فیک کوک ( سرنوشت من) پارت ۲۲
از زبان ا/ت
دیگه کم کم چشمام گرم شدن همین که میخواستم ببندمشون که صدای باز شدن در اومد..با چشمای خمار و خسته بخاطره درد چند دقیقه پیش بدنم به کسی که وارد اتاق شد نگاه کردم..چه عجب آقا یادی از ما کردن..
نشستم روی تخت تکیه دادم به تاج تخت گفتم : چه عجب اومدی حالی از ما بپرسی
جدی نگام کرد و گفت : تو چرا هر موقع منو میبینی میخوای دعوا راه بندازی؟ میشه بدونم
گفتم : جونگ کوکم عشقم من نمیتونم بدون تو زندگی کنم
انگار واقعا حرفام رو باور کرده بود حالت تمسخری به خودم گرفتم و گفتم : چیه نکنه فکر کردی هر دفعه ببینمت باید بهت اینجوری بگم.. قیافش رفت تو هم
خندیدم و گفتم : وای واقعا باورت شد🤣🤣( استاد ضایع کردن ) همینطوری داشتم قهقهه میزدم بدون اینکه نگاه سنگینش رو روم حس کنم که خم شد و روم خیمه زد..دستاش رو گذاشت دو طرفم راه فرار ندارم..نکنه بازم میخواد با یه بوس خرم کنه
همینطور داشت نزدیکم میشد که آروم گفتم : بازم میخوای خرم کنی ؟
دیگه کم کم چشمام گرم شدن همین که میخواستم ببندمشون که صدای باز شدن در اومد..با چشمای خمار و خسته بخاطره درد چند دقیقه پیش بدنم به کسی که وارد اتاق شد نگاه کردم..چه عجب آقا یادی از ما کردن..
نشستم روی تخت تکیه دادم به تاج تخت گفتم : چه عجب اومدی حالی از ما بپرسی
جدی نگام کرد و گفت : تو چرا هر موقع منو میبینی میخوای دعوا راه بندازی؟ میشه بدونم
گفتم : جونگ کوکم عشقم من نمیتونم بدون تو زندگی کنم
انگار واقعا حرفام رو باور کرده بود حالت تمسخری به خودم گرفتم و گفتم : چیه نکنه فکر کردی هر دفعه ببینمت باید بهت اینجوری بگم.. قیافش رفت تو هم
خندیدم و گفتم : وای واقعا باورت شد🤣🤣( استاد ضایع کردن ) همینطوری داشتم قهقهه میزدم بدون اینکه نگاه سنگینش رو روم حس کنم که خم شد و روم خیمه زد..دستاش رو گذاشت دو طرفم راه فرار ندارم..نکنه بازم میخواد با یه بوس خرم کنه
همینطور داشت نزدیکم میشد که آروم گفتم : بازم میخوای خرم کنی ؟
۱۰۳.۸k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.