پارت دوازدهم عروسک زندگی من
کوک : تو اینجا چیکار میکنی؟
ا،ت:اگه ترسیده بودم که الان تبدیل به آبکشت کرده بود
کوک : اگه چیزیت میشد چی ؟
ا،ت : من به خاطر تو جونم میدم جونگ کوک من بهت مدیونم چرا اینو متوجه نمیشی( باگریه )
کوک : اما الان دیگه بیحساب شدیم یه بار تو یه بار من
اشکت روپاک کن من نمیتونم اشک های نفسم رو ببینم
ا،ت : کوک نمیشه یه مدت بریم آمریکا ؟
کوک : برگردیم بازم یی فان اینجا هست فرقی نمیکنه
ا،ت : من الان دوتا پسرم رو باهم دارم نگاشون کن
کوک : هر دوتاشون مایه آرامشمون هستن
ا،ت : الان دوباره کارسخت شداون هنوزمارونمیشناسه
کوک : ا،ت بهتره یکم به فکرخودت باشی چندروز پیش که رفتم دکترت بهم گفت باید یه سری آزمایش بدی
ا،ت : برای چی ؟
کوک : دکترا فکر میکنن ....
ا،ت : چی فکر میکنن ؟
کوک : سرطان داری ( بغض )
ا،ت : جونگ کوک چی میگی من که حالم خیلی خوبه
کوک : این مریضی های اخیرت غیر طبیعیه وقتی مریض میشی حتی نمیتونی راه بری
ا،ت : من چرا انقدر بد میارم کوک از اول سال یه روز خوش نداشتم بسته دیگه
کوک : نگران نباش هیچی نیست دکترا اشتباه میکنن
ا،ت : اگه چیزی باشه تو کنارم میمونی ؟
کوک :تا آخرین لحظه کنارتم عزیز دلم
سرم رو تکیه دادم به صندلی و خوابم برد یکدفعه با صدای مهیبی از خواب بلند شدم دست خودم نبود ولی جیغ زدم
کوک : چیزی نیست عزیزم خواب دیدی
ا،ت : کوک صدای چی بود
کوک : خواب دیدی عزیزم
ا،ت : ولی من هنوز میترسم کوک نکنه چیزیم بشه
بچه هام چی میشن
متوجه اشک ریختن آروم کوک شدم دیگه حرفی نزدم .
ا،ت:اگه ترسیده بودم که الان تبدیل به آبکشت کرده بود
کوک : اگه چیزیت میشد چی ؟
ا،ت : من به خاطر تو جونم میدم جونگ کوک من بهت مدیونم چرا اینو متوجه نمیشی( باگریه )
کوک : اما الان دیگه بیحساب شدیم یه بار تو یه بار من
اشکت روپاک کن من نمیتونم اشک های نفسم رو ببینم
ا،ت : کوک نمیشه یه مدت بریم آمریکا ؟
کوک : برگردیم بازم یی فان اینجا هست فرقی نمیکنه
ا،ت : من الان دوتا پسرم رو باهم دارم نگاشون کن
کوک : هر دوتاشون مایه آرامشمون هستن
ا،ت : الان دوباره کارسخت شداون هنوزمارونمیشناسه
کوک : ا،ت بهتره یکم به فکرخودت باشی چندروز پیش که رفتم دکترت بهم گفت باید یه سری آزمایش بدی
ا،ت : برای چی ؟
کوک : دکترا فکر میکنن ....
ا،ت : چی فکر میکنن ؟
کوک : سرطان داری ( بغض )
ا،ت : جونگ کوک چی میگی من که حالم خیلی خوبه
کوک : این مریضی های اخیرت غیر طبیعیه وقتی مریض میشی حتی نمیتونی راه بری
ا،ت : من چرا انقدر بد میارم کوک از اول سال یه روز خوش نداشتم بسته دیگه
کوک : نگران نباش هیچی نیست دکترا اشتباه میکنن
ا،ت : اگه چیزی باشه تو کنارم میمونی ؟
کوک :تا آخرین لحظه کنارتم عزیز دلم
سرم رو تکیه دادم به صندلی و خوابم برد یکدفعه با صدای مهیبی از خواب بلند شدم دست خودم نبود ولی جیغ زدم
کوک : چیزی نیست عزیزم خواب دیدی
ا،ت : کوک صدای چی بود
کوک : خواب دیدی عزیزم
ا،ت : ولی من هنوز میترسم کوک نکنه چیزیم بشه
بچه هام چی میشن
متوجه اشک ریختن آروم کوک شدم دیگه حرفی نزدم .
۱۵۱.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.