PΛЯƬ6
(از زبون ا/ت)
توی ماشین بودیم
داشتیم میرفتیم عمارت
توی راه خیلی استرس داشتم امشب باهم بخوابیم
نه نه نه اونم منو دوست نداره پس این غیر ممکنه
رسیدیم عمارت
بدون توجه به چیزی رفتم داخل عمارت و تا رسیدم نشستم روی مبل و کفشامو که نیم متر پاشنه داشت رو در اوردم
بلند زیر لب گفتم:اییی..پام ترکیددد
سرمو بالو اوردم ک دیدم جیمین روبروی من روی مبل لش نشسته و سرشم رو به بالاست با چشمای بسته
بی اهمیت بهش رفتم سمت اشپز خونه و یه لیوان پیدا کردم و از ابسر کن یخچال اب ریختم و خوردم
گفتم:اتاق من کدومه؟
جیمین گفت:اینجا رو بابام چیده انتظار داری اتاق جدا گونه برامون گذاشته باشه؟
گفتم:یاااا...من الان کجا باید بخوابم؟
گفت:اتاقمون طبقه بالاست
گفتم:انتظار نداری که بیام پیش تو بخوابم
گفت:خب الان جای دیگ هست؟
گفتم:الان اینجاا پر از اتاقه توی هیچ کدوم ازینا تخت نذاشتن؟
گفت:این اتاقا هرکدومشون برای یه چین...تو الان مگه هنر نخوندی؟
گفتم:چرا چه ربطی داره
گفت:خط اینجا یه اتاق برای نقاشیه یه اتاقم برای مجسمه سازی .یه اتاق برای لباس .اتاق خواب.اتاق کتاب .اتاق کار و...رو بابام گذاشته برای کارای ما
خیلی ذوق کرده بودم که بالا خره دوتا اتاق برای خودم داشتم توی خونه خودمون که بابام اصلا براش اهمیتی نداشت .نمیدونم عمو چجوری براش اهمیت داشت ولی خب بماند
به روی خودم نیورم و گفتم:اهاپس من روی مبلا میخوابم
بلند شد و با خونسردی شونه ای بالا انداخت
گفت:اتاق لباس طبقه بالا سمته چپه خواستی لباس عوض کنی برو اونجا
و رفت بالا
بعد از چند دقیقه منم رفتم و پشت در وایسادم تا اون بیاد بیرون
بعد از چند دقیقهجیمین بایه لباس خواب اومد بیرون که دوتا از دکمه های بالاش باز بود
وقتی اومد بیرون با خونسردی رفت اون طف راهرو و تو اتاق که فک کنم اتاق خواب بود
رفتم توی اتاق لباس و دنبال لباس خواب بودم که پیدا نکردم ولی عجب لباسای خوشکل دیگه بود
رفتم سمت اتاق خواب و در زدم که جیمین گفت:بیا تو
رفتم تو و گفتم:لباس خواب پیدا نکردم از کجا باید بدارم؟
گفت:نمیدونم چرا و لی بابا گفت لباس خوابای زنونه توی این اتاق و وی کشوان
رفتم سمت کشو و لباسارو دیدم عمشون باز بودن و بیش از حد سکسی بودن یکی رو پیدا کردم و دیدم که خدارو شکر یه شلوار خواب با یه پیراهن خوابه برشداشتم و رفتم بیرون
رفتم توی حموم و لباس عروس مسخره رو در اوردم و یه دوش 10 دقیع ای گرفتم
خودمو با حوله بسته بندی شده ای که داخل پلاستیک بود خشک کردم
و لباس پوشیدم و رفتم پایین روی مبلای سفت خوابیدم یه فحشی به جیمین نثار کردم که اون روی تخت میخوابه و من مجبور بودم روی این مبلای سفت بخوابم
اینکه بدون جیهوپ خوابیدم اذیتم میکرد اما بعد از نیم ساعت خوابم برد
(فردا)
(از دید جیمین)
بلند شدم و ساعت رو نگاه کردم ساعت 7 باید میرفتم شرکت ولی ساعت 8 بود بلند شدم و رفتم یه دوش 5 دقیقه ای گرفتم و با حوله اومدم بیرون
