♡𝕋𝕙𝕖 𝕝𝕒𝕤𝕥 𝕣𝕠𝕨 𝕠𝕗 𝕤𝕖𝕒𝕥𝕤
باد سردی میومد که بدنم رو به لرزه می انداخت ولی هیچ توجهی بهش نکردم رو رو به رو رو نگاه کردم شهر سئول از اینجا واقعا قشنگ بود . حیرت آور بود که شهری به این قشنگی چطور همچین آدم های کثیفی داخل خودش داره .
به پایین نگاه کردم همه مردم جمع شده بودن ، پلیس ها میکرفن به دست بودن آتش نشان ها تشک بزرگی آورده بودن خبرنگار ها همه در حال گفتن خبر بودن
پوزخندی زدم آخه چه جذابیتی داره یه دختر رو پشت بوم نشسته ؛ پلس با میکرفن بزرگی داد زد : لی هانول از پشت بوم بیا پایین !
توجه نکردم و گوشیم رو در آوردم آهنگ مورد علاقم رو گذاشتم و با هاش زمزمه کردم . اشک از چشمام سرازیر شد با این آهنگ هزاران خاطره دارم که وقتی به بعضی ها شون فکر می کنم تنم میلرزه در عین حال هم وقتی هم به بعضی دیگه فکر می کنم نور ضعیفی در بدنم زنده میشه .
لبخنده ضعیفی می زنم و اشک ریزان یادم می افته سال پیش این موقع پیش تو بودم تو ساحل واسم دوکبوکی گرفته بودی و من این آهنگ رو گذاشته بودم بهم گفتی چرا تو روز تولدم روزی به این مهمی این آهنگ رو میزارم و منم گفتم هر وقت اتفاق بزرگی واسم افتاده این آهنگ رو گوش دادم . چه بد بوده چه خوب می خوام امروز هم تبدیل به اتفاقی مهم شه . واقعا هم شد اون روز مهم ترین اتفاق زندگیم افتاد من بار ها از همه طرف تیر خورده بودم ولی دوام آورده بودم ولی دیگه بار آخر بود وقتی یه ظرف شکسته رو که هزاران بار بهش چسب زدی از ارتفاع زیادی بندازی دیگه هیچ وقت درست نمیشه پس چه انتظاری از من دارید . پیش تمام روانشناس ها ی بر تر جهان رفتم ولی چه فایده همشون شبیه به هم حرف میزنن و میگن باید فراموشش کنی اون غیب شده دیگه نیست حتی خواستن خاطره هامون رو هم از ذهنم پاک کنن ولی من اجازه ندادم آخه تنها چیزی که ازت باقی مونده همیناست آقای کیم تهیونگ
به پایین نگاه کردم همه مردم جمع شده بودن ، پلیس ها میکرفن به دست بودن آتش نشان ها تشک بزرگی آورده بودن خبرنگار ها همه در حال گفتن خبر بودن
پوزخندی زدم آخه چه جذابیتی داره یه دختر رو پشت بوم نشسته ؛ پلس با میکرفن بزرگی داد زد : لی هانول از پشت بوم بیا پایین !
توجه نکردم و گوشیم رو در آوردم آهنگ مورد علاقم رو گذاشتم و با هاش زمزمه کردم . اشک از چشمام سرازیر شد با این آهنگ هزاران خاطره دارم که وقتی به بعضی ها شون فکر می کنم تنم میلرزه در عین حال هم وقتی هم به بعضی دیگه فکر می کنم نور ضعیفی در بدنم زنده میشه .
لبخنده ضعیفی می زنم و اشک ریزان یادم می افته سال پیش این موقع پیش تو بودم تو ساحل واسم دوکبوکی گرفته بودی و من این آهنگ رو گذاشته بودم بهم گفتی چرا تو روز تولدم روزی به این مهمی این آهنگ رو میزارم و منم گفتم هر وقت اتفاق بزرگی واسم افتاده این آهنگ رو گوش دادم . چه بد بوده چه خوب می خوام امروز هم تبدیل به اتفاقی مهم شه . واقعا هم شد اون روز مهم ترین اتفاق زندگیم افتاد من بار ها از همه طرف تیر خورده بودم ولی دوام آورده بودم ولی دیگه بار آخر بود وقتی یه ظرف شکسته رو که هزاران بار بهش چسب زدی از ارتفاع زیادی بندازی دیگه هیچ وقت درست نمیشه پس چه انتظاری از من دارید . پیش تمام روانشناس ها ی بر تر جهان رفتم ولی چه فایده همشون شبیه به هم حرف میزنن و میگن باید فراموشش کنی اون غیب شده دیگه نیست حتی خواستن خاطره هامون رو هم از ذهنم پاک کنن ولی من اجازه ندادم آخه تنها چیزی که ازت باقی مونده همیناست آقای کیم تهیونگ
۴.۸k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.