وقتی باهم قهر بودین ولی به فکرت بود ::::
وقتی باهم قهر بودین ولی به فکرت بود ::::
پارت 7
وقتی سرم رو آوردم بالا دیدم که ا.ت هم داشت مث من گریه میکرد چلوندمش تو بغلم بهش گفتم
_راحت باش خودتو خالی کن
+ بعد از چن دیقه دیدم که دیگه صدای گریه هاش نمیاد دیدم خوابش برده خیلی کیوت بود تک خنده ای بهش کردم 🥲روی کاناپه درازش کردم و سرش پتویی که سرم گذاشته بود رو گذاشتم تو فکر این بودم وقتی بیدار شد با چی سوپرایزش کنم آهان فهمیدم رفتم یه ناهار خوب واسش درست کردم رفتن بیرون براش گل رز بنفش و سفید گرفتم و گفتم که یه دسته گل مخلوت درست کنه با این دوتا رنگ گفت نیم ساعت طول میکشه تو این نیم ساعت رفتم یه عروسک مودی بزرگ و یه پوکومون بزرگ براش گرفتم( محض اطلاع ا.ت بازی های کامپیوتری خیلی دوس داره و پوکومون یکی از شخصیت ها مورد علاقشه «مث من منم خیلی پوکومون رو دوس دارم یکی بیاد این جوری سوپرایزم کنه 🥲من موندم و حسرت این آرزو 🥺»هست که تهیونگ براش خرید ) به گردنبد کاپلی هم گرفتم بعدش رفتم دنبال دسته گل دسته گل هم گرفتم رفتم خونه خدا رو شکر هنوز خواب بود اونا رو تو اتاق قایم کردم رفتم یه کیک بگیرم کیک هم گرفتم به تاریخ نگاه کردم کرکام ریخت امروز سالگرد ازدواجمون بود پس رفتم یه کیک دیگه گرفتم و اون کیک قبلی رو پس دادم رفتم خونه داشت بیدار میشد تند تند رفتم کیک رو هم تو اتاق گذاشتم و اتاق مشترکمون رو شبیه اتاق گیم کردم دسته های بازی رو در آوردم بعد هم به بازی رو روشن کردم .
یه نوشته هم گذاشتم و اومدم تو اتاق.
ویو ا.ت
تو بغل تهیونگ خوابم برد و بعدش هیچی نفمیدم بیدار شدم ساعت 3 ظهر بود روی میز عسلی یه نوشته بود
″ اگه میخوای شوهرت زنده بمونه
وقتی بیدار شدی
بیا به اتاق مشترکتون
البته اگه جون شوهرت رو دوست
داری ″
تند تند پله ها رو طی کردم و به اتاق مشترکمون رسیدم وقتی رفتم داخل با صحنه ای که دیدم اشکم در اومد چقدر کار کرده بود وقتی خواب بودم
_سالگرد ازدواجمون مبارک 🥳
چی شده مشکلی به وجود اومده حتما بعد چیدمش دیگه مگه نه؟!
+ نه فقد میدونی زیاد خوشگله شده 🥺🥲💕
_خوشحالم که خوشت اومده 😄
+وایی خدایا چقدر کیوت
ویو تهیونگ
فک کردم میخواد منو بغل کنه دستم رو باز کردم با شوق منتظر بغلش بودم ولی از زیر دستام رد شد رفت پوکومونه رو بغل کرد بعد چن دیقه قربون صدقه پوکومون رفتن یادش اومد شوهر داره تا اومد بغلم کنه جا خالی دادم نزدیک بود با دیوار یکی بشه که بغلش کردم گذاشتمش رو تخت
+ وایی نزدیک بودا
_ گرفتمت با دیوار یکی نشی بتونی پوکومنت رو بغل کنی تا ناراحت نشه.
+الان تو به یه عروسک حسودی کردی؟!
_نه
+ آره
_نه
+ آره
_آره اصن حسودی کردم تو که نمیدونی با چه ذوقی مث بچه کوچولو ها که منتظر بغل مامانشون هستن منتظر بغلت بود...
