وقتی به زور ازدواج می کنی پارت ۴
پارت ۴
چندروز بعد
خب الان وقته گِل بازی هست یک چیزی با گِل درست کردم داشتم حالتش می دادم که باروم گرفت منم عاشق بارون رفتم زیرش نشستم که دفعه فهمیدم چتری بالای سرم هست که سرم رو آوردم بالا که با قیافه هوسوک مواجه شدم تعظیم کردم خواستم برم اون نباید این چند روز میومد تا الان با این سر ووضع من که من با لباسای گلی هستم همین که خواستم برم دستش دور بازون حلقه شد منم ساکت بودم و با فکر اینکه چطور من و این با هم ازدواج کنیم اومد توی ذهنم
گفت همون طور که پدر شما گفتن من شما باید با هم دیگه ازدواج کنیم و فردا عروسی هست شما باید الان با من بیاید
روکردم بهش و گفتم
گفتم من نه باتو ازدواج می کنم نه با تو جایی میام
گفت همون طور که گفتم باید با من بیای
دتش رو دور بازوم حلقش رو سفت تر کرد که آخ آرومی از دهنم پرید بیرون
گفتم دستم رو ول کن
گفتم آخ آخ ولم کن
ولی بی توجه به حرفام حلقه دستش رو سفت تر کرد
فکر کردم الان دستم میشکنه و همین طور التماسش می کزدم که ول نمی کرد منو کشون کشون همون حالتی تا دم در حیاط برد که بهم گفت
گفت اگر می خوای ولت کنم باید باهان بیای
ات هم با حالت التماس واری گفت
گفتم هق هق باشه ....دستم شکست .....میام ....میام .......فقط بزار چند تا وسیله هام رو با خودم بیارم
هوسوک بالاخره دست ا.ت رو ول کرد گفت
نمی خواد بردای هرچی خواستی برات می خرم
ا.ت که همون طور دست کبود شده اش رو می مالید گفت
گفتم هق بزار فقط برم از مامانم خدا خداحافظی کنم
گفت نمی خواد امشب دوباره بر می گردی
ا.ت باشه ای زیر ل....ب گفت و پشت هوسدک راه افتاد و آروم آروم اشک میریخت
هوسوک که کلافه شده بود گفت و.......
پوزیشن دست ات و هوسوک مثل حلقه چفت شده هست که هوسوک دست ا.ت رو با یه پیچ فشار داده که دردش اومده
شرط
کامنتا ۱۰ تا
چندروز بعد
خب الان وقته گِل بازی هست یک چیزی با گِل درست کردم داشتم حالتش می دادم که باروم گرفت منم عاشق بارون رفتم زیرش نشستم که دفعه فهمیدم چتری بالای سرم هست که سرم رو آوردم بالا که با قیافه هوسوک مواجه شدم تعظیم کردم خواستم برم اون نباید این چند روز میومد تا الان با این سر ووضع من که من با لباسای گلی هستم همین که خواستم برم دستش دور بازون حلقه شد منم ساکت بودم و با فکر اینکه چطور من و این با هم ازدواج کنیم اومد توی ذهنم
گفت همون طور که پدر شما گفتن من شما باید با هم دیگه ازدواج کنیم و فردا عروسی هست شما باید الان با من بیاید
روکردم بهش و گفتم
گفتم من نه باتو ازدواج می کنم نه با تو جایی میام
گفت همون طور که گفتم باید با من بیای
دتش رو دور بازوم حلقش رو سفت تر کرد که آخ آرومی از دهنم پرید بیرون
گفتم دستم رو ول کن
گفتم آخ آخ ولم کن
ولی بی توجه به حرفام حلقه دستش رو سفت تر کرد
فکر کردم الان دستم میشکنه و همین طور التماسش می کزدم که ول نمی کرد منو کشون کشون همون حالتی تا دم در حیاط برد که بهم گفت
گفت اگر می خوای ولت کنم باید باهان بیای
ات هم با حالت التماس واری گفت
گفتم هق هق باشه ....دستم شکست .....میام ....میام .......فقط بزار چند تا وسیله هام رو با خودم بیارم
هوسوک بالاخره دست ا.ت رو ول کرد گفت
نمی خواد بردای هرچی خواستی برات می خرم
ا.ت که همون طور دست کبود شده اش رو می مالید گفت
گفتم هق بزار فقط برم از مامانم خدا خداحافظی کنم
گفت نمی خواد امشب دوباره بر می گردی
ا.ت باشه ای زیر ل....ب گفت و پشت هوسدک راه افتاد و آروم آروم اشک میریخت
هوسوک که کلافه شده بود گفت و.......
پوزیشن دست ات و هوسوک مثل حلقه چفت شده هست که هوسوک دست ا.ت رو با یه پیچ فشار داده که دردش اومده
شرط
کامنتا ۱۰ تا
۴۳.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.