*یونگی*
*یونگی*
یون : یونگی
یونگی : هوم؟
یون : فرمانده دونگ ووک رفته پیش 4 تا بچه داره باشون زور میزنه یه دختر رو با خودش ببره
یونگی : چی!؟
(یون خواهر بزرگتر یونگی هست و 23 سالشه تو واحد شناسایی کار میکنه )
خوداروشکر یون هم ب فرمانده دونگ ووک اعتماد نداشت . همین که بهشون رسیدم دیدم ات داره بهش لگد میزنه و انداختتش زمین
جین : از یه فرمانده انتضار بیشتری داشتم پس این چند سال چه گوهی میخوردی تو نیروی اموزشی پدرصگ خیر سرت فرمانده واحد شناسایی ای
یونگی : مایه تاسفه(-_-|||)
ات : سرباز مین...این بود گفتی فرمانده واحد شناسایی. ولی میبینم یه تازه وارد بیشتر نیس
دونگ ووک : هرزه...چطور جرعت...
ات نزاشت حرفشو کامل کنه و یه لگد محکم به صورتش زد
ات : من هرزه نیستم و جرعت دارم دیگ. ببینم فرمانده واحد شناسایی فک کنم وظیفت چی بود کشتن مردمه یا محافظت ازشون.
دونگ ووک : اهه..گورباباش من دیگ نیستم
فرمانده کیم سوار اسبش شد و رفت. حس خوبی نسبت ب این دختر دارم
*ات*
سرباز مین اومد دستاشو رو شونه هام گزاشت
یونگی : امیدوارم ازین قدرتت برای مصلحت مردممون استفاده کنی
اخه خوش قلب تر از سرباز مین مگه هست
ات : بهم اعتماد کنین سرباز مین *ذوق*
یونگی :*لبخند*برای کی میخوای بجنگی؟
ات :برای همه و انتقاممو از اون تیکه چربی گنده میگیرم
پدر مادرمو از دست دادم. دیگ نمیزارم کسی بخاطر اون هیولاها بمیره. تمام تلاشمو میکنم
کوک : همینهههه من مطمئنم هممون قبول میشیم
تهیونگ : اوهوم.منم مطمئنم ات یکی مثل سرباز مین میشه
ات : م..ممنون
جیمین : امم پسرا
یه پسر ریزه میزه بود. همونی که بهش اشاره کردن گفتن که اسمش جیمینه. از نزدیک خیلی گوگولیه
جیمین : غذا نیوردین؟ من خیلی گشنمه
کوک : نه خب...همین یه تیکه نون بود که از این دختر اوردیم
ات : هومم...بیا این تیکه اخرمو بگیر
نگاهی بهم کرد...خیلی شیرین بود. ازم گرفت...اشکال نداره گشنگی بکشم..احتمالا شب هم غذا میدن.
فرمانده کیم یه چیزی دهنش بود داشت میخورد و پشت کمرش چیزی قایم کرده بود
یونگی : چی تو دهنته
جین : اممم...سیب زمینی
یونگی : دزدیدیش یا بهت دادن
جین :.......( پسرمون دزدیدتش😔💨)
یونگی : خدا لعنتت کنه بدش من
فرمانده مین سیبزمینی رو گرف و داد دستم
یونگی : نوش جان کن
جین :😐
ات : ممنون
یون : یونگی
یونگی : هوم؟
یون : فرمانده دونگ ووک رفته پیش 4 تا بچه داره باشون زور میزنه یه دختر رو با خودش ببره
یونگی : چی!؟
(یون خواهر بزرگتر یونگی هست و 23 سالشه تو واحد شناسایی کار میکنه )
خوداروشکر یون هم ب فرمانده دونگ ووک اعتماد نداشت . همین که بهشون رسیدم دیدم ات داره بهش لگد میزنه و انداختتش زمین
جین : از یه فرمانده انتضار بیشتری داشتم پس این چند سال چه گوهی میخوردی تو نیروی اموزشی پدرصگ خیر سرت فرمانده واحد شناسایی ای
یونگی : مایه تاسفه(-_-|||)
ات : سرباز مین...این بود گفتی فرمانده واحد شناسایی. ولی میبینم یه تازه وارد بیشتر نیس
دونگ ووک : هرزه...چطور جرعت...
ات نزاشت حرفشو کامل کنه و یه لگد محکم به صورتش زد
ات : من هرزه نیستم و جرعت دارم دیگ. ببینم فرمانده واحد شناسایی فک کنم وظیفت چی بود کشتن مردمه یا محافظت ازشون.
دونگ ووک : اهه..گورباباش من دیگ نیستم
فرمانده کیم سوار اسبش شد و رفت. حس خوبی نسبت ب این دختر دارم
*ات*
سرباز مین اومد دستاشو رو شونه هام گزاشت
یونگی : امیدوارم ازین قدرتت برای مصلحت مردممون استفاده کنی
اخه خوش قلب تر از سرباز مین مگه هست
ات : بهم اعتماد کنین سرباز مین *ذوق*
یونگی :*لبخند*برای کی میخوای بجنگی؟
ات :برای همه و انتقاممو از اون تیکه چربی گنده میگیرم
پدر مادرمو از دست دادم. دیگ نمیزارم کسی بخاطر اون هیولاها بمیره. تمام تلاشمو میکنم
کوک : همینهههه من مطمئنم هممون قبول میشیم
تهیونگ : اوهوم.منم مطمئنم ات یکی مثل سرباز مین میشه
ات : م..ممنون
جیمین : امم پسرا
یه پسر ریزه میزه بود. همونی که بهش اشاره کردن گفتن که اسمش جیمینه. از نزدیک خیلی گوگولیه
جیمین : غذا نیوردین؟ من خیلی گشنمه
کوک : نه خب...همین یه تیکه نون بود که از این دختر اوردیم
ات : هومم...بیا این تیکه اخرمو بگیر
نگاهی بهم کرد...خیلی شیرین بود. ازم گرفت...اشکال نداره گشنگی بکشم..احتمالا شب هم غذا میدن.
فرمانده کیم یه چیزی دهنش بود داشت میخورد و پشت کمرش چیزی قایم کرده بود
یونگی : چی تو دهنته
جین : اممم...سیب زمینی
یونگی : دزدیدیش یا بهت دادن
جین :.......( پسرمون دزدیدتش😔💨)
یونگی : خدا لعنتت کنه بدش من
فرمانده مین سیبزمینی رو گرف و داد دستم
یونگی : نوش جان کن
جین :😐
ات : ممنون
۶۵.۵k
۰۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.