~~~خانواده مخفی جئون(همسر مخفی)~~~
پارت : 9
+ن..نکن سیوان اینجاست
_تا من نخوام نمیبینه
~ولی میشنوم چی میگین !!
با ناباروری بهش نگاهی انداختم
+سیوان !!
~پدر گفت چشماتو ببند رو تو اونور کن نگفت گوشاتم بگیر
_حالا میتونی برگردی سیوان !
به سمت مون برگشت
با ذوق کودکانه ش گفت
~بابا بگو که مامانو...
تشر گونه اسمشو صدا زدم
_آره پسرم من مامانو..
جیغی از حرص کشیدم
+بس کنید با هر دو تونم !!
جونگکوک خنده ای کرد و سیوان به بغل به سمت داخل رفت
_بس کن ا.ت بزار خوش باشه !!
با حرص کیفمو از زمین گرفتم و داخل رفتم
با اخم به صحنه مقابلم نگاه کردم
نیومده خیلی زود با پدرش مچ شده بود !!
_اوو اخمای مامانو ببین ؛ حسودی میکنه ما باهم صمیمی شدیم .
سیوان خنده ای کرد
عصبی تشر زدم
+نخیرم !
_باشه..ما باورش میکنیم خانوم حسود
بعد این حرفش خنده کوتاهی کرد و به سیوان چشمک دختر کشی زد !!
از اون چشمکایی که یه زمانی عاشقانه میپرستیدم شون !!
_خب ! الان وقت خوابه سیوان
~مامانو بوس کن برم
+سیوان !!
~بوسش نکنی نمیخوابم
_باشه ولی قول دادی بخوبی بعدش هاا
سیوان مشتاق به منو پدرش نگاه میکرد
جونگکوک بلند شد و آروم کنارم نشست و بعد آروم سرشو به سمتم نزدیک کرد
هرم نفس هاشو میتونستم بشنوم
چشمام نا خودآگاه رو هم افتاد
و داغی چیزی رو....با شُوک چشمامو باز کردم
جونگکوک خندید و سیوان گفت
~شب بخیر بهترین مامان و بابای دنیا
من هنوز تو شوک بودم
چی شد؟؟
چرا لبامو نبوسید؟؟
پیشونیمو دست کشیدم
+ن..نکن سیوان اینجاست
_تا من نخوام نمیبینه
~ولی میشنوم چی میگین !!
با ناباروری بهش نگاهی انداختم
+سیوان !!
~پدر گفت چشماتو ببند رو تو اونور کن نگفت گوشاتم بگیر
_حالا میتونی برگردی سیوان !
به سمت مون برگشت
با ذوق کودکانه ش گفت
~بابا بگو که مامانو...
تشر گونه اسمشو صدا زدم
_آره پسرم من مامانو..
جیغی از حرص کشیدم
+بس کنید با هر دو تونم !!
جونگکوک خنده ای کرد و سیوان به بغل به سمت داخل رفت
_بس کن ا.ت بزار خوش باشه !!
با حرص کیفمو از زمین گرفتم و داخل رفتم
با اخم به صحنه مقابلم نگاه کردم
نیومده خیلی زود با پدرش مچ شده بود !!
_اوو اخمای مامانو ببین ؛ حسودی میکنه ما باهم صمیمی شدیم .
سیوان خنده ای کرد
عصبی تشر زدم
+نخیرم !
_باشه..ما باورش میکنیم خانوم حسود
بعد این حرفش خنده کوتاهی کرد و به سیوان چشمک دختر کشی زد !!
از اون چشمکایی که یه زمانی عاشقانه میپرستیدم شون !!
_خب ! الان وقت خوابه سیوان
~مامانو بوس کن برم
+سیوان !!
~بوسش نکنی نمیخوابم
_باشه ولی قول دادی بخوبی بعدش هاا
سیوان مشتاق به منو پدرش نگاه میکرد
جونگکوک بلند شد و آروم کنارم نشست و بعد آروم سرشو به سمتم نزدیک کرد
هرم نفس هاشو میتونستم بشنوم
چشمام نا خودآگاه رو هم افتاد
و داغی چیزی رو....با شُوک چشمامو باز کردم
جونگکوک خندید و سیوان گفت
~شب بخیر بهترین مامان و بابای دنیا
من هنوز تو شوک بودم
چی شد؟؟
چرا لبامو نبوسید؟؟
پیشونیمو دست کشیدم
۲.۳k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.