عاشق خسته ( پارت 31)
ولی وقتی لباسشو پیدا کرد جیمین که از بالا تنه لخت بود یونا رو از پشت بغل کرد
چون جفتشون لخت بودن باعث شده بود بدنشون مور مور شه
یونا نمیتونست جدا شه چون جیمین اونو به سفت ترین شکل ممکن گرفته بود یونا سرشو برگردوند تا به جیمین بگه که ازش جدا شه ولی تا برگشت جیمین لباشو روی لبای یونا گذاشت و اونو بوسید، بعد از پنج مین ازش جدا شد
یونا : ولم کن
جیمین : یونا....
یونا : گفتم ولم کن
جیمین : یونا من نمیخواستم هیچوقت اینو به زبون بیارم ولی من...
یونا : تو چی؟
جیمین : عاشقت شدم، خیلی بد عاشقت شدم
یونا : چی میگی تو... تو فقط به خاطر هوس داری اینچیزارو میگی
جیمین : این راست ترین حرفی بود که زدم
یونا : تو الان فک میکنی من چی بهت میگم
جیمین : اینکه گفتم باهم ازدواج کنیم به خاطر محافظت از تو نبود، به خاطر این بود که دوست داشتم
یونا : جیمین.... من باهات ازدواج نمیکنم
جیمین : چی؟ عصبی نکن منو یونا
یونا : جدی گفتم
جیمین : خیلی خب... پس از الان نگران خودت باش یونا
یونا : چی؟
جیمین : میبینم که ترسیدی
یونا : منظورت چیه
جیمین : منظورم اینه که قراره مال خودم کنمت
یونا : چی میگی جیمین ،دارم میترسم ازت
جیمین : نترس ولی اگر خلاف میلم عمل کنی باید قید دخترونگیتو بزنی
یونا : هرچی که تو بگی انجام میدم فقط کاری نکن
جیمین : خوابم میاد... باید بخوابم
یونا : ب... باشه
جفتشون باهم رو تخت خوابیدن، یونا خیلی ترسیده بود ولی جیمین از بغل کردن یونا لذت میبرد، مابین بغل کردنش سرشونه های یونا رو مک میزد و کیس مارک های دردناک و غیرقابل تحملی براش میذاشت
یونا : میشه بس کنی جیمین
جیمین : یونا برگرد
یونا : هوم
جیمین : دلم لباتو میخواد
یونا : بذار برای بعدا
جیمین :کاش میتونستم
یونا : میتونم لباسامو بپوشم
جیمین : نه... نمیخوام گرمای بدنتو از دست بدم
یونا : جیمین این کارا باید دو طرفه باشه
جیمین : مهم نیست... بعدا توام عاشقم میشی
یونا : میخوام بخوابم جیمین.... بذار راحت باشم
جیمین : باید توی بغل من بخوابی
یونا : خیلی خب شب بخیر
جیمین : شب بخیر بیبی
یونا : منو به این اسم صدا نزن
جیمین : هرجور که بخوام صدا میزنم و هرکاری که بخوام میکنم
........
صبح شده بود، همه بیدار بودن ولی وقتی دیدن جیمین تو اتاقش نیست متعجب شدن
همه ی خونه رو گشتن تا به اتاق یونا رسیدن، وقتی رفتن داخل با چیز عجیبی رو به رو شدن
..........
چون جفتشون لخت بودن باعث شده بود بدنشون مور مور شه
یونا نمیتونست جدا شه چون جیمین اونو به سفت ترین شکل ممکن گرفته بود یونا سرشو برگردوند تا به جیمین بگه که ازش جدا شه ولی تا برگشت جیمین لباشو روی لبای یونا گذاشت و اونو بوسید، بعد از پنج مین ازش جدا شد
یونا : ولم کن
جیمین : یونا....
یونا : گفتم ولم کن
جیمین : یونا من نمیخواستم هیچوقت اینو به زبون بیارم ولی من...
یونا : تو چی؟
جیمین : عاشقت شدم، خیلی بد عاشقت شدم
یونا : چی میگی تو... تو فقط به خاطر هوس داری اینچیزارو میگی
جیمین : این راست ترین حرفی بود که زدم
یونا : تو الان فک میکنی من چی بهت میگم
جیمین : اینکه گفتم باهم ازدواج کنیم به خاطر محافظت از تو نبود، به خاطر این بود که دوست داشتم
یونا : جیمین.... من باهات ازدواج نمیکنم
جیمین : چی؟ عصبی نکن منو یونا
یونا : جدی گفتم
جیمین : خیلی خب... پس از الان نگران خودت باش یونا
یونا : چی؟
جیمین : میبینم که ترسیدی
یونا : منظورت چیه
جیمین : منظورم اینه که قراره مال خودم کنمت
یونا : چی میگی جیمین ،دارم میترسم ازت
جیمین : نترس ولی اگر خلاف میلم عمل کنی باید قید دخترونگیتو بزنی
یونا : هرچی که تو بگی انجام میدم فقط کاری نکن
جیمین : خوابم میاد... باید بخوابم
یونا : ب... باشه
جفتشون باهم رو تخت خوابیدن، یونا خیلی ترسیده بود ولی جیمین از بغل کردن یونا لذت میبرد، مابین بغل کردنش سرشونه های یونا رو مک میزد و کیس مارک های دردناک و غیرقابل تحملی براش میذاشت
یونا : میشه بس کنی جیمین
جیمین : یونا برگرد
یونا : هوم
جیمین : دلم لباتو میخواد
یونا : بذار برای بعدا
جیمین :کاش میتونستم
یونا : میتونم لباسامو بپوشم
جیمین : نه... نمیخوام گرمای بدنتو از دست بدم
یونا : جیمین این کارا باید دو طرفه باشه
جیمین : مهم نیست... بعدا توام عاشقم میشی
یونا : میخوام بخوابم جیمین.... بذار راحت باشم
جیمین : باید توی بغل من بخوابی
یونا : خیلی خب شب بخیر
جیمین : شب بخیر بیبی
یونا : منو به این اسم صدا نزن
جیمین : هرجور که بخوام صدا میزنم و هرکاری که بخوام میکنم
........
صبح شده بود، همه بیدار بودن ولی وقتی دیدن جیمین تو اتاقش نیست متعجب شدن
همه ی خونه رو گشتن تا به اتاق یونا رسیدن، وقتی رفتن داخل با چیز عجیبی رو به رو شدن
..........
۱۶.۶k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.