(از دید ا/ت)
از کمر درد بیدار شدم ..اخخخ چقدر سفته نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت 8 صبحه میدونستم که جیمین ساعت 7 میره سرکار برای همین بلند شدم تا برم توی تخت بخوابم
رفتم بالا و رفتم سمت اتاق و دروباز کردم
دیدم که جیمین با حوله دورش وایساده
سریع رومو اونطرف کردم
گفتم:وای وای وای ببخشید نمیدونستم تو خونه
گفت:چیه کاری داری؟
گفتم:اممم..خب کمرم روی مبلا درد گرفت گفتم بیام روی تخت بخوابم
(از دید جیمین)
دلم واسش سوخت که گفت اون کمر کوچولو و باریکش درد میکنه
گفتم:اهان باشه برو بیرون من لباسامو عوض کنم
گفت :باشه و باخجالت رفت بیرون
یه پیراهن سفید برداشتم و دکمه های بالاشو باز گذاشتم و یه شلوار مشکی برداشتم و پوشیدم
رفتم پایین و به ا/ت برخوردم که روی مبل سه نفره بازم دراز کشیده بهش نگاه کردم
گفتم:الان برو روی تخت بخواب
تا منو دید سریع بلند شد و گفت:اوک باشه مرسی
با خونسردی رفتم طرف در و رفتم سوار ماشین شدم و رفتم به سمت شرکت
(از دید ا/ت)
واییی چقدر زشت شد ..ولی عجب بدنی داشت
همینجور که حرف میزدم رفتم توی اتاق بالا و خودمو انداختم روی تخت
از طرفی که نمیدونستم جیمین کدوم طرف میخوابه یه طرفو انتخواب کردم و ملافه رو انداختم روی خودم
ملافه بوی عطر تخلی میداد که باعث شد خوابم ببره
(ساعت 1 بعد از ظهر)
(از دید جیمین)
توی ماشین بودیم
داشتیم میرفتیم عمارت
توی راه خیلی استرس داشتم امشب باهم بخوابیم
نه نه نه اونم منو دوست نداره پس این غیر ممکنه
رسیدیم عمارت
بدون توجه به چیزی رفتم داخل عمارت و تا رسیدم نشستم روی مبل و کفشامو که نیم متر پاشنه داشت رو در اوردم
بلند زیر لب گفتم:اییی..پام ترکیددد
سرمو بالو اوردم ک دیدم جیمین روبروی من روی مبل لش نشسته و سرشم رو به بالاست با چشمای بسته
بی اهمیت بهش رفتم سمت اشپز خونه و یه لیوان پیدا کردم و از ابسر کن یخچال اب ریختم و خوردم
گفتم:اتاق من کدومه؟
جیمین گفت:اینجا رو بابام چیده انتظار داری اتاق جدا گونه برامون گذاشته باشه؟
گفتم:یاااا...من الان کجا باید بخوابم؟
گفت:اتاقمون طبقه بالاست
گفتم:انتظار نداری که بیام پیش تو بخوابم
گفت:خب الان جای دیگ هست؟
گفتم:الان اینجاا پر از اتاقه توی هیچ کدوم ازینا تخت نذاشتن؟
گفت:این اتاقا هرکدومشون برای یه چین...تو الان مگه هنر نخوندی؟
گفتم:چرا چه ربطی داره
گفت:خط اینجا یه اتاق برای نقاشیه یه اتاقم برای مجسمه سازی .یه اتاق برای لباس .اتاق خواب.اتاق کتاب .اتاق کار و...رو بابام گذاشته برای کارای ما
خیلی ذوق کرده بودم که بالا خره دوتا اتاق برای خودم داشتم توی خونه خودمون که بابام اصلا براش اهمیتی نداشت .نمیدونم عمو چجوری براش اهمیت داشت ولی خب بماند
به روی خودم نیورم و گفتم:اهاپس من روی مبلا میخوابم
بلند شد و با خونسردی شونه ای بالا انداخت
