– آشـنایی شـدی که غـریبـه ام بـود؛
– آشـنایی شـدی که غـریبـهام بـود؛
همان موقع که پروانهای زیر دلم پیله بست، گلی زیبا
آمادهی شکوفه زدن بود، بالهایم را باز کردم برای پرواز اما..
ناگهان همه چی تغییر کرد؛ آسمان تیره و تار شد،
آن پروانهی کوچک درون پیلهاش مرد، هرگز غنچهای باز نشد،
و بالهایم... بلندیای که مرا از آن رها کردی خارج از تحمل این بالهایِ ضعیف بود. طبق خواستهات سقوط کردم..!
ضربهای که به من وارد شد مغزم را متلاشی
و خاطراتِ شیرینت را پاک کرد و فقط نفرت و حسرت برایم ماند...
کینهای که در دلم کاشتی از خودت وفادارتر بود پسرک زیبای من.
و در این هنگام؛
غـریبـهای شـدی که آشـناترینـم بـود.
ستایشکنندهلی،هوانگ
همان موقع که پروانهای زیر دلم پیله بست، گلی زیبا
آمادهی شکوفه زدن بود، بالهایم را باز کردم برای پرواز اما..
ناگهان همه چی تغییر کرد؛ آسمان تیره و تار شد،
آن پروانهی کوچک درون پیلهاش مرد، هرگز غنچهای باز نشد،
و بالهایم... بلندیای که مرا از آن رها کردی خارج از تحمل این بالهایِ ضعیف بود. طبق خواستهات سقوط کردم..!
ضربهای که به من وارد شد مغزم را متلاشی
و خاطراتِ شیرینت را پاک کرد و فقط نفرت و حسرت برایم ماند...
کینهای که در دلم کاشتی از خودت وفادارتر بود پسرک زیبای من.
و در این هنگام؛
غـریبـهای شـدی که آشـناترینـم بـود.
ستایشکنندهلی،هوانگ
۳۸۰
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.