Part¹
ویو ا.ت
کم کم کار هام تموم شد و ساعت رو نگا کردم ساعت ۸:۳۵ دقیقه شب بود،کافه امروز شلوغ بود،ولی من اضافه کاری داشتم و مجبور بودم تا ۹:۳۰کار کنم،حالا بیخیال کسی هم نیس ،من برم یکم استراحت کنم....
باز شدن در*چند نفر اومدن،
+هوفففف،سفارشتون؟ـ*با لبخند*
:کوروسان و هات چاکلت*🥐☕*ذهن اوتاکوییم فعال شد ،کوروسان،اگه اسم کورو/کرو باشه و سان لقبش....دیس ایز ایلان ماسک...*
اونیکی: منم همینا رو می خام
و شروع کردن ب پچ پچ
اونا خوردن و رفتن...
ساعت ده شب
ا.ت
مغازه رو بستم،و داشتم میرفتم خونه،خیابون خیلی خلوت بود و من آدمی نبودم که بترسم،نه ،ولی کم کم وحشت برم داشته بود ،حس میکردم کسی دنبالمه،ولی نبود،شایدم بود،نمیدونم،،،
همینجوری داشتم راه میرفتم که کسی دستمو گرفت،وقتی برگشتم اون دو تا رو دیدم،خیلی ترسیدم ولی ب روی خودم نیاوردم،
: میخای یه حالی ب ما بدی؟*مست*
؛ مطمئنم خودت از هات چاکلتت بهتری *مست*سفارش آب آلبالو بود دیگه گفتم هات چاکلت*
+گمشید عوضیااااا👄👤🫷*با داد*
..
ویو تهیونگ
کارام تموم شده بودن،بادیگارد ها رو فرستادم رفتن،خودمم پیاده بودم،دلم میخاست قدم بزنم که یهو صدای داد شنییدم👄
دیدم دارن ب یه دختر نزدیک میشن*منحرفای بی ادب🕋📿*
رفتم همه شون رو زدم و شل و پل کردم و کاری کردم که خون بالا بیارن
ــــــــ»
چشمم ب دختره افتاد که داشت آروم گریه میکرد🤧😫
رفتم پیشش و دستمو روی شونش گزاشتم و گفتم
- خوبی؟ بهت که دست نزدن ؟
+هق..اره..هق ...نه
-ها؟...آهان🗿
سرش رو بلند کرد و باهم چشم تو چشم شدیم👁️👃👁️
دختره خوشگل و نازی بود ،خیلی گوگولی و کوچولو موچولو بود🫠
-دستت رو بده🫴
+هق..اوعوم..🫳
-گریه نکن😩
+هق..باشه😓🥺😭
-بازم که گریه میکنی😩
+نه...
بیا برسونم خونتون😎🌚
+آخه...
-اخه نداریم الان دیر وقته*حیح مسلمانان ور آر یو؟*
+باشه
-اسمت چیه؟
+ا.ت و تو؟
- چه اسم قشنگی💫 من تهیونگم
+تهیونگ؟ تهیونگ... تهیونگ*اول آروم بعد بعد بعد داد زد و فاصله گرفت*
-اره،حالاچرا دور میشی؟
+هیچی فقط اسم آشناییه🤔
-ریدم*در ذهن*
بریم خونتون
.....>>رسیدن
+اینجاس
-قشنگه
+ممنون،بیا تو
نه ممنون
+بیا بابا ناز نکن😉🙂↔️
باش
پارت دوم؟
کم کم کار هام تموم شد و ساعت رو نگا کردم ساعت ۸:۳۵ دقیقه شب بود،کافه امروز شلوغ بود،ولی من اضافه کاری داشتم و مجبور بودم تا ۹:۳۰کار کنم،حالا بیخیال کسی هم نیس ،من برم یکم استراحت کنم....
باز شدن در*چند نفر اومدن،
+هوفففف،سفارشتون؟ـ*با لبخند*
:کوروسان و هات چاکلت*🥐☕*ذهن اوتاکوییم فعال شد ،کوروسان،اگه اسم کورو/کرو باشه و سان لقبش....دیس ایز ایلان ماسک...*
اونیکی: منم همینا رو می خام
و شروع کردن ب پچ پچ
اونا خوردن و رفتن...
ساعت ده شب
ا.ت
مغازه رو بستم،و داشتم میرفتم خونه،خیابون خیلی خلوت بود و من آدمی نبودم که بترسم،نه ،ولی کم کم وحشت برم داشته بود ،حس میکردم کسی دنبالمه،ولی نبود،شایدم بود،نمیدونم،،،
همینجوری داشتم راه میرفتم که کسی دستمو گرفت،وقتی برگشتم اون دو تا رو دیدم،خیلی ترسیدم ولی ب روی خودم نیاوردم،
: میخای یه حالی ب ما بدی؟*مست*
؛ مطمئنم خودت از هات چاکلتت بهتری *مست*سفارش آب آلبالو بود دیگه گفتم هات چاکلت*
+گمشید عوضیااااا👄👤🫷*با داد*
..
ویو تهیونگ
کارام تموم شده بودن،بادیگارد ها رو فرستادم رفتن،خودمم پیاده بودم،دلم میخاست قدم بزنم که یهو صدای داد شنییدم👄
دیدم دارن ب یه دختر نزدیک میشن*منحرفای بی ادب🕋📿*
رفتم همه شون رو زدم و شل و پل کردم و کاری کردم که خون بالا بیارن
ــــــــ»
چشمم ب دختره افتاد که داشت آروم گریه میکرد🤧😫
رفتم پیشش و دستمو روی شونش گزاشتم و گفتم
- خوبی؟ بهت که دست نزدن ؟
+هق..اره..هق ...نه
-ها؟...آهان🗿
سرش رو بلند کرد و باهم چشم تو چشم شدیم👁️👃👁️
دختره خوشگل و نازی بود ،خیلی گوگولی و کوچولو موچولو بود🫠
-دستت رو بده🫴
+هق..اوعوم..🫳
-گریه نکن😩
+هق..باشه😓🥺😭
-بازم که گریه میکنی😩
+نه...
بیا برسونم خونتون😎🌚
+آخه...
-اخه نداریم الان دیر وقته*حیح مسلمانان ور آر یو؟*
+باشه
-اسمت چیه؟
+ا.ت و تو؟
- چه اسم قشنگی💫 من تهیونگم
+تهیونگ؟ تهیونگ... تهیونگ*اول آروم بعد بعد بعد داد زد و فاصله گرفت*
-اره،حالاچرا دور میشی؟
+هیچی فقط اسم آشناییه🤔
-ریدم*در ذهن*
بریم خونتون
.....>>رسیدن
+اینجاس
-قشنگه
+ممنون،بیا تو
نه ممنون
+بیا بابا ناز نکن😉🙂↔️
باش
پارت دوم؟
۶۵۷
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.