گفت:اتاق لباس طبقه بالا سمته چپه خواستی لباس عوض کنی برو اونجا
و رفت بالا
بعد از چند دقیقه منم رفتم و پشت در وایسادم تا اون بیاد بیرون
بعد از چند دقیقهجیمین بایه لباس خواب اومد بیرون که دوتا از دکمه های بالاش باز بود
وقتی اومد بیرون با خونسردی رفت اون طف راهرو و تو اتاق که فک کنم اتاق خواب بود
رفتم توی اتاق لباس و دنبال لباس خواب بودم که پیدا نکردم ولی عجب لباسای خوشکل دیگه بود
رفتم سمت اتاق خواب و در زدم که جیمین گفت:بیا تو
رفتم تو و گفتم:لباس خواب پیدا نکردم از کجا باید بدارم؟
گفت:نمیدونم چرا و لی بابا گفت لباس خوابای زنونه توی این اتاق و وی کشوان
رفتم سمت کشو و لباسارو دیدم عمشون باز بودن و بیش از حد سکسی بودن یکی رو پیدا کردم و دیدم که خدارو شکر یه شلوار خواب با یه پیراهن خوابه برشداشتم و رفتم بیرون
رفتم توی حموم و لباس عروس مسخره رو در اوردم و یه دوش 10 دقیع ای گرفتم
خودمو با حوله بسته بندی شده ای که داخل پلاستیک بود خشک کردم
و لباس پوشیدم و رفتم پایین روی مبلای سفت خوابیدم یه فحشی به جیمین نثار کردم که اون روی تخت میخوابه و من مجبور بودم روی این مبلای سفت بخوابم
اینکه بدون جیهوپ خوابیدم اذیتم میکرد اما بعد از نیم ساعت خوابم برد
(فردا)
(از دید جیمین)
بلند شدم و ساعت رو نگاه کردم ساعت 7 باید میرفتم شرکت ولی ساعت 8 بود بلند شدم و رفتم یه دوش 5 دقیقه ای گرفتم و با حوله اومدم بیرون
(از دید ا/ت)
از کمر درد بیدار شدم ..اخخخ چقدر سفته نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت 8 صبحه میدونستم که جیمین ساعت 7 میره سرکار برای همین بلند شدم تا برم توی تخت بخوابم
رفتم بالا و رفتم سمت اتاق و دروباز کردم
دیدم که جیمین با حوله دورش وایساده
سریع رومو اونطرف کردم
گفتم:وای وای وای ببخشید نمیدونستم تو خونه
گفت:چیه کاری داری؟
گفتم:اممم..خب کمرم روی مبلا درد گرفت گفتم بیام روی تخت بخوابم
(از دید جیمین)
دلم واسش سوخت که گفت اون کمر کوچولو و باریکش درد میکنه
گفتم:اهان باشه برو بیرون من لباسامو عوض کنم
گفت :باشه و باخجالت رفت بیرون
یه پیراهن سفید برداشتم و دکمه های بالاشو باز گذاشتم و یه شلوار مشکی برداشتم و پوشیدم
رفتم پایین و به ا/ت برخوردم که روی مبل سه نفره بازم دراز کشیده بهش نگاه کردم
گفتم:الان برو روی تخت بخواب
تا منو دید سریع بلند شد و گفت:اوک باشه مرسی
با خونسردی رفتم طرف در و رفتم سوار ماشین شدم و رفتم به سمت شرکت
(از دید ا/ت)
واییی چقدر زشت شد ..ولی عجب بدنی داشت
همینجور که حرف میزدم رفتم توی اتاق بالا و خودمو انداختم روی تخت
از طرفی که نمیدونستم جیمین کدوم طرف میخوابه یه طرفو انتخواب کردم و ملافه رو انداختم روی خودم
ملافه بوی عطر تخلی میداد که باعث شد خوابم ببره
(ساعت 1 بعد از ظهر)
(از دید جیمین)
۸.۴k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.