گس لایتر/پارت ۱۳۵
دو ساعت بعد...
بورام توی شرکت بود... ولی هنوز خبری از جونگکوک نبود... بورام باهاش تماس گرفت...
-الو؟ بله؟
بورام: جونگکوک کجایی؟
-خونه
بورام: نمیای شرکت؟
-خانومم حالش خوب نبود... تا یه ساعت دیگه میام
بورام: پیش بایولی که اینطوری حرف میزنی؟
-بله
بورام: آها... بیا شرکت... منتظرتم
-باشه...
********
جونگکوک کنار بایول نشسته بود... گوشیشو که قطع کرد بایول گفت: کی بود؟
-از شرکت
بایول: تو برو
-ولی فعلا تو مهمتری
بایول: من خوبم... یکم میخوابم... خانوم جی وون هم هست... به کارت برس
-قول میدی غذا بخوری؟
بایول: قول میدم... باید مراقب پسرم باشم... اینطوری آبا هم خوشحال تره... توام خوب به کارای شرکت برس... آبا خیلی براش زحمت کشید.. هیچوقت نذار مشکلی پیش بیاد
-باشه... پس من میرم
بایول: برو...
جونگکوک از کنار بایول پاشد... بایول روی تخت اتاقشون دراز کشید... جونگکوک پتو رو روش کشید و از اتاق بیرون رفت...
*******
بورام منتظر بود تا جونگکوک برسه... اون حالا جانشین داجونگ بود... هیئت مدیره مشغول انجام مراتب قانونی بودن تا جونگکوک رو در جای ایم داجونگ بزارن... با وکالت تام الاختیاری که از خانواده ی ایم داشت حالا جونگکوک همه کاره ی شرکت بود...
وقتی جونگکوک وارد شرکت شد بیشتر از قبل همه بهش احترام میذاشتن... و اون مغرورتر و جدی تر از قبل قدم برمیداشت... اما اون جاه طلب تر از این حرفا بود... با اینکه داشتن شرکت ایم قدرت خیلی زیادی رو براش به همراه داشت اما چیزی نبود که جونگکوک رو قانع کنه... اون بدنبال اَبَر قدرت شدن بود...
اتاق جونگکوک عوض شده بود... ولی بخاطر فوت ایم داجونگ خبری از جشن برای جانشینیش نبود
وقتی به جلوی در اتاقش رسید بورام خودشو بهش رسوند و جلوی بقیه بهش تعظیم کرد و گفت: رییس امروز قرار مهمی با وزیر اقتصاد سنگاپور دارین... باید هماهنگی ها رو انجام بدم... منتظر اومدنتون بودم تا کم و کیف وضعیت رو بهتون توضیح بدم
جونگکوک: بسیار خب... بیا داخل...
بورام وارد اتاق شد و در رو بست...
********
جونگکوک به سمت میزش رفت و کیفش رو انداخت روی میز... بورام به سمتش رفت...
روبروی جونگکوک ایستاد... جونگکوک میخواست به سمت صندلیش بره که بورام انگشت اشارشو نوازشگرانه روی گونه ی جونگکوک کشید... جونگکوک به چشمای بورام نگاه کرد... بورام گفت: یه هفتس درست حسابی ندیدمت.... دلم برات تنگ شده بود
جونگکوک: همینطوره...
جونگکوک از بورام فاصله گرفت و رفت روی صندلیش نشست... سرشو به پشت صندلی تکیه داد و چشماشو بست....
بورام جلو رفت و لبه میز نشست... طوری که پاهاش به صندلی جونگکوک چسبیده بود...
بورام: میبینم که حسابی خسته ای... بایول خستت کرده عشقم؟
جونگکوک با همون چشمای بسته گفت: منظورت چیه؟....
بورام از میز پایین اومد و رفت پشت سر جونگکوک ایستاد... و گفت: این مدت میدیدم که همش پیش توئه... نازشو میکشی... قربون صدقش میری... ازش دور نشدی...
جونگکوک چشماشو باز کرد... عصبانی شده بود ولی هنوز بروز نداده بود... اخماش توی هم رفت و با صدای رگه داری گفت: فقط دلم براش میسوخت... از سر ترحم مراقبش بودم
بورام: فقط همین؟
جونگکوک: آره
بورام: ولی تو باهوش تر از این حرفایی... این مدت اطرافتون پر خبرنگار بود که با دوربیناشون راحتتون نمیذاشتن... در کنار این خانواده ی بایول هم خیلی پیشتون بودن... تو میخواستی جلوی چشم اونام داماد نمونه جلوه کنی... آفرین.. موفق شدی!..
جونگکوک دستشو زیر چونش تکیه داد و گفت: بورام.... بعدا تو خونه صحبت میکنیم... برو
بورام: اوففف باشه... پس میبینمت
بورام توی شرکت بود... ولی هنوز خبری از جونگکوک نبود... بورام باهاش تماس گرفت...
