پارت ۳
از زبان یونا:
پرستارا ی اونجا ازجونکوک حساب میبردن چون جونکوک مافیا بود اونم بزرگ ترین مافیای جهان اولش ازش میترسیدم ولی الان دیگه با هم دوست شدیم و اون دیگه نمیزاره پرستارای عوضی منو اذیت کنن
+یونا هر وقت هر کدوم از این پرستارا بهت چیزی گفتن یا اذیتت کردن بهم بگو خب
_هوم باشه میگم ولی با حرفی که تو بهش زدی فک نکنم دیگه جرعت همچین کاری رو داشته باشه(خنده)
+هوم میدونم (خنده)
رفتیم با هم صبحونه خوردیم و بعد دوباره رفتیم تو اتاق
***
پرش زمانی به سه روز بعد
از زبان یونا:
اتاق منو از جونکوک جدا کردن به زور و منو بردن تو یه اتاق دیگه و اونجا کلی منو اذیت میکردن حتی نمیزاشتن دیگه جونکوک رو ببینم هق چقدر من بد بختم همشون اذیتم میکنن کاش جونکوک بود و منو از دست اینا نجات میداد
از زبان جونکوک:
اتاق یونا رو از من جدا کردن و من تنها شدم هووووف چقدر حوصلم سر میره معلوم نیس الان کجاس اذیتش میکنن اصلا بهش غذا میدن کاش بتونم اتاقشو پیدا کنم یه چاقو که از قبل زیر تخت قایم کرده بودم رو برداشتم و رفتم بیرون خیلی خلوت بود یه پرستار اومد رد شد که زدمش تو دیوار و جلوی دهنش و گرفتم و چاقو رو زیر گلوش گذاشتم
+هی خودت خوب میدونی برام ریختن خون شما عوضی ها از هر کاری راحت تره مث آدم بگو یونا کدوم اتاقه
پرستار:ی...یونا
+اره کیم یونا
پرستار:اتاق ۳۰۵
+پرستاره رو ول کردم و رفتم سمت اتاقش پیداش کردم و رفتم داخل دیدم یه دختر تو پنجره نشسته و داره بیرونو نگاه میکنه خوب که نگاه کردم دیدم خودشه یوناس تا منو دید اومد سمتم و بغلم کرد منم محکم بغلش کردم شروع کرد به گریه کردن صورتش زخمی بود همینطور بدنش کبود و سیاه
_هق جونکوک چرا زود تر نیومدی هق میدونی این عوضی ها چقدر منو اذیت کردن
+الان دیگه پیشتم من نمیزارم دیگه تو رو اذیت کنن خب نگران نباش باشه؟؟؟
_باشه
صورتمو بین دستاش قاب کرد و پیشونیمو بوسید و بعد با هم رفتیم بیرون منو برد تو اتاق خودش و زخم هامو باند پیچی کرد
+کدوم پرستارا بودن قیافشونو میشناسی
_اره اگه ببینمشون میشناسمشون ولی اسمشونو نمیدونم
+خیلی خب هر وقت دیدیشون بگو کدوم بودن خب
_باشه
+خب یونا قراره چند روز دیگه فرار کنیم حواست باشه درمورد این موضوع با کسی حرف نزنی خب
_باشه حواسم هست ولی ....ولی من اون بیرون کسی منتظرم نیس برم پیش کی فرار کنم کجا برم من اون بیرون کسی رو ندارم(گریه)
دیدم جونکوک اومد سمتم و بغلم کرد
پرستارا ی اونجا ازجونکوک حساب میبردن چون جونکوک مافیا بود اونم بزرگ ترین مافیای جهان اولش ازش میترسیدم ولی الان دیگه با هم دوست شدیم و اون دیگه نمیزاره پرستارای عوضی منو اذیت کنن
+یونا هر وقت هر کدوم از این پرستارا بهت چیزی گفتن یا اذیتت کردن بهم بگو خب
_هوم باشه میگم ولی با حرفی که تو بهش زدی فک نکنم دیگه جرعت همچین کاری رو داشته باشه(خنده)
+هوم میدونم (خنده)
رفتیم با هم صبحونه خوردیم و بعد دوباره رفتیم تو اتاق
***
پرش زمانی به سه روز بعد
از زبان یونا:
اتاق منو از جونکوک جدا کردن به زور و منو بردن تو یه اتاق دیگه و اونجا کلی منو اذیت میکردن حتی نمیزاشتن دیگه جونکوک رو ببینم هق چقدر من بد بختم همشون اذیتم میکنن کاش جونکوک بود و منو از دست اینا نجات میداد
از زبان جونکوک:
اتاق یونا رو از من جدا کردن و من تنها شدم هووووف چقدر حوصلم سر میره معلوم نیس الان کجاس اذیتش میکنن اصلا بهش غذا میدن کاش بتونم اتاقشو پیدا کنم یه چاقو که از قبل زیر تخت قایم کرده بودم رو برداشتم و رفتم بیرون خیلی خلوت بود یه پرستار اومد رد شد که زدمش تو دیوار و جلوی دهنش و گرفتم و چاقو رو زیر گلوش گذاشتم
+هی خودت خوب میدونی برام ریختن خون شما عوضی ها از هر کاری راحت تره مث آدم بگو یونا کدوم اتاقه
پرستار:ی...یونا
+اره کیم یونا
پرستار:اتاق ۳۰۵
+پرستاره رو ول کردم و رفتم سمت اتاقش پیداش کردم و رفتم داخل دیدم یه دختر تو پنجره نشسته و داره بیرونو نگاه میکنه خوب که نگاه کردم دیدم خودشه یوناس تا منو دید اومد سمتم و بغلم کرد منم محکم بغلش کردم شروع کرد به گریه کردن صورتش زخمی بود همینطور بدنش کبود و سیاه
_هق جونکوک چرا زود تر نیومدی هق میدونی این عوضی ها چقدر منو اذیت کردن
+الان دیگه پیشتم من نمیزارم دیگه تو رو اذیت کنن خب نگران نباش باشه؟؟؟
_باشه
صورتمو بین دستاش قاب کرد و پیشونیمو بوسید و بعد با هم رفتیم بیرون منو برد تو اتاق خودش و زخم هامو باند پیچی کرد
+کدوم پرستارا بودن قیافشونو میشناسی
_اره اگه ببینمشون میشناسمشون ولی اسمشونو نمیدونم
+خیلی خب هر وقت دیدیشون بگو کدوم بودن خب
_باشه
+خب یونا قراره چند روز دیگه فرار کنیم حواست باشه درمورد این موضوع با کسی حرف نزنی خب
_باشه حواسم هست ولی ....ولی من اون بیرون کسی منتظرم نیس برم پیش کی فرار کنم کجا برم من اون بیرون کسی رو ندارم(گریه)
دیدم جونکوک اومد سمتم و بغلم کرد
۷۲.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.