فیک جی هوپ p²
هوسوک: نمیدونم چرا... یجوری حرف میزنی انگار... راحت نیستی ولی منم مجبورت نکردم... عاممم میفهمم بعد اون سالا دیگه انقدر صمیمی نیستیم...
رفتم آشپز خونه تا یکم آب بخورم یهو اومد منو از پشت بغل کردو گفت: ولی اینو بدون که هیچ وقت فراموشت نمیکنم
ا/ت: چی...
هوسوک: گفتم سانشاینم هیچ وقت فراموشت نمیکنم
ا/ت: خیلی وقت بود که بهم نگفته بودی سانشاینم...
هوسوک: سانشاینم... گشنت نیست؟
ا/ت: عاممم چرا
هوسوک: پس برو بشین تا برات یچی بیارم
ا/ت واقعا گشنش بود و هوس رامیون کرده بود بعد از چند دقه هوسوک با ظرف رامیون اومد پیشش
ا/ت: هنوز یادت نرفته که عاشق رامیونم نه؟
هوسوک: مگه میشه غذای مورد علاقه سانشاینمو فراموش کنم؟
رامیون رو خوردن و هوسوک ا/ت بغل کرد و گفت: هیچوقت ولت نمیکنم سانشاینم... و گونه ا/ت رو بوسید یکی دیگه از گردنش انقدر ا/ت شوکه شده بود که از خجالت سرخ شده بودو زبونش بند اومده بود...
رفتم آشپز خونه تا یکم آب بخورم یهو اومد منو از پشت بغل کردو گفت: ولی اینو بدون که هیچ وقت فراموشت نمیکنم
ا/ت: چی...
هوسوک: گفتم سانشاینم هیچ وقت فراموشت نمیکنم
ا/ت: خیلی وقت بود که بهم نگفته بودی سانشاینم...
هوسوک: سانشاینم... گشنت نیست؟
ا/ت: عاممم چرا
هوسوک: پس برو بشین تا برات یچی بیارم
ا/ت واقعا گشنش بود و هوس رامیون کرده بود بعد از چند دقه هوسوک با ظرف رامیون اومد پیشش
ا/ت: هنوز یادت نرفته که عاشق رامیونم نه؟
هوسوک: مگه میشه غذای مورد علاقه سانشاینمو فراموش کنم؟
رامیون رو خوردن و هوسوک ا/ت بغل کرد و گفت: هیچوقت ولت نمیکنم سانشاینم... و گونه ا/ت رو بوسید یکی دیگه از گردنش انقدر ا/ت شوکه شده بود که از خجالت سرخ شده بودو زبونش بند اومده بود...
۳.۵k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.