آشـنـای قـدیـمـی
آشـنـای قـدیـمـی
-------------------------------------
÷ اُو خب من .. هیچی فقط دنبالم بیا.
ویو نایون: توی راه که داشتیم میومدیم کلی درباره چیزهای مختلف و درباره خودمون حرف زدیم که به خونه نسبتاً قدیمی رسیدیم. کلید انداخت و در خونه رو باز کرد.
÷ بیا تو.
_بیام؟ مطمئنی؟
÷ آره مطمئنم بیا .
وارد خونه شدم ,خونه بزرگ و خوبی بود. دیدم یه دختر توی آشپزخونه داره غذا میسازه. بوی دوکبوکی توی کل خونه پیچیده بود. اون دختر همونطور که به پشت وایساده بود گفت ×سلااام زود اومدیا تا برگشت گفت ×اوووو این خانمو معرفی نمیکنی؟
تک خندهای کردم و گفتم _من نایونم دوست جونگ کوکم.
× فقط دوستشی؟ *با خنده *
_ آره فقط دوستشم. *خنده*
×باشه پس بیا غذا بخوریم غذا آماده است .
÷ نیلا یه لحظه بیا اینجا.
ویو کوک: نیلا اومد پیشم در گوشش گفتم: ÷ نایون رو به ببر توی اتاق امروز تولدشه میخوام براش تولد بگیرم.
× عُـو عُـو از طرف منم کادو بگیر.
÷ اوکی حتما.
رفتم بیرون از خونه یه ست پروانهای نقره براش گرفتم از طرف خودم و یه عطر از طرف خواهرم گرفتم و گفتم همونجا توی مغازه کادوش کنن و یک کیک تولد سفید هم گرفتم و رفتم خونه قبل از اینکه وارد خونه بشم به تلفن نیلا زنگ زدم و گفتم: بیا پایین. نیلا اومد پایین و عطر رو دادم بهش و رفتیم دم در اتاق اتاقی که نایون توش بود و در اتاقو زدیم.
ویو نایون: تا در اتاق باز کردن فقط صدای جیغ به گوشم رسید ,
× تولدت مباااارککک.
÷ تولدت مباارک .
_واااسیی مرسییی.
کوک کیکو داد دستم ÷آرزو بکن.
توی دلم آرزو کردم که مادر نیلا و کوک از کما بیاد بیرون و امسال بتونم سال بهتری رو بگذرونم و شمعمو فوت کردم . نگاهی به کوک کردم؛ آره من کمتر از دو ساعته که اونو میشناسم ولی از اول برام مثل یک آشنای قدیمی بود.
مادر کوک و نیلا از کما در اومد و از آن موقع به بعد نایون کنار اونا زندگی کرد.
----------------------------------------
خب چطور بود؟
خوشحال میشم نظرتو
توی کامنت ها بگی و حمایت کنی💕✨
-------------------------------------
÷ اُو خب من .. هیچی فقط دنبالم بیا.
ویو نایون: توی راه که داشتیم میومدیم کلی درباره چیزهای مختلف و درباره خودمون حرف زدیم که به خونه نسبتاً قدیمی رسیدیم. کلید انداخت و در خونه رو باز کرد.
÷ بیا تو.
_بیام؟ مطمئنی؟
÷ آره مطمئنم بیا .
وارد خونه شدم ,خونه بزرگ و خوبی بود. دیدم یه دختر توی آشپزخونه داره غذا میسازه. بوی دوکبوکی توی کل خونه پیچیده بود. اون دختر همونطور که به پشت وایساده بود گفت ×سلااام زود اومدیا تا برگشت گفت ×اوووو این خانمو معرفی نمیکنی؟
تک خندهای کردم و گفتم _من نایونم دوست جونگ کوکم.
× فقط دوستشی؟ *با خنده *
_ آره فقط دوستشم. *خنده*
×باشه پس بیا غذا بخوریم غذا آماده است .
÷ نیلا یه لحظه بیا اینجا.
ویو کوک: نیلا اومد پیشم در گوشش گفتم: ÷ نایون رو به ببر توی اتاق امروز تولدشه میخوام براش تولد بگیرم.
× عُـو عُـو از طرف منم کادو بگیر.
÷ اوکی حتما.
رفتم بیرون از خونه یه ست پروانهای نقره براش گرفتم از طرف خودم و یه عطر از طرف خواهرم گرفتم و گفتم همونجا توی مغازه کادوش کنن و یک کیک تولد سفید هم گرفتم و رفتم خونه قبل از اینکه وارد خونه بشم به تلفن نیلا زنگ زدم و گفتم: بیا پایین. نیلا اومد پایین و عطر رو دادم بهش و رفتیم دم در اتاق اتاقی که نایون توش بود و در اتاقو زدیم.
ویو نایون: تا در اتاق باز کردن فقط صدای جیغ به گوشم رسید ,
× تولدت مباااارککک.
÷ تولدت مباارک .
_واااسیی مرسییی.
کوک کیکو داد دستم ÷آرزو بکن.
توی دلم آرزو کردم که مادر نیلا و کوک از کما بیاد بیرون و امسال بتونم سال بهتری رو بگذرونم و شمعمو فوت کردم . نگاهی به کوک کردم؛ آره من کمتر از دو ساعته که اونو میشناسم ولی از اول برام مثل یک آشنای قدیمی بود.
مادر کوک و نیلا از کما در اومد و از آن موقع به بعد نایون کنار اونا زندگی کرد.
----------------------------------------
خب چطور بود؟
خوشحال میشم نظرتو
توی کامنت ها بگی و حمایت کنی💕✨
۱.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.