"سناریو"
درخواستی)
وقتی ا.ت قلدر دانشگاهه و همه ازش عین سگ میترسن و اعضا هم تازه به این دانشگاه انتقالی گرفتن و عاشق ا.ت میشن.
(جوری که ا.ت اعتراف میکنه رو بنویس)
نامجون:ا.ت چرا منو آوردی این پشت! ایندفعه که همهی جزوه هاتو نوشتم!
ا.ت:خوبه...ولی نمیخوام جزوه هامو بنویسی...
نامجون:پس چی...؟
ا.ت:دوست پسر من شو!
نامجون:چ.چی؟
ا.ت:همین که گفتم اگه جواب رد بدی از الان بدون که پا...
نامجون:مثل اینکه تو شجاع تر از منی...قرار بود من اعتراف کنم!
جین:ا.ت من...
ا.ت:هیشششش!فقط گوش کن چی میگم!
جین:باشه...
ا.ت:میدونم خیلی طرفدار داری ولی دیگه نباید با دخترای دور برت لاس بزنی گرفتی!؟
جین لبخند میزنه:ا.ت منکه...
ا.ت:گفتم هیچی نگو!...
جین:چطور میتونم وقتی دلم پیش تو گیره با اونا لاس بزنم؟...
شوگا:ا.ت آروم باش...باور کن گمشدن کیفت تقصیر من نیست!
ا.ت:من ازت کیفمو نمیخوام!
شوگا:پس توضیح بده چرا منو تا پشت دانشگاه کشوندی تا خفتم کنی!؟
ا.ت:من نمیخوام خفتت کنم آقای مین یونگی!میخوان دوست دخترت بشم!
یونگی:چ...چی؟ امکان نداره...
ا.ت:چی امکان نداره؟
یونگی: اینکه کل این مدت من عاشقت شدم و تو حتی نگاهمم نمیکردی...و الان زودتر از من اعتراف میکنی...
جیهوپ:بیا مسالمت آمیز حلش کنیم ا.ت منو چه به دعواهای پشت دانشگاه!قمه رو بگیر اونور!
ا.ت:ببین بچه خوشگل!اگه از جونت سیر نشدی توام باید بهم بگی که دوسم داری!
جیهوپ:خب دوست دارم!
ا.ت:حالا شدی بچهی خوب...
جیهوپ:نه من واقعا دوست دارم!
ا.ت:چی؟
جیهوپ:ا.ت حالاکه توام دوسم داری...دوست دختر من باش!
ا.ت:چه غلطا! ولی...میپذیرم...
جیمین:من مظلوم که از روزی که وارد دانشگاه شدم یه گوشه نشستم چه غلطی کردم که خودم خبر ندارم!
ا.ت:به چه جرعتی تونستی قلب منو بدزدی؟
جیمین:بابا دزد کجا بود منکه...وایسا ببینم...جان؟دزد؟اگه اینجوری باشه تو شاه دزدی که قلب پارک جیمین دزدی! اصلا هیچ میدونی نصف دخترای موجود در زمین رو من کراشن...(این داستان ادامه دارد...)
تهیونگ:هی هی هی! دختر خانم ! آدم با پسری که عاشقشه اینجوری رفتار نمیکنه!
ا.ت:وایسا ببینم! مگه قرار نبود اول من اعتراف کنم!؟
تهیونگ:نه نشد دیگه!من همیشه باید اول باشم!
ا.ت:اصلا تیتر سناریو در مورد اعتراف من بود!
تهیونگ:خب که چی!؟
ا.ت:کیم تهیونگگگگگ
جونگ کوک:اهای ا.ت به این میگن آدم ربایی!
ا.ت:به کار شما هم میگن قاچاق اعضای بدن!
جونگ کوک:چی من؟
ا.ت:هیچ حواست هست قلب منو ازم جدا کردی و داری با خودت میبری ناکجا آباد!؟
جونگ کوک:خدارو شکر پس عاشقم شدی گمون کردم فهمیدی من واقعا اینکارم...
ا.ت:...
جونگ کوک:...