-الو؟ بله؟
بورام: جونگکوک کجایی؟
-خونه
بورام: نمیای شرکت؟
-خانومم حالش خوب نبود... تا یه ساعت دیگه میام
بورام: پیش بایولی که اینطوری حرف میزنی؟
-بله
بورام: آها... بیا شرکت... منتظرتم
-باشه...
********
جونگکوک کنار بایول نشسته بود... گوشیشو که قطع کرد بایول گفت: کی بود؟
-از شرکت
بایول: تو برو
-ولی فعلا تو مهمتری
بایول: من خوبم... یکم میخوابم... خانوم جی وون هم هست... به کارت برس
-قول میدی غذا بخوری؟
بایول: قول میدم... باید مراقب پسرم باشم... اینطوری آبا هم خوشحال تره... توام خوب به کارای شرکت برس... آبا خیلی براش زحمت کشید.. هیچوقت نذار مشکلی پیش بیاد
-باشه... پس من میرم
بایول: برو...
جونگکوک از کنار بایول پاشد... بایول روی تخت اتاقشون دراز کشید... جونگکوک پتو رو روش کشید و از اتاق بیرون رفت...
*******
بورام منتظر بود تا جونگکوک برسه... اون حالا جانشین داجونگ بود... هیئت مدیره مشغول انجام مراتب قانونی بودن تا جونگکوک رو در جای ایم داجونگ بزارن... با وکالت تام الاختیاری که از خانواده ی ایم داشت حالا جونگکوک همه کاره ی شرکت بود...
وقتی جونگکوک وارد شرکت شد بیشتر از قبل همه بهش احترام میذاشتن... و اون مغرورتر و جدی تر از قبل قدم برمیداشت... اما اون جاه طلب تر از این حرفا بود... با اینکه داشتن شرکت ایم قدرت خیلی زیادی رو براش به همراه داشت اما چیزی نبود که جونگکوک رو قانع کنه... اون بدنبال اَبَر قدرت شدن بود...
اتاق جونگکوک عوض شده بود... ولی بخاطر فوت ایم داجونگ خبری از جشن برای جانشینیش نبود
وقتی به جلوی در اتاقش رسید بورام خودشو بهش رسوند و جلوی بقیه بهش تعظیم کرد و گفت: رییس امروز قرار مهمی با وزیر اقتصاد سنگاپور دارین... باید هماهنگی ها رو انجام بدم... منتظر اومدنتون بودم تا کم و کیف وضعیت رو بهتون توضیح بدم
جونگکوک: بسیار خب... بیا داخل...
بورام وارد اتاق شد و در رو بست...
********
جونگکوک به سمت میزش رفت و کیفش رو انداخت روی میز... بورام به سمتش رفت...
روبروی جونگکوک ایستاد... جونگکوک میخواست به سمت صندلیش بره که بورام انگشت اشارشو نوازشگرانه روی گونه ی جونگکوک کشید... جونگکوک به چشمای بورام نگاه کرد... بورام گفت: یه هفتس درست حسابی ندیدمت.... دلم برات تنگ شده بود
جونگکوک: همینطوره...
جونگکوک از بورام فاصله گرفت و رفت روی صندلیش نشست... سرشو به پشت صندلی تکیه داد و چشماشو بست....
بورام جلو رفت و لبه میز نشست... طوری که پاهاش به صندلی جونگکوک چسبیده بود...
بورام: میبینم که حسابی خسته ای... بایول خستت کرده عشقم؟
جونگکوک با همون چشمای بسته گفت: منظورت چیه؟....
بورام از میز پایین اومد و رفت پشت سر جونگکوک ایستاد... و گفت: این مدت میدیدم که همش پیش توئه... نازشو میکشی... قربون صدقش میری... ازش دور نشدی...
جونگکوک چشماشو باز کرد... عصبانی شده بود ولی هنوز بروز نداده بود... اخماش توی هم رفت و با صدای رگه داری گفت: فقط دلم براش میسوخت... از سر ترحم مراقبش بودم
بورام: فقط همین؟
جونگکوک: آره
بورام: ولی تو باهوش تر از این حرفایی... این مدت اطرافتون پر خبرنگار بود که با دوربیناشون راحتتون نمیذاشتن... در کنار این خانواده ی بایول هم خیلی پیشتون بودن... تو میخواستی جلوی چشم اونام داماد نمونه جلوه کنی... آفرین.. موفق شدی!..
جونگکوک دستشو زیر چونش تکیه داد و گفت: بورام.... بعدا تو خونه صحبت میکنیم... برو
بورام: اوففف باشه... پس میبینمت
۲۷.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.