pov: وقتی برای اولین بار دیدنت ..عرررر
pov: وقتی برای اولین بار دیدنت ..عرررر
قراره رمانتیک شه
کریس :( توی خیابون دیدتت درحالی که داشتی با دوستات میخندیدی و راه میرفتین ..)
- واوو فکر کنم دیگه قرار نیست مجرد بمونم ..
مینهو:( عجیبه از اون تایپ پسرا نیست که دخترا رو زیاد. دوست داشته باشه حتی نگاه چپم بهشون نمیکرد چه برسه به اینکه عاشق بشه اما تا وقتی که توی کافه دیدتت ..)
- چقدر زیباست ..فکر نمیکردم دخترای خارجی انقدر خوشگل باشن ..
چانگبین : ( دانشگاهت دیر شده بود به همین دلیل با سرعت خیلی زیاد و بدو بدو داشتی میرفتی که به یه غریبه برخورد کردی و باعث شد تمام جزوه هات پخش زمین بشن ..)
×وایی من واقعا معذرت میخوام ..و..واقعا عذر میخوامم ..
- اوه ..مشکلی نیست خانم ..( به چشمات نگاه کرد و یک دل نه صد دل دلش برات ضعف رفت ..)
هیون :( توی مهمونی پسر خالش دیدتت ولی تو هیچوقت نمیدونستی که رفیقت میشه پسر خاله ی هیون به همین دلیل آشنایی زیادی با مهمونا نداشتی ..)
- خدای من ..انگار خدا فرشته ها رو آزاد کرده و روی زمین قرارشون داده ..باید حتما باهاش بیشتر آشنا شم ..
هان : (متجرم زبان انگلیسی بودی و به همین دلیل از طرف کمپانی درخواستی بهت داده بودن تا برای منیجر شدن یکی از اعضای گروه محبوبشون انتخاب بشی ..به همین دلیل فرصت خوب و از دست ندادی ..اما نمیدونستی رفتنت به اون کمپانی باعث میشه با فردی که الان توی بغلشی و توی ارامشعمیقی فرو رفتی ازدواج کنی ..)
-هان :هیچوقت نمیدونستم که قراره اون روز ملکه ی قلبم و پیدا کنم تا اینکه چشمام تو رو دیدن ..عشق من
فلیکس: ( روی یکی از صندلی ها که نزدیکی پارک بود نشسته بودی و داشتی تمام بغض و درد هایی که توی گلوت نگه داشته بودی رو خالی میکردی ..درس های دانشگاه .دوری از خانوادت که تو ایران بودن ..همه ی اینها بهت فشار وارد کرده بودند و باعث شده بودند که توی اون هوای بارونی به گریه بیوفتی تا اینکه گرمی ای روی شونت احساس کردی به صاحب دست نگاه کردی ..)
- معذرت میخوام خانم ولی. .هیچ چیزی ارزش اینو ندارن که چشمای قشنگتون رو به خاطرش خیس کنید ..
سونگمین :( توی هوای برفی داشتی دنبال کارت خوابگاهت میگشتی ..آنقدر حواست پرت بودی که نمیدونستی کجا از دستت افتاد تا اینکه یک پسر نوجوان کارتت رو بهت تحویل داد ..)
- اوه .فکر کنم این برای شما باشه ..
×( به کارت نگاهی کردی..درسته خودش بود ) اوه بله ..مچکرم
( بعد از تشکر تعظیم کوچیکی کردی و به سمت خوابگاه دانشگاهت رفتی ..اما قلب سونگمین هم به همراه خودت بردی ..
- فکر کنم عاشق شدم ..
جونگین : (علاوه بر اینکه دانشجو هم بودی معلم مهد کودک بچه ها هم بودی که مبادا یک روز جونگین برای تحویل گرفتن دختر رفیقش به مهد شما اومده بود که وقتی دیدتت هوش و حواس از سرش پرید ..)
قراره رمانتیک شه
کریس :( توی خیابون دیدتت درحالی که داشتی با دوستات میخندیدی و راه میرفتین ..)
- واوو فکر کنم دیگه قرار نیست مجرد بمونم ..
مینهو:( عجیبه از اون تایپ پسرا نیست که دخترا رو زیاد. دوست داشته باشه حتی نگاه چپم بهشون نمیکرد چه برسه به اینکه عاشق بشه اما تا وقتی که توی کافه دیدتت ..)
- چقدر زیباست ..فکر نمیکردم دخترای خارجی انقدر خوشگل باشن ..
چانگبین : ( دانشگاهت دیر شده بود به همین دلیل با سرعت خیلی زیاد و بدو بدو داشتی میرفتی که به یه غریبه برخورد کردی و باعث شد تمام جزوه هات پخش زمین بشن ..)
×وایی من واقعا معذرت میخوام ..و..واقعا عذر میخوامم ..
- اوه ..مشکلی نیست خانم ..( به چشمات نگاه کرد و یک دل نه صد دل دلش برات ضعف رفت ..)
هیون :( توی مهمونی پسر خالش دیدتت ولی تو هیچوقت نمیدونستی که رفیقت میشه پسر خاله ی هیون به همین دلیل آشنایی زیادی با مهمونا نداشتی ..)
- خدای من ..انگار خدا فرشته ها رو آزاد کرده و روی زمین قرارشون داده ..باید حتما باهاش بیشتر آشنا شم ..
هان : (متجرم زبان انگلیسی بودی و به همین دلیل از طرف کمپانی درخواستی بهت داده بودن تا برای منیجر شدن یکی از اعضای گروه محبوبشون انتخاب بشی ..به همین دلیل فرصت خوب و از دست ندادی ..اما نمیدونستی رفتنت به اون کمپانی باعث میشه با فردی که الان توی بغلشی و توی ارامشعمیقی فرو رفتی ازدواج کنی ..)
-هان :هیچوقت نمیدونستم که قراره اون روز ملکه ی قلبم و پیدا کنم تا اینکه چشمام تو رو دیدن ..عشق من
فلیکس: ( روی یکی از صندلی ها که نزدیکی پارک بود نشسته بودی و داشتی تمام بغض و درد هایی که توی گلوت نگه داشته بودی رو خالی میکردی ..درس های دانشگاه .دوری از خانوادت که تو ایران بودن ..همه ی اینها بهت فشار وارد کرده بودند و باعث شده بودند که توی اون هوای بارونی به گریه بیوفتی تا اینکه گرمی ای روی شونت احساس کردی به صاحب دست نگاه کردی ..)
- معذرت میخوام خانم ولی. .هیچ چیزی ارزش اینو ندارن که چشمای قشنگتون رو به خاطرش خیس کنید ..
سونگمین :( توی هوای برفی داشتی دنبال کارت خوابگاهت میگشتی ..آنقدر حواست پرت بودی که نمیدونستی کجا از دستت افتاد تا اینکه یک پسر نوجوان کارتت رو بهت تحویل داد ..)
- اوه .فکر کنم این برای شما باشه ..
×( به کارت نگاهی کردی..درسته خودش بود ) اوه بله ..مچکرم
( بعد از تشکر تعظیم کوچیکی کردی و به سمت خوابگاه دانشگاهت رفتی ..اما قلب سونگمین هم به همراه خودت بردی ..
- فکر کنم عاشق شدم ..
جونگین : (علاوه بر اینکه دانشجو هم بودی معلم مهد کودک بچه ها هم بودی که مبادا یک روز جونگین برای تحویل گرفتن دختر رفیقش به مهد شما اومده بود که وقتی دیدتت هوش و حواس از سرش پرید ..)
۹.۵k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.