رمان هستی بان تاریکی
رمان هستی بان تاریکی
فصل سه
پارت پنجا و هفت
خیلی عصبی شدم خیلی دلم میخواست برم با ارشیا دعوا کنم ازش متنفر شدم
گفتم بهترم فقط میخوام برم
ارتاواز: کجا صبر کن تاشام بخوریم
گفتم نمیخوام فقط میخوام برم و بلند شدم و خودمو درست کردم و ازدر اتاق رفتم بیرون ارتاواز پشت سرم اومد ومیگفت صبر کن اگه میخوای بری جایی تا منم باهات بیام
گفتم نه
گفت نه نداریم
به پایین پله ها رسیدم و رفتم سمت در همه به من زل زده بودن
شیدا بعضیا مگه مریض نبودن کی اینقدر زود خوب شدم
با خشم گفتم و حالت داد زدن: من کی مریض بودن هان فقط حالم بد بود دختری چندش
و اون شروع کرد به داد زدن و جیغ و گفت: دختری دهاتی بیشعثر بار اخرت باشه سر من دا. میز نیا و بلند شد و سمتم حمله کرد
رعیس ساوالان گفت شیدا بشین دیگه شورشو در اوردی
گفت: ولی دایی این دختره چندش هنوز نرسیده شده رعیس با حالت دادزدن گفتم
خفه میشی یا خودم بیام خفت کنم که یهو سمتم خواست حمله کنه که ارتاواز رفت جلوشو گرفت و مانعش شد
و گفت ببین دیگه عصابمو خورد کردی یه دقیقه نمیتونی جلو زبون نیش دارتو بگیری همون جور که داشت حرف میزد از خونه رفتم بیرون و به تاکسی زنگ زدم. خیلی عصبی بودم قدم میزدم توی باغ درختا حس خوبی بهم میداد ولی از بث عصبی بودم به این نکته توجه خاصی نداشتم بلاخره رسیدم به در درو باز کردم و بیرون رفتم تصمیم رفتم از اون خونه دور شم شروع کردم به دویدن تا اینکه رسیدم سر کوچه ماشین رسیده بود خداروشکرسوار شدم
گفتم با سرعت تندی به این ادرس برو اونم رفت تو این فکربودم که برم با گسی زندگیمو بهم زده دعوا کنم و دلم میخواست تکه تکش کنم
ادامه دارد...
فصل سه
پارت پنجا و هفت
خیلی عصبی شدم خیلی دلم میخواست برم با ارشیا دعوا کنم ازش متنفر شدم
گفتم بهترم فقط میخوام برم
ارتاواز: کجا صبر کن تاشام بخوریم
گفتم نمیخوام فقط میخوام برم و بلند شدم و خودمو درست کردم و ازدر اتاق رفتم بیرون ارتاواز پشت سرم اومد ومیگفت صبر کن اگه میخوای بری جایی تا منم باهات بیام
گفتم نه
گفت نه نداریم
به پایین پله ها رسیدم و رفتم سمت در همه به من زل زده بودن
شیدا بعضیا مگه مریض نبودن کی اینقدر زود خوب شدم
با خشم گفتم و حالت داد زدن: من کی مریض بودن هان فقط حالم بد بود دختری چندش
و اون شروع کرد به داد زدن و جیغ و گفت: دختری دهاتی بیشعثر بار اخرت باشه سر من دا. میز نیا و بلند شد و سمتم حمله کرد
رعیس ساوالان گفت شیدا بشین دیگه شورشو در اوردی
گفت: ولی دایی این دختره چندش هنوز نرسیده شده رعیس با حالت دادزدن گفتم
خفه میشی یا خودم بیام خفت کنم که یهو سمتم خواست حمله کنه که ارتاواز رفت جلوشو گرفت و مانعش شد
و گفت ببین دیگه عصابمو خورد کردی یه دقیقه نمیتونی جلو زبون نیش دارتو بگیری همون جور که داشت حرف میزد از خونه رفتم بیرون و به تاکسی زنگ زدم. خیلی عصبی بودم قدم میزدم توی باغ درختا حس خوبی بهم میداد ولی از بث عصبی بودم به این نکته توجه خاصی نداشتم بلاخره رسیدم به در درو باز کردم و بیرون رفتم تصمیم رفتم از اون خونه دور شم شروع کردم به دویدن تا اینکه رسیدم سر کوچه ماشین رسیده بود خداروشکرسوار شدم
گفتم با سرعت تندی به این ادرس برو اونم رفت تو این فکربودم که برم با گسی زندگیمو بهم زده دعوا کنم و دلم میخواست تکه تکش کنم
ادامه دارد...
۷.۴k
۱۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.