ازدواج اجباری پارت ۸۰
#ازدواج_اجباری
پارت 80
ات : ج..ج..جیمین
تروخدا چشماتو باز
کن
حق...حق..جیمین
تروخدا زنگ بزنید امبولانس😭😭
حق...حق..
ات زنگ زد به امبولانس
امبولانس امد ..
پرستار : نگران نباشید
ات و امبولانس رفتن 🗿
ات :
الو..ل..لینا
لینا : جانم ات چیزی شده ؟
ات : جی...جیمین تصادف کرده
حق..حق..
لینا :
اروم باش ..!!
ادرس بیمارستانو بده دارم میام
ات : حق
پیامک میکنم ...
لینا : باشه
بایی...
ات ادرسو پیامک کرد و لینا اومد ..
لینا :
ات
حالش خوبه ؟
حال خودت چی؟🥺
ات :
حال من مهم نیست الان ..!
حال اونه که مهمه..(بابغض )
لینا :
فدات بشم که دوستت نداشت ولی دوستش داشتی ):
بزار به مامانم زنگبزنمبگم بیان
ات : باشه ..
لینا به مامانش زنگ زد وگفت بیان ..!
نیم ساعت بعد :
ویو ات :
دیدم عمه جیمین داره میاد
عمه جیمین :
اون هر..زه کجاست
اون باعث تصادف جیمین شد..(باداد)
بابای جیمین : اروم
باش
اون حاملست ..!
عمعجیمین اومد و به ات یه سیلی زد
ویو ات :
با سیلی که زد
سوزش زیادی روی گونم احساس کردم ..!
قرمز شده بود گونم..!
لینا :
عمه
جوری رفتار نکن که انگار ناراحتی
تو از اول باهاش بد بودی..
مامان جیمین :
عمت راست میگه
الان وقت این کارا نیست ..!
جیمینحالش خوبه ؟
لینا : هنوز دکترنیمده بیرون..
بابای جیمین :
عروس گلم حالت خوبه ؟
عمعجیمین : حال این الان مهمه ؟
بابای جیمین : تو ساکت
خوبه حالت ؟
ات : مرسی ..خوبم..
دکتر اومد بیرون :
دکتر : همراه اقای پارک ؟
لینا : منم
دکتر : اقایپارک فکر نمیکنم به همین زودیا بهوش بیان
و رفتنکما..!
پارت 80
ات : ج..ج..جیمین
تروخدا چشماتو باز
کن
حق...حق..جیمین
تروخدا زنگ بزنید امبولانس😭😭
حق...حق..
ات زنگ زد به امبولانس
امبولانس امد ..
پرستار : نگران نباشید
ات و امبولانس رفتن 🗿
ات :
الو..ل..لینا
لینا : جانم ات چیزی شده ؟
ات : جی...جیمین تصادف کرده
حق..حق..
لینا :
اروم باش ..!!
ادرس بیمارستانو بده دارم میام
ات : حق
پیامک میکنم ...
لینا : باشه
بایی...
ات ادرسو پیامک کرد و لینا اومد ..
لینا :
ات
حالش خوبه ؟
حال خودت چی؟🥺
ات :
حال من مهم نیست الان ..!
حال اونه که مهمه..(بابغض )
لینا :
فدات بشم که دوستت نداشت ولی دوستش داشتی ):
بزار به مامانم زنگبزنمبگم بیان
ات : باشه ..
لینا به مامانش زنگ زد وگفت بیان ..!
نیم ساعت بعد :
ویو ات :
دیدم عمه جیمین داره میاد
عمه جیمین :
اون هر..زه کجاست
اون باعث تصادف جیمین شد..(باداد)
بابای جیمین : اروم
باش
اون حاملست ..!
عمعجیمین اومد و به ات یه سیلی زد
ویو ات :
با سیلی که زد
سوزش زیادی روی گونم احساس کردم ..!
قرمز شده بود گونم..!
لینا :
عمه
جوری رفتار نکن که انگار ناراحتی
تو از اول باهاش بد بودی..
مامان جیمین :
عمت راست میگه
الان وقت این کارا نیست ..!
جیمینحالش خوبه ؟
لینا : هنوز دکترنیمده بیرون..
بابای جیمین :
عروس گلم حالت خوبه ؟
عمعجیمین : حال این الان مهمه ؟
بابای جیمین : تو ساکت
خوبه حالت ؟
ات : مرسی ..خوبم..
دکتر اومد بیرون :
دکتر : همراه اقای پارک ؟
لینا : منم
دکتر : اقایپارک فکر نمیکنم به همین زودیا بهوش بیان
و رفتنکما..!
۱۸.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.