part: 3۸
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو انالی▪
پیش سوجین خیلی میخندیدم انگار ادم ندیدم و حرفزدن بلد نیستم اون خندش نمیگرفت ولی خو تو ذوقمم نمیزد
یبار که داشتم از خنده پاره میشدم تهیونگ از پله ها امد پایین
فک کنم اول خواست چییزی بگه که با دیدن سوجین بیخیال شد
ته: خوش میگذره
با همون نیش باز گفتم
انا: ارع .....خیلییییی
سوجین از جاش پاشد و به طرف تهیونگ رفت
سوجین: ارباب چییزی نیاز ندارید؟
خندم کم کم محو شد
چرا احساس کردم سوجین داره سعی میکنه با تهیونگ لaس بزنه؟
خو شاید حواسش نبوده
ته: نه
تهیونگ زیاد جدیش نگرفت و به طرفم برگشت
ته: برو بخواب دیگه خسته نشدیی؟؟( جدی)
دیگه کلا خوشحالیم نابود شد خو مگه خواببمم دست اونه؟
به طرفشون رفتم
و
انا: سوجین من دیگه برم...فردا میبینمت( مهربون با انرژی)
سوجین: شب بخیر( عادی )
از کنار تهیونگ رد شدم و بدون هیچ حرفی رفتم اتاقم
رو تخخت ولو شدم
یعنی سوجین به تهیونگ حس داره؟؟
وای نه مگه دیوونس
بسه دیگه کم فکرای چرت کن دختر
کم کم چشمام گرم شدو رفتم خوابیدم
▪ویو تهیونگ▪
انالی از اون خدمت کاره خداحافظی کرد و حتی ادمم حصابم نکرد رفت اتاقش بعد رفتنش خواستم دنبالش برم
که دست کسی دور بازوم پیچیده شد
دقیقا اون بازویی که هنوز با باندو این چرت و پرتا جلویه خوnریزیش گرفته میشد
دستمو با شتاب ازش کشیدم بیرون
ته: هوییی..چیکار میکنی؟
دختره خودشو بهم چسبوند
دختره: شما زن گرفتید ...ولی وقتی اون بلد نیس به عنوان یه زن وضیفشو انجام بده....من میتونم
وایسا ببینم من فک کردم دوست انالیه
ته: چی گفتی؟
دسشتو رو عضله های سینم کشید
سوجین: من میتونم خیلی بهتر از انالی باشم
مگه انالی باید چجوری باشه؟
هولش دادم عقب
ته: ببینم جی فک کردی با خودت؟؟..نمیگی اگه انالی متوجه شه ناراحت میشه؟...
سوجین: به جهنممم ....
ته: ببینم نکنه با پسر خالت حرف میزنی؟؟.....تو یه خدمتکاریی منم رئیست ...اون دختر طبقه بالا هم به عنوان زن من باید بهش احترام گذاشته شه...جرعت داری یبار دیگه از این مسخره بازیا درار که به روش خودم باهات برخورد کنم
پشتم و بهش کردم و رفتم طبقه بالا
ببینم اصلا انالی رو چه حصاب با این دختره انقدر خوبه؟؟
▪ویو انالی▪
پیش سوجین خیلی میخندیدم انگار ادم ندیدم و حرفزدن بلد نیستم اون خندش نمیگرفت ولی خو تو ذوقمم نمیزد
یبار که داشتم از خنده پاره میشدم تهیونگ از پله ها امد پایین
فک کنم اول خواست چییزی بگه که با دیدن سوجین بیخیال شد
ته: خوش میگذره
با همون نیش باز گفتم
انا: ارع .....خیلییییی
سوجین از جاش پاشد و به طرف تهیونگ رفت
سوجین: ارباب چییزی نیاز ندارید؟
خندم کم کم محو شد
چرا احساس کردم سوجین داره سعی میکنه با تهیونگ لaس بزنه؟
خو شاید حواسش نبوده
ته: نه
تهیونگ زیاد جدیش نگرفت و به طرفم برگشت
ته: برو بخواب دیگه خسته نشدیی؟؟( جدی)
دیگه کلا خوشحالیم نابود شد خو مگه خواببمم دست اونه؟
به طرفشون رفتم
و
انا: سوجین من دیگه برم...فردا میبینمت( مهربون با انرژی)
سوجین: شب بخیر( عادی )
از کنار تهیونگ رد شدم و بدون هیچ حرفی رفتم اتاقم
رو تخخت ولو شدم
یعنی سوجین به تهیونگ حس داره؟؟
وای نه مگه دیوونس
بسه دیگه کم فکرای چرت کن دختر
کم کم چشمام گرم شدو رفتم خوابیدم
▪ویو تهیونگ▪
انالی از اون خدمت کاره خداحافظی کرد و حتی ادمم حصابم نکرد رفت اتاقش بعد رفتنش خواستم دنبالش برم
که دست کسی دور بازوم پیچیده شد
دقیقا اون بازویی که هنوز با باندو این چرت و پرتا جلویه خوnریزیش گرفته میشد
دستمو با شتاب ازش کشیدم بیرون
ته: هوییی..چیکار میکنی؟
دختره خودشو بهم چسبوند
دختره: شما زن گرفتید ...ولی وقتی اون بلد نیس به عنوان یه زن وضیفشو انجام بده....من میتونم
وایسا ببینم من فک کردم دوست انالیه
ته: چی گفتی؟
دسشتو رو عضله های سینم کشید
سوجین: من میتونم خیلی بهتر از انالی باشم
مگه انالی باید چجوری باشه؟
هولش دادم عقب
ته: ببینم جی فک کردی با خودت؟؟..نمیگی اگه انالی متوجه شه ناراحت میشه؟...
سوجین: به جهنممم ....
ته: ببینم نکنه با پسر خالت حرف میزنی؟؟.....تو یه خدمتکاریی منم رئیست ...اون دختر طبقه بالا هم به عنوان زن من باید بهش احترام گذاشته شه...جرعت داری یبار دیگه از این مسخره بازیا درار که به روش خودم باهات برخورد کنم
پشتم و بهش کردم و رفتم طبقه بالا
ببینم اصلا انالی رو چه حصاب با این دختره انقدر خوبه؟؟
۲۰.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.