پارت ۳۲
_چیزی نگفتم من
+بار اخرته به ددیت بی ادبی میکنیا وگرنه اون زبونتو میبرم فهمیدی (اخم)
_ف...فهمیدم
+هوم آفرین بیار بالا سرتو میخوام بوست کنم
از زبان یونا:
ازش ترسیدم به خاطر همین برای اینکه عصبی نشه سرمو بالا گرفتم و اونم یه مک عمیق و محکم از لبم گرفت احساس کردم لبام داره کنده میشه واییی
+خوردنی من چقدر خوشمزه ای تو
_حالا ولم میکنی
+باشه بابا خودتو کشتی
ولم کرد و منم رفتم پایین تو آشپزخونه اینقدر استرس داشتم یه لیوان آب برداشتم و خوردم ترس کل وجودمو گرفته بود تا حالا هیچوقت اینطوری ازش نترسیده بودم یعنی زبونمو میبره واقعا رفتم تو سالن و نشستم رو مبل که دیدم بعد چند دقیقه با یه تیپ خفن و مافیایی اومد پایین اومد پیشم
+خب عشقم من دارم میرم کار دارم
_تو که میگفتی حواسم بهت هست دیگه یه لحظه هم ازخودم دورت نمیکنم پس چی شد حالا منو میخوای ول کنی بری؟
اومد جلو تر و با شصتش گونمو نوازش کرد و پوزخندی زد و گفت
+از دور حواسم بهت هست نترس کوچولو
و بعد یه مک عمیق از لبام گرفت و رفت منم رفتم بالا تو اتاق و درو بستیدم نشستم رو تخت گوشیمو برداشتم اصلا نفهمیدم زمان چطوری داره پیش میره (خودمم همینم وقتی گوشی دستمه اصلا نمیفهمم کی اینقدر زود میگذره😂) یه نگاه به ساعت گوشیم انداختم چییییی کی شد ساعت ۲ من هنوز ناهار هم نخوردم گشنمه رفتم پایین خدمتکار بهم غذا داد دوباره برگشتم تو اتاق هوووف میخواستم با جونکوک قهر باشم ولی هنوز یه روز هم نشده دلم براش تنگ شده پسره خرررر(خر عمته پدرصگ😐)
از پنجره بیرونو نگاه میکردم و منتظر بودم کوک بیاد..
+بار اخرته به ددیت بی ادبی میکنیا وگرنه اون زبونتو میبرم فهمیدی (اخم)
_ف...فهمیدم
+هوم آفرین بیار بالا سرتو میخوام بوست کنم
از زبان یونا:
ازش ترسیدم به خاطر همین برای اینکه عصبی نشه سرمو بالا گرفتم و اونم یه مک عمیق و محکم از لبم گرفت احساس کردم لبام داره کنده میشه واییی
+خوردنی من چقدر خوشمزه ای تو
_حالا ولم میکنی
+باشه بابا خودتو کشتی
ولم کرد و منم رفتم پایین تو آشپزخونه اینقدر استرس داشتم یه لیوان آب برداشتم و خوردم ترس کل وجودمو گرفته بود تا حالا هیچوقت اینطوری ازش نترسیده بودم یعنی زبونمو میبره واقعا رفتم تو سالن و نشستم رو مبل که دیدم بعد چند دقیقه با یه تیپ خفن و مافیایی اومد پایین اومد پیشم
+خب عشقم من دارم میرم کار دارم
_تو که میگفتی حواسم بهت هست دیگه یه لحظه هم ازخودم دورت نمیکنم پس چی شد حالا منو میخوای ول کنی بری؟
اومد جلو تر و با شصتش گونمو نوازش کرد و پوزخندی زد و گفت
+از دور حواسم بهت هست نترس کوچولو
و بعد یه مک عمیق از لبام گرفت و رفت منم رفتم بالا تو اتاق و درو بستیدم نشستم رو تخت گوشیمو برداشتم اصلا نفهمیدم زمان چطوری داره پیش میره (خودمم همینم وقتی گوشی دستمه اصلا نمیفهمم کی اینقدر زود میگذره😂) یه نگاه به ساعت گوشیم انداختم چییییی کی شد ساعت ۲ من هنوز ناهار هم نخوردم گشنمه رفتم پایین خدمتکار بهم غذا داد دوباره برگشتم تو اتاق هوووف میخواستم با جونکوک قهر باشم ولی هنوز یه روز هم نشده دلم براش تنگ شده پسره خرررر(خر عمته پدرصگ😐)
از پنجره بیرونو نگاه میکردم و منتظر بودم کوک بیاد..
۴۴.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.