پارت ۴ عشق حقیقی🎀❤️🩹
پارت ۴ عشق حقیقی🎀❤️🩹
تو ماشین بودیم کهههه
کوک:تو میای خونه خودم
ا.ت: چییی من نمیام خونه ی تو
کوک:همینه که هست تو باید بیای خونه
ا.ت: من نمیاممممم چرا اینقدر اذیتم میکنی؟
کوک:من اذیتت نکردم و باید بیای بهت دستور دارم میدم
ا.ت:چرا نمیخوای دوست دخترت رو بیاری خونت چرا من مگه جدا نشدیم.
کوک: اسم اون عوضیو نیار
ا.ت:عوضی؟ مگه همین دیشب بهش نگفتی عشقم؟
کوک: گفتم اسم اونو نیار!(عصبی)
ا.ت:منو ول کن بزار برم
کوک:کجا میخوای بری جایی رو داری که بری؟
ا.ت:یه جایی رو پیدا میکنم
کوک:نمیتونی
ا.ت:میتونم تو کاریت نباشه
ویو کوک:
الان که جدا شدیم حس خوبی ندارم حس میکنم تو زندگیم یه چیزی کمه من هنوز اونو دوست دارم نباید اینطوری باهاش رفتار میکردم
اون دختره ی عوضی کاری کرد من از عشقم جدا بشم کاری میکنم دیگه نتونه راه بره(منحرف نباشید😀🗿)
ویو ا.ت:
من هنوز در اصل کوک رو دوست دارم و نمیتونم تصور کنم اون نیست واقعا حس خیلی بدی دارم نمیتونم اصلا باور کنم همچین اتفاقی افتاده حس میکنم همش یه خوابه و باید بیدار بشم و ببینم همش یه خوابه.
تو فکر و خیالام بکدم که کوک گفت
کوک:پیاده شو
ا.ت: من گفت نمیام تو اون خونه
کوک: بسه ات دوباره بثو شروع نکن بزار یزره اعصابون راحت باشه برو تو(با حرص)
ا.ت: .....
رفتم تو و دوباره خاطراتم برگشت دیشب که رو مبل خوابیدم
داشتم میرفتم وسایلم رو جمع کنم که برم هتل یا جایی و اون موقع کوک رفته بود دستشویی
که یهو گوشیه کوک زنگ خورد رفتم ببینم کیه که دیدممممم
خمارییییی😀😀🤝
شرطا:🫀💖
۱۲لایک💟
۱۴کامنت✨️🌸
تو ماشین بودیم کهههه
کوک:تو میای خونه خودم
ا.ت: چییی من نمیام خونه ی تو
کوک:همینه که هست تو باید بیای خونه
ا.ت: من نمیاممممم چرا اینقدر اذیتم میکنی؟
کوک:من اذیتت نکردم و باید بیای بهت دستور دارم میدم
ا.ت:چرا نمیخوای دوست دخترت رو بیاری خونت چرا من مگه جدا نشدیم.
کوک: اسم اون عوضیو نیار
ا.ت:عوضی؟ مگه همین دیشب بهش نگفتی عشقم؟
کوک: گفتم اسم اونو نیار!(عصبی)
ا.ت:منو ول کن بزار برم
کوک:کجا میخوای بری جایی رو داری که بری؟
ا.ت:یه جایی رو پیدا میکنم
کوک:نمیتونی
ا.ت:میتونم تو کاریت نباشه
ویو کوک:
الان که جدا شدیم حس خوبی ندارم حس میکنم تو زندگیم یه چیزی کمه من هنوز اونو دوست دارم نباید اینطوری باهاش رفتار میکردم
اون دختره ی عوضی کاری کرد من از عشقم جدا بشم کاری میکنم دیگه نتونه راه بره(منحرف نباشید😀🗿)
ویو ا.ت:
من هنوز در اصل کوک رو دوست دارم و نمیتونم تصور کنم اون نیست واقعا حس خیلی بدی دارم نمیتونم اصلا باور کنم همچین اتفاقی افتاده حس میکنم همش یه خوابه و باید بیدار بشم و ببینم همش یه خوابه.
تو فکر و خیالام بکدم که کوک گفت
کوک:پیاده شو
ا.ت: من گفت نمیام تو اون خونه
کوک: بسه ات دوباره بثو شروع نکن بزار یزره اعصابون راحت باشه برو تو(با حرص)
ا.ت: .....
رفتم تو و دوباره خاطراتم برگشت دیشب که رو مبل خوابیدم
داشتم میرفتم وسایلم رو جمع کنم که برم هتل یا جایی و اون موقع کوک رفته بود دستشویی
که یهو گوشیه کوک زنگ خورد رفتم ببینم کیه که دیدممممم
خمارییییی😀😀🤝
شرطا:🫀💖
۱۲لایک💟
۱۴کامنت✨️🌸
۴.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.