MY KILLER P: 4
_بابت قهوه ممنون..
_خواهش میکنم..
سکوت دلنشینی بود. خالی از هیچ سر و صدایی..
هیچکس به کتابخانه نمیرفت و راه بین کتابخانه و کلاس کاملا در ارامش بود.
_نامجونا یه سوال.. تو دوست دختر داری؟
نامجون که از سوال ناگهانی جونگ کوک شکه شده بود، به سرفه افتاد. بعد از چند ثانیه خودشو جمع و جور کرد. به سمت جونگ کوک چرخید و چشمکی زد
_نکنه عاشقم شدی؟
جونگ کوک مشتی به بازوی نامجون زد
_بیمزه! میخاستم بدونم دوست دخترت توی مدرسست یا نه!
نامجون درحالی که جای مشت جونگ کوک رو ماساژ میداد گفت
_راستش نه...
درحالی که نگاهش رو به قهوه درون دستش بود، زمزمه کرد
_ترک تحصیل کرده.. توی کافه باهاش اشنا شدم...
_چه رمانتیک!!!
نامجون خنده ای کرد
_کجاش رمانتیکه اخه!! از دست تو بچه.
جونگ کوک متوقف شد، چشماش رو بست و درحالی که روی هوا نقاشی میکشید، گفت
_دارم تصور میکنم چه شکلیه.. موهای بلند طلایی، چشمای ابی، صدای نازک...
نامجون که داشت به راه خود ادامه میداد و از جونگ کوک دور شده بود، با خنده داد زد
_جونگ کوک من گی ام!!!!!
جونگ کوک چشماش تا بیشترین حالت ممکن گشاد شد. انگار بهش خبر حامله شدنشو داده باشن. در جواب نامجون فریاد زد
_ریدی به تصوراتم کیم نامجونننننن!!!!!!!!!
صدای خنده های نامجون تا گوش کوک رسید. شروع کرد به دویدن و تونست خودشو به نامجون برسونه.
_نامجونا
_فرمایش؟
_مدرسه.. قلدر داره؟
_نگران نباش. اینجا هیچ قلدری نیست..
کوک اهی از اسودگی کشید و تمام قهوه اش را یک سره خورد. نگاهی به سر تا پای نامجون انداخت. بهش میخورد بچه باهوش کلاس باشه. احتمالا روابط اجتماعیش ضعیفه
_ میگم، تو دوستی داری؟ منظورم توی کلاس نه بی..
_البته. من و کیم تهیونگ و مین یونگی و یه سی نفر دیگه
_واو! چقدر زیاد!!
_اره.گاهی خودمم خسته میشم انقدر زیادن. راستی زنگ بعدی باید با ما ناهار بخوری. میخوام با همه اشنات کنم.
_میتونم یکی دیگرم بیارم؟
_مثلا؟
کوک کمی فکر کرد و گفت
_بغل دستیم.. اسمش جیمینه...
_خواهش میکنم..
سکوت دلنشینی بود. خالی از هیچ سر و صدایی..
هیچکس به کتابخانه نمیرفت و راه بین کتابخانه و کلاس کاملا در ارامش بود.
_نامجونا یه سوال.. تو دوست دختر داری؟
نامجون که از سوال ناگهانی جونگ کوک شکه شده بود، به سرفه افتاد. بعد از چند ثانیه خودشو جمع و جور کرد. به سمت جونگ کوک چرخید و چشمکی زد
_نکنه عاشقم شدی؟
جونگ کوک مشتی به بازوی نامجون زد
_بیمزه! میخاستم بدونم دوست دخترت توی مدرسست یا نه!
نامجون درحالی که جای مشت جونگ کوک رو ماساژ میداد گفت
_راستش نه...
درحالی که نگاهش رو به قهوه درون دستش بود، زمزمه کرد
_ترک تحصیل کرده.. توی کافه باهاش اشنا شدم...
_چه رمانتیک!!!
نامجون خنده ای کرد
_کجاش رمانتیکه اخه!! از دست تو بچه.
جونگ کوک متوقف شد، چشماش رو بست و درحالی که روی هوا نقاشی میکشید، گفت
_دارم تصور میکنم چه شکلیه.. موهای بلند طلایی، چشمای ابی، صدای نازک...
نامجون که داشت به راه خود ادامه میداد و از جونگ کوک دور شده بود، با خنده داد زد
_جونگ کوک من گی ام!!!!!
جونگ کوک چشماش تا بیشترین حالت ممکن گشاد شد. انگار بهش خبر حامله شدنشو داده باشن. در جواب نامجون فریاد زد
_ریدی به تصوراتم کیم نامجونننننن!!!!!!!!!
صدای خنده های نامجون تا گوش کوک رسید. شروع کرد به دویدن و تونست خودشو به نامجون برسونه.
_نامجونا
_فرمایش؟
_مدرسه.. قلدر داره؟
_نگران نباش. اینجا هیچ قلدری نیست..
کوک اهی از اسودگی کشید و تمام قهوه اش را یک سره خورد. نگاهی به سر تا پای نامجون انداخت. بهش میخورد بچه باهوش کلاس باشه. احتمالا روابط اجتماعیش ضعیفه
_ میگم، تو دوستی داری؟ منظورم توی کلاس نه بی..
_البته. من و کیم تهیونگ و مین یونگی و یه سی نفر دیگه
_واو! چقدر زیاد!!
_اره.گاهی خودمم خسته میشم انقدر زیادن. راستی زنگ بعدی باید با ما ناهار بخوری. میخوام با همه اشنات کنم.
_میتونم یکی دیگرم بیارم؟
_مثلا؟
کوک کمی فکر کرد و گفت
_بغل دستیم.. اسمش جیمینه...
۸.۷k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.