the pain p27
the pain p27
جونگکوک سرشو بغل گوش تهیونگ بردو آروم ادامه داد
کوک: نترس تهیونگ...قول میدم زیاد دردت نیاد هوم!؟
دستاش به لرزش افتاده بود، منتظر بود که از شدت ترس پس بیوفته... زبونش بند اومده بود و درک نمیکرد چرا کوک عوض شده... ترس هاش داشتن به واقعیت تبدیل میشدن ...
جونگکوک با یه حرکت تهیونگ رو بلند کرد و رو تخت گذاشت... تهیونگ جیغ خفه ای کشید ولی با فشار دست جونگکوک روش خیمه زد و زانوشو بین پای تهیونگ فشار داد... تهیونگ تقلا کرد و با دستای بیجون شدش و چشمایی که سیاهی میرفتن سعی کرد جونگکوک رو عقب هل بده ولی دریغ از یه تکون کوچیک...
کوک: آدم باش ه..ر..ز..ه ل..ع..ن..ت..ی...مگه توهم همینو نمیخوای؟!
بغض پسر زیرش ترکید و شروع کرد به گریه کردن...دستاشو ریی دستای کوک گذاشت تا کمربند شلوارشو باز نکنه، با التماس زمزمه کرد...
ته: ب..بزار برم ک..کوک...لطفا...
جونگکوک آروم از روی تهیونگ بلند شد و از دستش کشید و اونم بلند کرد... بی توجه به زجه های پسر و لنگ زدنش اونو دنبال خودش کشید و از اتاق بیرون برد همونطور که از راهرو رد میشدن نگاه تهیونگ به انتهای راهرو و جایی افتاد که تلخ ترین خاطراتش توش رقم خورده بودن، سعی کرد دستشو از دست کوک بیرون بکشه و موفق شد... با همه ی توانش سعی کرد فرار کنه... جونگ کوک کمی سردرد و سرگیجه داشت و واقعا نمیدونست با تهیونگ چیکار داره ولی فقط نیاز داشت که از درد تهیونگ لذت ببره... وقتی تهیونگ دست از دستش بیرون کشید و فرار کرد لحظه ای درنگ کرد و نفس عمیقی کشید و بعد با قدم های آروم به سمت پسری که به سختی پله هارو طی میکرد رفت... پوزخندی از روی عصبانیت زد و از ناتوانی پسر لذت میبرد.. تهیونگ با وحشت به اطراف سالن پایین نگاه میکرد و با نزدیک تر شدن کوک تمش قلبش بیشتر و بیشتر میشد... روبهش چرخید به محض اینکه کوک سعی کرد سیلی توی گوشش بزنه توی بغل جونگکوک پرید و باعث شد جونگکوک خشک بشه... شروع کرد به هق هق و طولی نکشید که همونجا توی بغل جونگکوک بی هوش شد و این جونگکوک بود که تازه به خودش اومده بود و بدون آگاهی از اینکه پدرش داره همه ی اون صحنه هارو تماشا میکنه...
ادامه دارد...
ادمین مهربون تر از من دیدین؟😎 این دومین پارت امروزه ها:)😎😂
جونگکوک سرشو بغل گوش تهیونگ بردو آروم ادامه داد
کوک: نترس تهیونگ...قول میدم زیاد دردت نیاد هوم!؟
دستاش به لرزش افتاده بود، منتظر بود که از شدت ترس پس بیوفته... زبونش بند اومده بود و درک نمیکرد چرا کوک عوض شده... ترس هاش داشتن به واقعیت تبدیل میشدن ...
جونگکوک با یه حرکت تهیونگ رو بلند کرد و رو تخت گذاشت... تهیونگ جیغ خفه ای کشید ولی با فشار دست جونگکوک روش خیمه زد و زانوشو بین پای تهیونگ فشار داد... تهیونگ تقلا کرد و با دستای بیجون شدش و چشمایی که سیاهی میرفتن سعی کرد جونگکوک رو عقب هل بده ولی دریغ از یه تکون کوچیک...
کوک: آدم باش ه..ر..ز..ه ل..ع..ن..ت..ی...مگه توهم همینو نمیخوای؟!
بغض پسر زیرش ترکید و شروع کرد به گریه کردن...دستاشو ریی دستای کوک گذاشت تا کمربند شلوارشو باز نکنه، با التماس زمزمه کرد...
ته: ب..بزار برم ک..کوک...لطفا...
جونگکوک آروم از روی تهیونگ بلند شد و از دستش کشید و اونم بلند کرد... بی توجه به زجه های پسر و لنگ زدنش اونو دنبال خودش کشید و از اتاق بیرون برد همونطور که از راهرو رد میشدن نگاه تهیونگ به انتهای راهرو و جایی افتاد که تلخ ترین خاطراتش توش رقم خورده بودن، سعی کرد دستشو از دست کوک بیرون بکشه و موفق شد... با همه ی توانش سعی کرد فرار کنه... جونگ کوک کمی سردرد و سرگیجه داشت و واقعا نمیدونست با تهیونگ چیکار داره ولی فقط نیاز داشت که از درد تهیونگ لذت ببره... وقتی تهیونگ دست از دستش بیرون کشید و فرار کرد لحظه ای درنگ کرد و نفس عمیقی کشید و بعد با قدم های آروم به سمت پسری که به سختی پله هارو طی میکرد رفت... پوزخندی از روی عصبانیت زد و از ناتوانی پسر لذت میبرد.. تهیونگ با وحشت به اطراف سالن پایین نگاه میکرد و با نزدیک تر شدن کوک تمش قلبش بیشتر و بیشتر میشد... روبهش چرخید به محض اینکه کوک سعی کرد سیلی توی گوشش بزنه توی بغل جونگکوک پرید و باعث شد جونگکوک خشک بشه... شروع کرد به هق هق و طولی نکشید که همونجا توی بغل جونگکوک بی هوش شد و این جونگکوک بود که تازه به خودش اومده بود و بدون آگاهی از اینکه پدرش داره همه ی اون صحنه هارو تماشا میکنه...
ادامه دارد...
ادمین مهربون تر از من دیدین؟😎 این دومین پارت امروزه ها:)😎😂
۲۳.۲k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.