پارت هشت: جیمین نگام کرد و نگاهش رو داد پایین× ا.ت واقعا
پارت هشت: جیمین نگام کرد و نگاهش رو داد پایین× ا.ت واقعا اون فقط پسر عموته؟+ اوهوم جای داداش بزرگترمه × اما من فکر نمیکنم برای اون اینطوری باشه استرس گرفتم یعنی از کجا فهمید منو دوست داره؟+ منظورت چیه؟ × یعنی اون تورو به عنوان خواهرش نمیبینه تورو دوست داره... + ولی مهم اینه من دوسش ندارم جیمین با لبخندی به چشمم زل زد - ا.ت صدای کوک رو شنیدم برگشتم نگاهش کردم + بله - ا.ت ... هیچولش کن . سری تکون دادم گوشیمو برداشتم و نشستم سریال دیدم . سریال قشنگی بود ... بیشتر به داستان زندگیم میخورد .... سر اون صحنه ای که پسر مورد علاقه دختره با یکی دیگه بود خیلی گریم گرفت همش یاد صحنه های کوکو اون میوفتادم ... کوک بهم گفته دوسم داره اما نمیتونم باور کنم ... نمیتونم ... چون میدونم اگه واقعا اون دخترو دوست داشت هنوز نتونسته فراموشش کنه.شاید میخواد از من استفاده کنه تا اونو فراموش کنه... ولی هنوز نسبت بهش حسی دارم اما خیلی کم شده ... گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم کنارم برگشتم سمت چپ و با صورت غرق در خواب جیمین مواجه شدم . موهاش ریخته بود روی صورتش کنار زدم موهاشو گونشو نوازش کردم چقدر کیوت بود این بشر ،بلند شدمو و نشستم .برگشتم اون طرف که دیدم کوک داره با عصبانیت و داخل نگاهش غمموجمیزد نگام میکرد - دوسش داری؟ + کی رو؟ - خودتو به اون راه نزن دوسش داری؟ (با داد) جیمین از خواب پرید × چیشده؟ + چیزی نشده بخواب خودم حلش میکنم دست کوکرو گرفتم + بیا بریم بیرون - همینجا جوابمو بده دوسش داری؟ نگاهی به جیمین کردم داشت با منگی نگام میکرد ... + نمی دونم.... - پس دوسش داری نه؟ + نه هنوز نه - پسمیخوای دوسش داشته باشی؟ + نمیدونم... کوک بلند شد و از چادر رفت بیرون جیمین اومد سمتم × کوک چی میگه؟ تو کی رو دوست داری ؟ راجب کی میگفت ؟+ جیمینا بعداً بهت میگم میرم دنبالش برمیگردم سرشو انداخت پایین × باش رفتم دنبال کوک + کوکیااا کجایی ؟ همینطور که دنبالش می گشتم دیدم یه نفر کنار سه درخت نشسته و با خودش حرف میزنه - چرا وقتی دوسش دارم دوسم ندارع صداش بغض داشت - چرا چرا چرا چرا و اشکاش بیشتر میشد رفتم کنارش نشستم .+ کوکیا چرا اینطوری اشک میریزی چرا اینطوری میکنی با خودت ... کوک خودشو انداخت توی بغلم - ا.تچرا وقتی دوست دارم دوسم نداری چراااا + کوکا میشه داستانمو برات بگم؟ اشکاشو پاک کرد - چه داستانی؟؟+ داستان عاشقیه من.... - مگه توهم عاشق بودی ؟عاشق کی بودی؟ + بزار برات بگم سرشو تکون داد ادامه دادم:+ داستان از اونجایی شروع میشه که من با یه پسر رفیق میشم اون پسر خیلی خوشتیپ و خوشگله همه دخترا دنبالشن و من و اون باهم بهترین دوستای هم میشیم اما من کم کم عاشقش میشم..
قلبم و بهش میدمو و میخوامش . بعد سالها که میخوام بهش اعتراف کنم اونو میبینم که داره با عشق یه دخترو میبوسه و دوسش داره اعترافشونو دیدم... اونجا یه خودم قول دادم که دیگه نزدیکش نشم و خشک نسبت بهش از بین بره اما هنوز بهش حس دارم اما خیلی کمه خیلی زجر کشیدم خیلی شبش گریه کردم ساعت ها حالم بد بود اما به خودم قول داده بودم....از بغلم اومد بیرون -ا.ت تو.. به من حس داشتی؟ اشک از گوشه چشمم چکید + اره جونگکوکا من عاشقت بودم عاشقت بودم... - یعنی چی... تو عاشقم.. بودی؟ منو با اون دیدی؟ + اره دیدم دیدم ولی دیگه مهم نیست من میرم..-وایسااا
قلبم و بهش میدمو و میخوامش . بعد سالها که میخوام بهش اعتراف کنم اونو میبینم که داره با عشق یه دخترو میبوسه و دوسش داره اعترافشونو دیدم... اونجا یه خودم قول دادم که دیگه نزدیکش نشم و خشک نسبت بهش از بین بره اما هنوز بهش حس دارم اما خیلی کمه خیلی زجر کشیدم خیلی شبش گریه کردم ساعت ها حالم بد بود اما به خودم قول داده بودم....از بغلم اومد بیرون -ا.ت تو.. به من حس داشتی؟ اشک از گوشه چشمم چکید + اره جونگکوکا من عاشقت بودم عاشقت بودم... - یعنی چی... تو عاشقم.. بودی؟ منو با اون دیدی؟ + اره دیدم دیدم ولی دیگه مهم نیست من میرم..-وایسااا
۶۸.۴k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.