Part 12
Part 12
*ویو نویسنده*
بعد از رفتن جی وو،جین رفت که اتاق و اجاره کنه و موفق شد... بغل دست جیهوپ، جیمین، شوگا و جونگ کوک میخوابن. رو کاناپه هم نامجون و جین تهیونگ.
*پرش زمانی به 3صبح*
*تهیونگ ویو*
خوابم نمیبرد...فکر کنم تا حالا توی عمرم انقدر نترسیده بودم...فکرای لعنتی نمیزاشت بخوابم، اه از یه ور بخاطر وضعیت هوبی هیونگ اهنگ شوگا هیونگ و هوبی هیونگ حداقل یک هفته به تاخیر افتاد...
داشتم تو گوشی میچرخیدم که دیدم هوبی هیونگ داره بلند میشه... اروم گفتم:
تهیونگ:هوبی هیونگ چیزی میخوای؟
هوبی:وای شت ترسیدم، چرا نخوابیدی؟
تهیونگ:نمیدونم چرا ولی خوابم نمیبره، حالا تو بگو چرا میخواستی بلند شی؟
هوبی:میخوام برم دستشویی، سرم گیج میره
تهیونگ:صبر کن باهات بیام*بلند شد و دست هوبی و گرفت و به طرف سرویس بهداشتی رفتن*
بعد از اتمام کار هوبی هیونگ،هوبی و به سمت تختش بردم و به ارومی کمکش کردم که روی تخت دراز بکشه، برای محض اطمینان جایی که ضرب دیده بود و گرفتم تا دردش نیاد.
هوبی هیونگ خوبید و من بعد از یکم چرخیدن تو گوشی چشمام گرم شد و کم کم خوابیدم...
*پرش زمانی به ساعت 8 صبح*
*نامجون ویو*
صبح با سر و صدای بچه ها بیدار شدم، با خدا اینا حتی از زلزله هم بدترن!
جیمین:نامجون هیونگگگ بیدار شووو
نامجون:ها؟ اینجا کجاس؟ من کی ام؟
جیمین:حالا بعدا میفهمی*با خنده*
*جیمین رو به بقیه*
بچه ها صبحونه چی میخورید سفارش بدم؟غذای بیمارستان بدرد نمیخوره.
*ویو نویسنده*
جیمین صبحونه و سفارش دادن و خوردن و ساعت نزدیکای 12 بود که جیمین رفت کارای ترخیص و انجام بده.
جیمین رفت سمت بخش پذیرش و برگه ترخیص گرفت دو سمت اتاق هوبی که طبقه دوم بیمارستان بود رفت...
*تق تق(صدای در زدن)*
جونگکوک:بیا تو
جیمین:خب بچه ها کم کم پاشید بریم هوبی هیونگم مرخص شد*یه چشمکی هم نثار هوبی کرد😂😉*
شوگا:اخیش بریم بچم اینجا اذیت شد:)))
هوبی:بچه ها ممنون بخاطر دیشب که موندید ایشالا عروسیتون جبران کنیم*با خنده😄*
جین:اول برا من استین بالا بزن دارم پیر میشم
نامجون:دومی منما
شوگا:برام زنی بگیر که با زمان خواب نارنگی مشکل نداشته باشه
*بقیه هم داشتن میخندیدن*
*ویو تهیونگ*
داشتیم با خنده وخوشحالی از در بیمارستان میرفتیم که...
*ویو نویسنده*
بعد از رفتن جی وو،جین رفت که اتاق و اجاره کنه و موفق شد... بغل دست جیهوپ، جیمین، شوگا و جونگ کوک میخوابن. رو کاناپه هم نامجون و جین تهیونگ.
*پرش زمانی به 3صبح*
*تهیونگ ویو*
خوابم نمیبرد...فکر کنم تا حالا توی عمرم انقدر نترسیده بودم...فکرای لعنتی نمیزاشت بخوابم، اه از یه ور بخاطر وضعیت هوبی هیونگ اهنگ شوگا هیونگ و هوبی هیونگ حداقل یک هفته به تاخیر افتاد...
داشتم تو گوشی میچرخیدم که دیدم هوبی هیونگ داره بلند میشه... اروم گفتم:
تهیونگ:هوبی هیونگ چیزی میخوای؟
هوبی:وای شت ترسیدم، چرا نخوابیدی؟
تهیونگ:نمیدونم چرا ولی خوابم نمیبره، حالا تو بگو چرا میخواستی بلند شی؟
هوبی:میخوام برم دستشویی، سرم گیج میره
تهیونگ:صبر کن باهات بیام*بلند شد و دست هوبی و گرفت و به طرف سرویس بهداشتی رفتن*
بعد از اتمام کار هوبی هیونگ،هوبی و به سمت تختش بردم و به ارومی کمکش کردم که روی تخت دراز بکشه، برای محض اطمینان جایی که ضرب دیده بود و گرفتم تا دردش نیاد.
هوبی هیونگ خوبید و من بعد از یکم چرخیدن تو گوشی چشمام گرم شد و کم کم خوابیدم...
*پرش زمانی به ساعت 8 صبح*
*نامجون ویو*
صبح با سر و صدای بچه ها بیدار شدم، با خدا اینا حتی از زلزله هم بدترن!
جیمین:نامجون هیونگگگ بیدار شووو
نامجون:ها؟ اینجا کجاس؟ من کی ام؟
جیمین:حالا بعدا میفهمی*با خنده*
*جیمین رو به بقیه*
بچه ها صبحونه چی میخورید سفارش بدم؟غذای بیمارستان بدرد نمیخوره.
*ویو نویسنده*
جیمین صبحونه و سفارش دادن و خوردن و ساعت نزدیکای 12 بود که جیمین رفت کارای ترخیص و انجام بده.
جیمین رفت سمت بخش پذیرش و برگه ترخیص گرفت دو سمت اتاق هوبی که طبقه دوم بیمارستان بود رفت...
*تق تق(صدای در زدن)*
جونگکوک:بیا تو
جیمین:خب بچه ها کم کم پاشید بریم هوبی هیونگم مرخص شد*یه چشمکی هم نثار هوبی کرد😂😉*
شوگا:اخیش بریم بچم اینجا اذیت شد:)))
هوبی:بچه ها ممنون بخاطر دیشب که موندید ایشالا عروسیتون جبران کنیم*با خنده😄*
جین:اول برا من استین بالا بزن دارم پیر میشم
نامجون:دومی منما
شوگا:برام زنی بگیر که با زمان خواب نارنگی مشکل نداشته باشه
*بقیه هم داشتن میخندیدن*
*ویو تهیونگ*
داشتیم با خنده وخوشحالی از در بیمارستان میرفتیم که...
۴.۲k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.