پارت ۵۳
به سالن وایورن رسید و جیمی و نوا رو دید که کنار هم نشستن پس رفت و پیش اونا نشست؛ جیمی شتابزده گفت: وای پسر! توهم کیفتو بستی؟ منم انقد هیجان دارم تمام وسایلمو بستم با خودم آوردم پایین.
ایان آبنبات جیمی رو از دستش درآورد؛ گازی بهش زد و گفت: هوم...دیگه نمیخواستم تو خوابگاه بمونم.
و بعد نگاهی به نوا انداخت که سرش تو کتاب قوطع وری بود و گفت: نوا؟
نوا بدون اینکه از زیر عینک مطالعش نگاهی به ایان بندازه گفت: هوم؟
-تو هم کیفتو بستی؟
نوا بدون اینکه حواسشو از کتاب خوندن پرت کنه به کوله قهوه ای بغل دستش اشاره ای کرد ؛
ایان با دقت بیشتری نوا رو برانداز کرد؛ آبنبات رو کنار گذاشت و گفت: نوا چیزی شده؟ جدیدا خیلی تو خودتی...اتفاقی افتاده؟
جیمی عین موش خرما سرشو به معنای تایید تموم داد و منتظر جواب نوا موند؛
نوا نگاهشو به ایان انداخت و گفت: نه چه اتفاقی؟ مکثی کرد؛ با خونسردی نفسی کشید و گفت: به خاطر درسام و بیخوابیه.
ایان دستی به گردنش کشید و اهایی زمزمه کرد؛ بعد از اون سکوت برقرار شد؛ حدود نیم ساعت گذشت که جیمی سکوت رو شکست: من برم دستشویی بیام.
ایان و نوا سری به معنای باشه تکون دادن.
تقریبا بعد از ۱۰ دقیقه سیلی از دانش آموزا با کیف به سمت محوطه راهی شدن که با برگشت جیمی و رفتن از سالن همراه بود؛ توی محوطه صف شدن؛ سایرن و وایورن ها در صف های جدا؛ جنی ته صف وایساده بود و سایمون و لعو پیش سه قلو ها؛ توجه ایان به دختری با موهای کوتاه و پرکلاغی جلب شد که وارد صف وایورن شد؛ با کنگ و کاو به جیمی سلقمه ای زد و گفت: هی اون دیگه کیه؟
جیمی بازوش رو گرفت و گفت: چته سگ؟ اون دختره اسمش لیانگ شینه خواهر زاده ی استاد فنگ لو...دانش آموز جدیده!
و بعد ناسزای دیگه ای گفت و برگشت رو به صف؛ که ایان هم حواسشو به صف داد؛ استاد لوعیس راهنمای سایرن ها و استاد فنگ راهنمای وایورن ها شد و حرکت کردن...
ایان آبنبات جیمی رو از دستش درآورد؛ گازی بهش زد و گفت: هوم...دیگه نمیخواستم تو خوابگاه بمونم.
و بعد نگاهی به نوا انداخت که سرش تو کتاب قوطع وری بود و گفت: نوا؟
نوا بدون اینکه از زیر عینک مطالعش نگاهی به ایان بندازه گفت: هوم؟
-تو هم کیفتو بستی؟
نوا بدون اینکه حواسشو از کتاب خوندن پرت کنه به کوله قهوه ای بغل دستش اشاره ای کرد ؛
ایان با دقت بیشتری نوا رو برانداز کرد؛ آبنبات رو کنار گذاشت و گفت: نوا چیزی شده؟ جدیدا خیلی تو خودتی...اتفاقی افتاده؟
جیمی عین موش خرما سرشو به معنای تایید تموم داد و منتظر جواب نوا موند؛
نوا نگاهشو به ایان انداخت و گفت: نه چه اتفاقی؟ مکثی کرد؛ با خونسردی نفسی کشید و گفت: به خاطر درسام و بیخوابیه.
ایان دستی به گردنش کشید و اهایی زمزمه کرد؛ بعد از اون سکوت برقرار شد؛ حدود نیم ساعت گذشت که جیمی سکوت رو شکست: من برم دستشویی بیام.
ایان و نوا سری به معنای باشه تکون دادن.
تقریبا بعد از ۱۰ دقیقه سیلی از دانش آموزا با کیف به سمت محوطه راهی شدن که با برگشت جیمی و رفتن از سالن همراه بود؛ توی محوطه صف شدن؛ سایرن و وایورن ها در صف های جدا؛ جنی ته صف وایساده بود و سایمون و لعو پیش سه قلو ها؛ توجه ایان به دختری با موهای کوتاه و پرکلاغی جلب شد که وارد صف وایورن شد؛ با کنگ و کاو به جیمی سلقمه ای زد و گفت: هی اون دیگه کیه؟
جیمی بازوش رو گرفت و گفت: چته سگ؟ اون دختره اسمش لیانگ شینه خواهر زاده ی استاد فنگ لو...دانش آموز جدیده!
و بعد ناسزای دیگه ای گفت و برگشت رو به صف؛ که ایان هم حواسشو به صف داد؛ استاد لوعیس راهنمای سایرن ها و استاد فنگ راهنمای وایورن ها شد و حرکت کردن...
۶.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.