اولین سفر تنهایی🧡🍂p ۶
لیا:الان تو یادت میاد که کی رگت رو زد
سومی :نه چون یه ماسک مشکی رنگ رو صورتش بود
لیا با سومی کلی حرف زدن و بعد جنین و کوک وارد اتاق شدن
کوک:عهم عهم ببخشید مزاحم شدیم
لیا:شما که مراحمی
کوک:سومی خانم حالتون خوبه این چه کاری بود با خودتون کردید اخه
لیا:سومی این کارو نکرده کار یه عوضی دیگه بوده که اگر من گیرش بیارم زندش نمیزارم
سومی:خب حالا
ویو سومی💙✡
با دیدن جیمین سرم رو انداختم پایین و کوک حرف زد و لیا حرف زد سرم رو گرفتم بالا و گفتم خب حالا بعدش دوباره گرفتم پایین که جیمین حرف زد
جیمین:ببخشید لیا خانم کوک میشه برید بیرون
کوک و لیا:باشه
ذهن منحرف لیا:(نکنه میخواد از اون کار را کنه با سومی🤤)
ذهن کوک:(داداش رابطه به این قشنگی رو تا حالا ندیده بودم🙂)
کوک و لیا از اتاق رفتن بیرون
جیمین با دوتا دستاش صورت سومی رو اورد بالا برای چند مین به هم خیره شدن و بعد سومی نگاهش رو از جیمین گرفت
جیمین:میشههه بهم بگی کی این کار رو کرده
سومی:.....
جیمین:مگه من چی گفتم بهت که با من حرف میزنی
سومی:اینکه ارزومه با تو تو رابطه (دوست دختر/دوست پسر) باشم ولی نمیتونم (با ناراحتی)
جیمین:من میتونم یه کاری کنم تو همیشه پیشم بمونی
سومی:چی کار مثلا به مامان بابام بگی اونا هم بگن نه من همین الانشم بزور مامان بابام رو رازی کردم که به این سفر بیام(با بغض)
جیمین:اصلا خودم میام پیشت میام امریکا
سومی:من حتی اجاره ندارم تنهایی از خونه برم بیرون چون مامانم میدونست لیا اینجاست گزاشت بیام (و بغضش میشکنه و گریش میگیره)
جیمین:گریه نکن پرنسس کوچولو
جیمین سومی رو به اغوش گرمش کشید
جیمین:تو فقط قبول کن من همه چیز رو درست میکنم
سومی:اگر این جوری هستی من قبول میکنم (با بغض)
جیمین:خب دیگه بغض نکن همه چی درست میشه و همون لحظه لیا و کوک وارد میشن
لیا:اوووو چن صحنه ی عاشقانه ای
کوک:ژووون بزار عکس بگیرم
لیا:کوک زشته چرا عکس میگری
کوک:خیلی لحظه ی عاشقانه ای هست اخههه
لیا:کوک بس کنن
کوک:چشم ملکه ی من
ادامه دارد...........
اسکی ممنوع❌
سومی :نه چون یه ماسک مشکی رنگ رو صورتش بود
لیا با سومی کلی حرف زدن و بعد جنین و کوک وارد اتاق شدن
کوک:عهم عهم ببخشید مزاحم شدیم
لیا:شما که مراحمی
کوک:سومی خانم حالتون خوبه این چه کاری بود با خودتون کردید اخه
لیا:سومی این کارو نکرده کار یه عوضی دیگه بوده که اگر من گیرش بیارم زندش نمیزارم
سومی:خب حالا
ویو سومی💙✡
با دیدن جیمین سرم رو انداختم پایین و کوک حرف زد و لیا حرف زد سرم رو گرفتم بالا و گفتم خب حالا بعدش دوباره گرفتم پایین که جیمین حرف زد
جیمین:ببخشید لیا خانم کوک میشه برید بیرون
کوک و لیا:باشه
ذهن منحرف لیا:(نکنه میخواد از اون کار را کنه با سومی🤤)
ذهن کوک:(داداش رابطه به این قشنگی رو تا حالا ندیده بودم🙂)
کوک و لیا از اتاق رفتن بیرون
جیمین با دوتا دستاش صورت سومی رو اورد بالا برای چند مین به هم خیره شدن و بعد سومی نگاهش رو از جیمین گرفت
جیمین:میشههه بهم بگی کی این کار رو کرده
سومی:.....
جیمین:مگه من چی گفتم بهت که با من حرف میزنی
سومی:اینکه ارزومه با تو تو رابطه (دوست دختر/دوست پسر) باشم ولی نمیتونم (با ناراحتی)
جیمین:من میتونم یه کاری کنم تو همیشه پیشم بمونی
سومی:چی کار مثلا به مامان بابام بگی اونا هم بگن نه من همین الانشم بزور مامان بابام رو رازی کردم که به این سفر بیام(با بغض)
جیمین:اصلا خودم میام پیشت میام امریکا
سومی:من حتی اجاره ندارم تنهایی از خونه برم بیرون چون مامانم میدونست لیا اینجاست گزاشت بیام (و بغضش میشکنه و گریش میگیره)
جیمین:گریه نکن پرنسس کوچولو
جیمین سومی رو به اغوش گرمش کشید
جیمین:تو فقط قبول کن من همه چیز رو درست میکنم
سومی:اگر این جوری هستی من قبول میکنم (با بغض)
جیمین:خب دیگه بغض نکن همه چی درست میشه و همون لحظه لیا و کوک وارد میشن
لیا:اوووو چن صحنه ی عاشقانه ای
کوک:ژووون بزار عکس بگیرم
لیا:کوک زشته چرا عکس میگری
کوک:خیلی لحظه ی عاشقانه ای هست اخههه
لیا:کوک بس کنن
کوک:چشم ملکه ی من
ادامه دارد...........
اسکی ممنوع❌
۶.۳k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.