تو این خونه
ارسلان:باش.... با پانیذ میری
رضا:اره
ارسلان:مواظب رفتارت هستی
با دستم چند ضربه ای بهش زدم
رضا:انقدر با زنت تو رابطه ی من دخالت نکن برو بچه
ارسلان :واقعا رفتارت عوض شده به مولا
رضا:میری یا نه
ارسلان:باشه بابا رفتمم
خنده ای بهش کردم که رفت همزمان پانید هم اومد
پانیذ:برریمم
نگاش کردم یه شلوارک لی پوشیده بود با جردن سفید قرمز
با تیشرت مشکی تا ناف
پانید:بریم دیگه
رضا:خیلی بدنما نی
دستاش دور بازوم حلقه کرد
پانیذ:پس شما اینجا چیکار میکنی مواظبم هستی دیگه مگه نه
واقعا این امروز یه چیزیش شده لب خنده ی بهش زدم
رضا:بله بریم
با هم سوار ماشین شدیم راه افتادیم به سمت پاساژ بزرگ تو اینجا
آهنگ روشن کردم
پانیذ:خب نگفتی کجا میریم
رضا:میریم خرید
دستاش بامزه کوبیده بهم
پانیذ:واییی ننه واقعا این سری متفاوت بردی منو بیروناااا
رصا:اره دیگه
ماشین تو پارکینگ پارک کردم سوار اسانسور شدیم رفتیم پاساژ
که پانیذ دستاش حلقه کرد دور بازوم و چشمکی بهم زد
پانیذ:اینجوری بهتر
خداییاا واقعا این پانیذهه یا یکی دیگه هعیی خدا
ویترین های مغازه رو همینجوری رد میکردیم 2 ساعت بود میگشتیم باورم نمیشد هیچی به چشمش نیومده بود
رضا:چرا چیزی نمیگیری
پانید:چیزای قشنگ نیس
رضا:خب میزاری من انتخاب کنم ببین سلیقه من چطوره شب بریم مهمونی
پانیذ:مهمونی؟؟؟
رضا:اره بابا 1 ماه پیش رفیقم زنگ زد مهمونی دعوتم کرد منم حوصله نداشتم گفتم نمیرم بعدشم امروز مهمونیشه میریی
پانیذ:نمیدونم یعنی بریم فکر بدی هم نیستااا ولی بجاش منم بر تو لباس انتخاب میکنم باشه
رضا:چشم حالا بیا بریم این مغازه
وارد مغازه شدیم کلی لباس مجلسی بود ولی هیچ کدومش به چشم نمیومد
ولی یکیش بود خیلی قشنگ بود
لباس یاسی که یقه اش باز بود و استین خیلی قشنگی داشت
به فروشنده گفتم اینو به من بده
از فروشنده گرفتمش دادمش به پانیذ
رضا:اینو برو بپوش ببینم خوبه
پانیذ سری تکون داد رفت اتاق پرو من براش
دنبال کفش بودم یه کفشم براش انتخاب کردم شبیه بوت بود ولی پاشنه داشت نمیدونم چی بهش میگفتن (ای وای بچم خنگ شده😂😁) رنگ یاسی شو برش داشتم....
#leoreza
قرار شد پانیذ ببرم خرید تا یکم حالا هواش عوض بشه به قول خودش
رفتم بالا پیرهن سفید مشکی راه راه که چند تا زدم باشلوار ذغالی زاپ دارم پوشیدم
گردنبدصلیب ، ساعت و مچ بند مشکیم انداختم
چند پیس هم از عطر تلخم زدم
رفتم پایین طبقه ی پایین ارسلان و دیدم
ارسلان:عع رضا اینجایی
رضا:جانم کاری داشتی
ارسلان:خب ارسلان من اون ادما رو پیدا کردم فامیلیشون کیانفر هستن و...
نذاشتم حرفش ادامه بده سریع لب زدم
رضا:ول کن اینا رو داداش با دیانا وقت بگذرون فردا دربارش حرف میزنیم
ارسلان:ساحل چی
رضا:به ما چه نمیخاست نمیومد تو این خونه
ارسلان:باش.... با پانیذ میری
رضا:اره
ارسلان:مواظب رفتارت هستی
با دستم چند ضربه ای بهش زدم
رضا:انقدر با زنت تو رابطه ی من دخالت نکن برو بچه
ارسلان :واقعا رفتارت عوض شده به مولا
رضا:میری یا نه
ارسلان:باشه بابا رفتمم
خنده ای بهش کردم که رفت همزمان پانید هم اومد
پانیذ:برریمم
نگاش کردم یه شلوارک لی پوشیده بود با جردن سفید قرمز
با تیشرت مشکی تا ناف
پانید:بریم دیگه
رضا:خیلی بدنما نی
دستاش دور بازوم حلقه کرد
پانیذ:پس شما اینجا چیکار میکنی مواظبم هستی دیگه مگه نه
واقعا این امروز یه چیزیش شده لب خنده ی بهش زدم
رضا:بله بریم
با هم سوار ماشین شدیم راه افتادیم به سمت پاساژ بزرگ تو اینجا
آهنگ روشن کردم
پانیذ:خب نگفتی کجا میریم
رضا:میریم خرید
دستاش بامزه کوبیده بهم
پانیذ:واییی ننه واقعا این سری متفاوت بردی منو بیروناااا
رصا:اره دیگه
ماشین تو پارکینگ پارک کردم سوار اسانسور شدیم رفتیم پاساژ
که پانیذ دستاش حلقه کرد دور بازوم و چشمکی بهم زد
پانیذ:اینجوری بهتر
خداییاا واقعا این پانیذهه یا یکی دیگه هعیی خدا
ویترین های مغازه رو همینجوری رد میکردیم 2 ساعت بود میگشتیم باورم نمیشد هیچی به چشمش نیومده بود
رضا:چرا چیزی نمیگیری
پانید:چیزای قشنگ نیس
رضا:خب میزاری من انتخاب کنم ببین سلیقه من چطوره شب بریم مهمونی
پانیذ:مهمونی؟؟؟
رضا:اره بابا 1 ماه پیش رفیقم زنگ زد مهمونی دعوتم کرد منم حوصله نداشتم گفتم نمیرم بعدشم امروز مهمونیشه میریی
پانیذ:نمیدونم یعنی بریم فکر بدی هم نیستااا ولی بجاش منم بر تو لباس انتخاب میکنم باشه
رضا:چشم حالا بیا بریم این مغازه
وارد مغازه شدیم کلی لباس مجلسی بود ولی هیچ کدومش به چشم نمیومد
ولی یکیش بود خیلی قشنگ بود
لباس یاسی که یقه اش باز بود و استین خیلی قشنگی داشت
به فروشنده گفتم اینو به من بده
از فروشنده گرفتمش دادمش به پانیذ
رضا:اینو برو بپوش ببینم خوبه
پانیذ سری تکون داد رفت اتاق پرو من براش
دنبال کفش بودم یه کفشم براش انتخاب کردم شبیه بوت بود ولی پاشنه داشت نمیدونم چی بهش میگفتن (ای وای بچم خنگ شده😂😁) رنگ یاسی شو برش داشتم....
۱۱.۰k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.