ازدواج اجباری صفحه ۲ پارت ۲
__________
پ.ا: شرکت fideism هست میخواد باهمون قرار داد ببنده ولی به یه شرط که پسرش با یکی از دخترامون ازدواج کنه
م.ا : چییی اون شرکت خیلی معروف و پولداریه ایول کی میان؟
پ.ا: امشب
لیسا: واییی باورم نمیشه دارم ازدواج میکنم
انا: نوچ من ازدواج میکنم
جنی : هردوتون میدونید من خوشگل ترم پس منو انتخاب میکنه حرف نزید*دعوا شد*
پ.ا: بسهههه بشینید غذاتون رو بخورید ساعت ۶ میان و*نگاه به ا/ت* باید یه فکری هم به حال تو بکنیم من میرم چند دست لباس بخرم
لیسا: بابا اینو ولش کن این هرزه رو چرا باید انتخاب کنه؟
پ.ا: شاید انتخاب کرد من دیگه رفتم
امیدوارم هرکی رو انتخاب میکنه من رو انتخاب نکنه رفتم تو اتاق که بعد چند دقیقه بابا اومد و از موهام منو گرفت
پ.ا: ببین اگه تورو انتخاب کرد هرزه بازی در نمیاری فهمیدی؟؟؟؟
ا/ت: چ....چشم
پ.ا: خوبه....اناااا
انا: بله پدر
پ.ا: بیا اینو آماده کن
انا: چشم
وقتی بابام رفت آنا اومد سمتم :زودباش بریم
بعدش رفتیم اتاقش و بردنم حموم و بدنم رو خشک کرد و لباسم رو پوشیدم و بعدش موهام رو حالت داد و کمی آرایشم کرد
انا: بفرما حالا کمی از هرزگیت کم شد .... من برم خودمو حاضر کنم برو پایین
رفتم پایین که باز بابام اومد گفت: ببین قرار شد شما باهم حرف بزنید ببرش سومین اتاق از سمت چب باشه؟
ا/ت: چشم
*پرش زمانی که مدیر شرکت fideism اومد *
....: سلام
پ.ا: سلام خیلی خوش اومدید آقای کیم لطف کردید
آقای کیم: خواهش میکنم ایشون پسرم هستن کیم نامجون
پ.ا: بله خوش اومدید بفرماید داخل
*بعد کمی حرف زدن دختر ها اومدن*
خیلی حس بدی داشتم این پسره حس بدی بهم میداد که دیدم در گوش پدرش چیزی گفت
پ.ن: خوب پسرم انتخاب کرده که با خانم ا/ت نامزد کنه و منم مخالفتی ندارم
همه: چی؟
پ.ا: پس مبارکه
پ.ن: چی مبارک دختره نگفت که راضی هست دخترم موافقی؟
ا/ت:ب...بله
پ.ن: حالا مبارکه*تشویق* حالا عروس و داماد برن بالا باهم حرف بزنن
بعدش با پسره رفتیم بالا تو اون اتاقی که پدرم گفته بود که نامجون گفت
نامجون: واسه اینکه انتخابت کردم زیاد دلت رو خوش نکن خودم دوست دختر دارم و اگه ببینم به من یا دوست دخترم نزدیک میشی بد میبینی(هوپی: نامجون؟ نامجون: چیه؟*عصبی* هوپی: هیچی به مولا هیچی آروم باش)
ا/ت:چ...چشم
نامجون: آفرین هرزه ی خوب حالا یکم از خودت بگو که اگه کسی چیزی ازت پرسید حداقل چیزی بدونم خودم کیم نامجون هستم ۲۵ سالمه و تو شرکت fideism کار میکنم تو؟
ا/ت: جانگ ا/ت هستم ۲۰ سالمه و کاری هم ندارم
نامجون: دوست پسر داشتی؟
ا/ت:نه
نامجون: فکر کنم بسه بریم پایین
ا/ت:ب...باشه
با نامجون رفتیم پایین
