پارت سوم تناسخ شیطان کش
پارت سه سناریو
موضوع:تناسخ انیمه ای
--------------------------------------------------------
ویو راوی
تازه متوجه شد که داره خاطرات جدیدی به ذهنش اضافه میشه و خاطرات قبلی کم رنگ میشن
ویو ا/ت
زنیتسو سفت بغلم کرده بود خاطرات جدید به ذهنم اضافه میشد عجیب بود خاطرات دنیای خودم کم کم پاک میشدن سرمو انداختم پایین احساس بدی پیدا کردم و بغض کردم و گریم گرفت زنیتسو کمی ازم فاصله گرفت و اشکامو دید و صورتم رو گرفت تو دستش بقیه از اینکه گریه میکردم استرس گرفته بودن ناخودآگاه محکم زنیتسو رو گرفتم و بلند بلند گریه کردم
ویو راوی
با صدای گریه ا/ت شینوبو،آئوی،کانائو،میتسوری و بیشتر کسایی که اون نزدیکی بودن خبر دار شدن و به اتاق رفتن اندر ذهن مویچیرو:هه وا خاک عالم این چرا گریش گرفت
ذهن تانجیرو:طبیعیه طوری که داستان زندگیش دردناک بود مطمئنا دید و افکارش هم دردناکه ا/ت همینطور بیشتر و بیشتر از مرگ هاشیراها یادش میومد و گریه میکرد بقیه خیلی نگران بودن
(چند ساعت بعد آروم شدن تو😐)
ویو مویچیرو
تازه آروم شده هنوز میلرزه زنیتسو هم تو بغلشه(تو دل زنیتسو عروسی خاله سوسکه برپا است💃) انگار قرار نیست از بغلش بیاد یهو در باز شد ارباب کاگایا بود همه تعظیم کردیم ارباب لبخند شیرین همیشگیش رو زد دختره هم نگاهی به ارباب انداخت چشماش هنوز مظلوم و اشک آلود بود کمی چشماش گشاد شد انگار تعجب کرد
ویو ا/ت
بعد دو ساعت عر زدن بالاخره آروم شدم ولی زنیتسو تو بغلم موند هنوز دلم میخواست گریه کنم سرم پایین بود متوجه تعظیم همه شدم و فردی رو جلوی حس کردم چیزی که دیدم خیلی حس خوبی داشت ارباب اوبویاشیکی جلوم وایساده بود دوباره بغض کردم پا شدم و محکم بغلشون کردم ولی گریه نکردم میدونستم بی احترامیه و احتمالا سانمی منو میکشه ولی برام مهم نبود مرگ فداکارانه ارباب بیش از حد بود برای کسایی که فقط شاگرد هاش بودن.....
...........................................................................
اینم از این پارت
میدونم گند زدم ولی لطفا بخونیدش
لایک و نظر یادت نره خداحافظ
موضوع:تناسخ انیمه ای
--------------------------------------------------------
ویو راوی
تازه متوجه شد که داره خاطرات جدیدی به ذهنش اضافه میشه و خاطرات قبلی کم رنگ میشن
ویو ا/ت
زنیتسو سفت بغلم کرده بود خاطرات جدید به ذهنم اضافه میشد عجیب بود خاطرات دنیای خودم کم کم پاک میشدن سرمو انداختم پایین احساس بدی پیدا کردم و بغض کردم و گریم گرفت زنیتسو کمی ازم فاصله گرفت و اشکامو دید و صورتم رو گرفت تو دستش بقیه از اینکه گریه میکردم استرس گرفته بودن ناخودآگاه محکم زنیتسو رو گرفتم و بلند بلند گریه کردم
ویو راوی
با صدای گریه ا/ت شینوبو،آئوی،کانائو،میتسوری و بیشتر کسایی که اون نزدیکی بودن خبر دار شدن و به اتاق رفتن اندر ذهن مویچیرو:هه وا خاک عالم این چرا گریش گرفت
ذهن تانجیرو:طبیعیه طوری که داستان زندگیش دردناک بود مطمئنا دید و افکارش هم دردناکه ا/ت همینطور بیشتر و بیشتر از مرگ هاشیراها یادش میومد و گریه میکرد بقیه خیلی نگران بودن
(چند ساعت بعد آروم شدن تو😐)
ویو مویچیرو
تازه آروم شده هنوز میلرزه زنیتسو هم تو بغلشه(تو دل زنیتسو عروسی خاله سوسکه برپا است💃) انگار قرار نیست از بغلش بیاد یهو در باز شد ارباب کاگایا بود همه تعظیم کردیم ارباب لبخند شیرین همیشگیش رو زد دختره هم نگاهی به ارباب انداخت چشماش هنوز مظلوم و اشک آلود بود کمی چشماش گشاد شد انگار تعجب کرد
ویو ا/ت
بعد دو ساعت عر زدن بالاخره آروم شدم ولی زنیتسو تو بغلم موند هنوز دلم میخواست گریه کنم سرم پایین بود متوجه تعظیم همه شدم و فردی رو جلوی حس کردم چیزی که دیدم خیلی حس خوبی داشت ارباب اوبویاشیکی جلوم وایساده بود دوباره بغض کردم پا شدم و محکم بغلشون کردم ولی گریه نکردم میدونستم بی احترامیه و احتمالا سانمی منو میکشه ولی برام مهم نبود مرگ فداکارانه ارباب بیش از حد بود برای کسایی که فقط شاگرد هاش بودن.....
...........................................................................
اینم از این پارت
میدونم گند زدم ولی لطفا بخونیدش
لایک و نظر یادت نره خداحافظ
۳۹۲
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.