پارت ۴....
_:میبینم ک یه لیدی بسیار جذاب به اسم خانم جانگ لیا اینجاست
تا اونجایی ک یادمه بانو شما اصن اهل بار و الکل و این چیزا نبودید
+:کی گفته؟ بودم ولی خبر نداشتید جناب جانگ
وقتی اینو گفتم کیفمو برداشتم ک برم
ک دستمو کشید و منو برگردوند تو چشماش نگاه کردم از عصبانیت سرخ شده بود و اگر کارد میزدی خونش در نمیومد
با حرص تو صورتم توپید: حق نداری پاتو از اینجا بذاری بیرون وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! فهمیدی یا نه؟
وقتی اینو گفت کنترلم و از دست دادم گفتم: تو اون کسی ک دوسش دارم نیسی اون یه پسر مهربون و خوش قلبه و اصن به کسی زور نمیگه
خیلی کیوته و به همه امید میده و همه رو میخندونه تو اون نیسی
میفهمی ۱۸۰ درجه تغییر کردی!
وقتی به خودم اومدم فهمیدم چی گفتم و سریع رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
رسیدم دم در ماشینو پارک کردم و وارد خونه شدم قبل از اینکه درو ببندم هوسوک اومد تو
+:تو به چه حقی اومدی تو؟ها؟ مگه من گفتم بیا تو؟ برو بیرون همین الان
_: اولن مگه باید برای اینکه وارد خونه مشترک خودم و دوست دخترم بشم اجازه بگیرم و ثانین
من از خونه ای ک قراره توش با کسی ک جونمو میدم براش زندگی کنم بیرون نمیرم
با این حرفاش گیج شدم برام مبهم و گُنگ بود
+:پس اون دختری ک بوسیدت کی بود؟ مگ خودت دوست دختر نداشتی؟
_: اون اکسم بود ک بعدشم پسش زدم و بعدا هم باید به حساب این تهیونگ برسم
+:خب ...من برو ببرون باشه دیگ
_:میشه نرم؟
+:ن برو
هوسوک اوند جلو و بغلش کرد و گف امشب خونه ت میخابم !
+:بلههه؟؟؟
_:لطفا نمتونم تنهایی برم لطفااااا
+:هوففف باش باشششش
تا لیا رف رو تخت هوسوک رف کنارش خابید
+:چرا اومدی کنار من ؟ با اجازه کی؟
_:گفتم ک برای چیزی اجازه نمیگیرم بیبی!
+:جیهوپ!
_:باش باش ولی اینجا میخابم
+:هوففففف
_:شب بخیر بیبی!
+:.....شب بخیررررر...
تا اونجایی ک یادمه بانو شما اصن اهل بار و الکل و این چیزا نبودید
+:کی گفته؟ بودم ولی خبر نداشتید جناب جانگ
وقتی اینو گفتم کیفمو برداشتم ک برم
ک دستمو کشید و منو برگردوند تو چشماش نگاه کردم از عصبانیت سرخ شده بود و اگر کارد میزدی خونش در نمیومد
با حرص تو صورتم توپید: حق نداری پاتو از اینجا بذاری بیرون وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! فهمیدی یا نه؟
وقتی اینو گفت کنترلم و از دست دادم گفتم: تو اون کسی ک دوسش دارم نیسی اون یه پسر مهربون و خوش قلبه و اصن به کسی زور نمیگه
خیلی کیوته و به همه امید میده و همه رو میخندونه تو اون نیسی
میفهمی ۱۸۰ درجه تغییر کردی!
وقتی به خودم اومدم فهمیدم چی گفتم و سریع رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
رسیدم دم در ماشینو پارک کردم و وارد خونه شدم قبل از اینکه درو ببندم هوسوک اومد تو
+:تو به چه حقی اومدی تو؟ها؟ مگه من گفتم بیا تو؟ برو بیرون همین الان
_: اولن مگه باید برای اینکه وارد خونه مشترک خودم و دوست دخترم بشم اجازه بگیرم و ثانین
من از خونه ای ک قراره توش با کسی ک جونمو میدم براش زندگی کنم بیرون نمیرم
با این حرفاش گیج شدم برام مبهم و گُنگ بود
+:پس اون دختری ک بوسیدت کی بود؟ مگ خودت دوست دختر نداشتی؟
_: اون اکسم بود ک بعدشم پسش زدم و بعدا هم باید به حساب این تهیونگ برسم
+:خب ...من برو ببرون باشه دیگ
_:میشه نرم؟
+:ن برو
هوسوک اوند جلو و بغلش کرد و گف امشب خونه ت میخابم !
+:بلههه؟؟؟
_:لطفا نمتونم تنهایی برم لطفااااا
+:هوففف باش باشششش
تا لیا رف رو تخت هوسوک رف کنارش خابید
+:چرا اومدی کنار من ؟ با اجازه کی؟
_:گفتم ک برای چیزی اجازه نمیگیرم بیبی!
+:جیهوپ!
_:باش باش ولی اینجا میخابم
+:هوففففف
_:شب بخیر بیبی!
+:.....شب بخیررررر...
۷.۹k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.