وقتی ا.ت قلدر دانشگاهه و همه ازش عین سگ میترسن و اعضا هم تازه به این دانشگاه انتقالی گرفتن و عاشق ا.ت میشن.
(جوری که ا.ت اعتراف میکنه رو بنویس)
نامجون:ا.ت چرا منو آوردی این پشت! ایندفعه که همهی جزوه هاتو نوشتم!
ا.ت:خوبه...ولی نمیخوام جزوه هامو بنویسی...
نامجون:پس چی...؟
ا.ت:دوست پسر من شو!
نامجون:چ.چی؟
ا.ت:همین که گفتم اگه جواب رد بدی از الان بدون که پا...
نامجون:مثل اینکه تو شجاع تر از منی...قرار بود من اعتراف کنم!
جین:ا.ت من...
ا.ت:هیشششش!فقط گوش کن چی میگم!
جین:باشه...
ا.ت:میدونم خیلی طرفدار داری ولی دیگه نباید با دخترای دور برت لاس بزنی گرفتی!؟
جین لبخند میزنه:ا.ت منکه...
ا.ت:گفتم هیچی نگو!...
جین:چطور میتونم وقتی دلم پیش تو گیره با اونا لاس بزنم؟...
شوگا:ا.ت آروم باش...باور کن گمشدن کیفت تقصیر من نیست!
ا.ت:من ازت کیفمو نمیخوام!
شوگا:پس توضیح بده چرا منو تا پشت دانشگاه کشوندی تا خفتم کنی!؟
ا.ت:من نمیخوام خفتت کنم آقای مین یونگی!میخوان دوست دخترت بشم!
یونگی:چ...چی؟ امکان نداره...
ا.ت:چی امکان نداره؟
یونگی: اینکه کل این مدت من عاشقت شدم و تو حتی نگاهمم نمیکردی...و الان زودتر از من اعتراف میکنی...
جیهوپ:بیا مسالمت آمیز حلش کنیم ا.ت منو چه به دعواهای پشت دانشگاه!قمه رو بگیر اونور!
ا.ت:ببین بچه خوشگل!اگه از جونت سیر نشدی توام باید بهم بگی که دوسم داری!
جیهوپ:خب دوست دارم!
ا.ت:حالا شدی بچهی خوب...
جیهوپ:نه من واقعا دوست دارم!
ا.ت:چی؟
جیهوپ:ا.ت حالاکه توام دوسم داری...دوست دختر من باش!
ا.ت:چه غلطا! ولی...میپذیرم...
جیمین:من مظلوم که از روزی که وارد دانشگاه شدم یه گوشه نشستم چه غلطی کردم که خودم خبر ندارم!
ا.ت:به چه جرعتی تونستی قلب منو بدزدی؟
جیمین:بابا دزد کجا بود منکه...وایسا ببینم...جان؟دزد؟اگه اینجوری باشه تو شاه دزدی که قلب پارک جیمین دزدی! اصلا هیچ میدونی نصف دخترای موجود در زمین رو من کراشن...(این داستان ادامه دارد...)
تهیونگ:هی هی هی! دختر خانم ! آدم با پسری که عاشقشه اینجوری رفتار نمیکنه!
ا.ت:وایسا ببینم! مگه قرار نبود اول من اعتراف کنم!؟
تهیونگ:نه نشد دیگه!من همیشه باید اول باشم!
ا.ت:اصلا تیتر سناریو در مورد اعتراف من بود!
تهیونگ:خب که چی!؟
ا.ت:کیم تهیونگگگگگ
جونگ کوک:اهای ا.ت به این میگن آدم ربایی!
ا.ت:به کار شما هم میگن قاچاق اعضای بدن!
جونگ کوک:چی من؟
ا.ت:هیچ حواست هست قلب منو ازم جدا کردی و داری با خودت میبری ناکجا آباد!؟
جونگ کوک:خدارو شکر پس عاشقم شدی گمون کردم فهمیدی من واقعا اینکارم...
ا.ت:...
جونگ کوک:...
۷۵.۷k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.