پارت 5
ت: نکن
جیمین : هوم اومد نزدیکم دستشو گذاشت رو پام پامو نوازش کرد
ت : نکن از روی تخت پاشدم گفتم پاشو برو حموم
جیمین : بیب من فقط نمیخوام چیزی که برام خریدی استفاده کنم همین
ت: باشه باش
جیمین : پس من رفتم همین که میخواست وارد حموم بشه برگشت گفت
جیمین : میتونیم دوتایی بریم
تیشرتی که کنارم بود برداشتم پرت کردم سمتش
ت: پسره منحرف برو
جیمین خندید رفت
رفتم سمت کمد براش یه تیشرت خاکستری و شلوار برداشتم
گذاشتم رو تخت تا خواستم بشینم صدای گوشیم بلند شد رفتم سمت سالن
از کیفم برداشتم دیدیم بابامه یکم ترسیدم اما زود جواب دادم
ت: بله بابا؟
بابای ت : سلام
ت: سلام بابا چیشده؟!
بابای ت : نه امشب زود بیا از پیش دوستت مهمون داریم
ت : باشه حالا کی بیام؟
بابای ت : مهمونا ساعت نه میان ساعت هفت خونه باش
ت: باش
اه گندش بزنن حالا که من به هزار بهونه از خونه زدم بیرون باید مهمون بیاد اوففف
کیفم برداشتم رفتم سمت اتاق ورود من هماهنگ با خروج اون شد با یه حوله دور کمرش
جیمین نگاهش بهم افتاد تا اومد حرفی بزنه که نگاهش به کیفم افتاد گفت
جیمین : چیشده؟ به همین زودی میری؟!
ت : بابام زنگ زد مهمون داریم باید برم
جیمین : یعنی مهمون انقدر مهمه
ت : جیمینن عمومه
جیمین اومد نزدیک من رفتم عقب تا چسبیدم به دیوار اومد نزدیک گوشم شد گفت
جیمین اگه بفهم اون پسر عموی لاکردارت نزدیک شده یا باهاش حرف زدی
پریدم وسط حرفش
ت : باش بابا باشه
جیمین دستمو گرفت بوسه ای روش زد بوسه ای هم به لبم زد
جیمین : هوم وایسا لباس بپوشم ببرمت
جیمین : هوم اومد نزدیکم دستشو گذاشت رو پام پامو نوازش کرد
ت : نکن از روی تخت پاشدم گفتم پاشو برو حموم
جیمین : بیب من فقط نمیخوام چیزی که برام خریدی استفاده کنم همین
ت: باشه باش
جیمین : پس من رفتم همین که میخواست وارد حموم بشه برگشت گفت
جیمین : میتونیم دوتایی بریم
تیشرتی که کنارم بود برداشتم پرت کردم سمتش
ت: پسره منحرف برو
جیمین خندید رفت
رفتم سمت کمد براش یه تیشرت خاکستری و شلوار برداشتم
گذاشتم رو تخت تا خواستم بشینم صدای گوشیم بلند شد رفتم سمت سالن
از کیفم برداشتم دیدیم بابامه یکم ترسیدم اما زود جواب دادم
ت: بله بابا؟
بابای ت : سلام
ت: سلام بابا چیشده؟!
بابای ت : نه امشب زود بیا از پیش دوستت مهمون داریم
ت : باشه حالا کی بیام؟
بابای ت : مهمونا ساعت نه میان ساعت هفت خونه باش
ت: باش
اه گندش بزنن حالا که من به هزار بهونه از خونه زدم بیرون باید مهمون بیاد اوففف
کیفم برداشتم رفتم سمت اتاق ورود من هماهنگ با خروج اون شد با یه حوله دور کمرش
جیمین نگاهش بهم افتاد تا اومد حرفی بزنه که نگاهش به کیفم افتاد گفت
جیمین : چیشده؟ به همین زودی میری؟!
ت : بابام زنگ زد مهمون داریم باید برم
جیمین : یعنی مهمون انقدر مهمه
ت : جیمینن عمومه
جیمین اومد نزدیک من رفتم عقب تا چسبیدم به دیوار اومد نزدیک گوشم شد گفت
جیمین اگه بفهم اون پسر عموی لاکردارت نزدیک شده یا باهاش حرف زدی
پریدم وسط حرفش
ت : باش بابا باشه
جیمین دستمو گرفت بوسه ای روش زد بوسه ای هم به لبم زد
جیمین : هوم وایسا لباس بپوشم ببرمت
۱۰.۵k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.