پارت 7
وقتی سرم رو آوردم بالا دیدم که ا.ت هم داشت مث من گریه میکرد چلوندمش تو بغلم بهش گفتم
_راحت باش خودتو خالی کن
+ بعد از چن دیقه دیدم که دیگه صدای گریه هاش نمیاد دیدم خوابش برده خیلی کیوت بود تک خنده ای بهش کردم 🥲روی کاناپه درازش کردم و سرش پتویی که سرم گذاشته بود رو گذاشتم تو فکر این بودم وقتی بیدار شد با چی سوپرایزش کنم آهان فهمیدم رفتم یه ناهار خوب واسش درست کردم رفتن بیرون براش گل رز بنفش و سفید گرفتم و گفتم که یه دسته گل مخلوت درست کنه با این دوتا رنگ گفت نیم ساعت طول میکشه تو این نیم ساعت رفتم یه عروسک مودی بزرگ و یه پوکومون بزرگ براش گرفتم( محض اطلاع ا.ت بازی های کامپیوتری خیلی دوس داره و پوکومون یکی از شخصیت ها مورد علاقشه «مث من منم خیلی پوکومون رو دوس دارم یکی بیاد این جوری سوپرایزم کنه 🥲من موندم و حسرت این آرزو 🥺»هست که تهیونگ براش خرید ) به گردنبد کاپلی هم گرفتم بعدش رفتم دنبال دسته گل دسته گل هم گرفتم رفتم خونه خدا رو شکر هنوز خواب بود اونا رو تو اتاق قایم کردم رفتم یه کیک بگیرم کیک هم گرفتم به تاریخ نگاه کردم کرکام ریخت امروز سالگرد ازدواجمون بود پس رفتم یه کیک دیگه گرفتم و اون کیک قبلی رو پس دادم رفتم خونه داشت بیدار میشد تند تند رفتم کیک رو هم تو اتاق گذاشتم و اتاق مشترکمون رو شبیه اتاق گیم کردم دسته های بازی رو در آوردم بعد هم به بازی رو روشن کردم .
یه نوشته هم گذاشتم و اومدم تو اتاق.
ویو ا.ت
تو بغل تهیونگ خوابم برد و بعدش هیچی نفمیدم بیدار شدم ساعت 3 ظهر بود روی میز عسلی یه نوشته بود
″ اگه میخوای شوهرت زنده بمونه
وقتی بیدار شدی
بیا به اتاق مشترکتون
البته اگه جون شوهرت رو دوست
داری ″
تند تند پله ها رو طی کردم و به اتاق مشترکمون رسیدم وقتی رفتم داخل با صحنه ای که دیدم اشکم در اومد چقدر کار کرده بود وقتی خواب بودم
_سالگرد ازدواجمون مبارک 🥳
چی شده مشکلی به وجود اومده حتما بعد چیدمش دیگه مگه نه؟!
+ نه فقد میدونی زیاد خوشگله شده 🥺🥲💕
_خوشحالم که خوشت اومده 😄
+وایی خدایا چقدر کیوت
ویو تهیونگ
فک کردم میخواد منو بغل کنه دستم رو باز کردم با شوق منتظر بغلش بودم ولی از زیر دستام رد شد رفت پوکومونه رو بغل کرد بعد چن دیقه قربون صدقه پوکومون رفتن یادش اومد شوهر داره تا اومد بغلم کنه جا خالی دادم نزدیک بود با دیوار یکی بشه که بغلش کردم گذاشتمش رو تخت
+ وایی نزدیک بودا
_ گرفتمت با دیوار یکی نشی بتونی پوکومنت رو بغل کنی تا ناراحت نشه.
+الان تو به یه عروسک حسودی کردی؟!
_نه
+ آره
_نه
+ آره
_آره اصن حسودی کردم تو که نمیدونی با چه ذوقی مث بچه کوچولو ها که منتظر بغل مامانشون هستن منتظر بغلت بود...
۷.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.