پ.ا: شرکت fideism هست میخواد باهمون قرار داد ببنده ولی به یه شرط که پسرش با یکی از دخترامون ازدواج کنه
م.ا : چییی اون شرکت خیلی معروف و پولداریه ایول کی میان؟
پ.ا: امشب
لیسا: واییی باورم نمیشه دارم ازدواج میکنم
انا: نوچ من ازدواج میکنم
جنی : هردوتون میدونید من خوشگل ترم پس منو انتخاب میکنه حرف نزید*دعوا شد*
پ.ا: بسهههه بشینید غذاتون رو بخورید ساعت ۶ میان و*نگاه به ا/ت* باید یه فکری هم به حال تو بکنیم من میرم چند دست لباس بخرم
لیسا: بابا اینو ولش کن این هرزه رو چرا باید انتخاب کنه؟
پ.ا: شاید انتخاب کرد من دیگه رفتم
امیدوارم هرکی رو انتخاب میکنه من رو انتخاب نکنه رفتم تو اتاق که بعد چند دقیقه بابا اومد و از موهام منو گرفت
پ.ا: ببین اگه تورو انتخاب کرد هرزه بازی در نمیاری فهمیدی؟؟؟؟
ا/ت: چ....چشم
پ.ا: خوبه....اناااا
انا: بله پدر
پ.ا: بیا اینو آماده کن
انا: چشم
وقتی بابام رفت آنا اومد سمتم :زودباش بریم
بعدش رفتیم اتاقش و بردنم حموم و بدنم رو خشک کرد و لباسم رو پوشیدم و بعدش موهام رو حالت داد و کمی آرایشم کرد
انا: بفرما حالا کمی از هرزگیت کم شد .... من برم خودمو حاضر کنم برو پایین
رفتم پایین که باز بابام اومد گفت: ببین قرار شد شما باهم حرف بزنید ببرش سومین اتاق از سمت چب باشه؟
ا/ت: چشم
*پرش زمانی که مدیر شرکت fideism اومد *
....: سلام
پ.ا: سلام خیلی خوش اومدید آقای کیم لطف کردید
آقای کیم: خواهش میکنم ایشون پسرم هستن کیم نامجون
پ.ا: بله خوش اومدید بفرماید داخل
*بعد کمی حرف زدن دختر ها اومدن*
خیلی حس بدی داشتم این پسره حس بدی بهم میداد که دیدم در گوش پدرش چیزی گفت
پ.ن: خوب پسرم انتخاب کرده که با خانم ا/ت نامزد کنه و منم مخالفتی ندارم
همه: چی؟
پ.ا: پس مبارکه
پ.ن: چی مبارک دختره نگفت که راضی هست دخترم موافقی؟
ا/ت:ب...بله
پ.ن: حالا مبارکه*تشویق* حالا عروس و داماد برن بالا باهم حرف بزنن
بعدش با پسره رفتیم بالا تو اون اتاقی که پدرم گفته بود که نامجون گفت
نامجون: واسه اینکه انتخابت کردم زیاد دلت رو خوش نکن خودم دوست دختر دارم و اگه ببینم به من یا دوست دخترم نزدیک میشی بد میبینی(هوپی: نامجون؟ نامجون: چیه؟*عصبی* هوپی: هیچی به مولا هیچی آروم باش)
ا/ت:چ...چشم
نامجون: آفرین هرزه ی خوب حالا یکم از خودت بگو که اگه کسی چیزی ازت پرسید حداقل چیزی بدونم خودم کیم نامجون هستم ۲۵ سالمه و تو شرکت fideism کار میکنم تو؟
ا/ت: جانگ ا/ت هستم ۲۰ سالمه و کاری هم ندارم
نامجون: دوست پسر داشتی؟
ا/ت:نه
نامجون: فکر کنم بسه بریم پایین
ا/ت:ب...باشه
با نامجون رفتیم پایین
۷.۱k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.