پارت ۱۸
پارت ۱۸
ادمین: ته و سوآه مثل دو زوج عاشق توی خیابان های زیبای سئول قدم میزدند هوا کم کم داشت رو به تاریکی میرفت و بارونی میشد نم نم بارون روی صورت و موهای سوآه میریخت و این زیباترین منظره برای تهیونگ بود....
_ عزیزم سردت نیست؟ بریم خونه؟
+ نه هوا خیلی خوبه
_ مطمئن؟
+ آره( تلفنش زنگ خورد)
+ بله؟
٪ سلام خوبی ابجی؟
+ علیک سلام چیشده؟
٪ کوفت چیشده مهمون دعوت میکنین بعد میرین دور دور؟
+ هن؟ اوه اوه تهیونگ بریم خونههه
٪ زهر( قطید
_ چیشده؟؟؟؟
+ بابا بچه ها اومدن
_ شتتتت بریم
(رسیدن)
@ میزاشتین یکم دیرتر واسه خواب میومدین( مسخره
+ هی آقا خرگوشه یکار نکن بیام ناکارت کنما
@ حالا ک فک میکنم هوا عالیه نه؟
+ آره با وجود دمپایی های من عالیم میشه وایسا بیننمممممم( با دمپایی میفته دنبال کوک)
@ یا جد شیرموززززززززززززززز تهیونگ بیا این دوست دختر وحشیتو جمع کننن جیغغغغ
_ کوک داداش خودمم بهش ملحق میشما
@ نه نه ممنون همینو هندل کنم بسمه یا خداااا
+ جعون وایسا کاریت ندارمممم
اخخخخ نفسم خب خب بسه پا درد گرفتم
@ اخی مامانبزرگ
+ کوک یکار نکن بیام یجوری بزنمت ک تا ی ماه نتونی از جات تکون بخوریا از این کتکا جیمین زیاد خورده میدونه
٪ اهمممممم آره دستشم خیلی سنگینه کوک دورو ور خواهر ما نپلک
@ من غلط کنم
_ بابا خفه شین دودیقه اجوما طفلی پیرزن سه ساعته داره برا شام صدامون میکنه نشنیدیم الان بریم منو با کفگیر دنبال میکنه عههه
اجوما: هی شماها نمیخواین بیاین غذا صدام در نمیاد از بس داد زدم عه
همه: ببخشید
اجوما: پاشید بیاید ببینم
+ اجوما خیلی خوشمزس مرسییی
اجوما: نوش جونت
+ اها راستی قرار بود قضیه لیارو بگین
_ خب ببین لیا درواقع خواهر ناتنیه بکهیونه و داستانش اینجوریه ک پدر بکهیون بخاطر بدهی خانواده لیارو میکشه و لیارو ب فرزند خوندگی میگیره ولی لیا از همون بچگی تصمیم ب انتقام داشته و ب پیشنهاد ما با ما همکاری کرد تمام اتفاقات اون روز هم صحنه سازی بود درواقع لیا اصلا فک نمیکرد توهم جزوی از باند باشی برا همین باهاش درگیر شدی و بقیشم خودت میدونی
+ حالا نامزد داره؟
_ آره دورادور ازدواج کرده بچه هم داره ی پسر بامزه
+ آخی ولی دمش گرم
_ آره خب چی میخواستین بگین؟
+ خفه من میگم خب ببین خرس عسلی کوک و یون جو رلن تمام
_ خب اینو ک میدونستم چیز جدید؟
همه: هااااا؟
_ ....
ادامه دارد.....
ادمین: ته و سوآه مثل دو زوج عاشق توی خیابان های زیبای سئول قدم میزدند هوا کم کم داشت رو به تاریکی میرفت و بارونی میشد نم نم بارون روی صورت و موهای سوآه میریخت و این زیباترین منظره برای تهیونگ بود....
_ عزیزم سردت نیست؟ بریم خونه؟
+ نه هوا خیلی خوبه
_ مطمئن؟
+ آره( تلفنش زنگ خورد)
+ بله؟
٪ سلام خوبی ابجی؟
+ علیک سلام چیشده؟
٪ کوفت چیشده مهمون دعوت میکنین بعد میرین دور دور؟
+ هن؟ اوه اوه تهیونگ بریم خونههه
٪ زهر( قطید
_ چیشده؟؟؟؟
+ بابا بچه ها اومدن
_ شتتتت بریم
(رسیدن)
@ میزاشتین یکم دیرتر واسه خواب میومدین( مسخره
+ هی آقا خرگوشه یکار نکن بیام ناکارت کنما
@ حالا ک فک میکنم هوا عالیه نه؟
+ آره با وجود دمپایی های من عالیم میشه وایسا بیننمممممم( با دمپایی میفته دنبال کوک)
@ یا جد شیرموززززززززززززززز تهیونگ بیا این دوست دختر وحشیتو جمع کننن جیغغغغ
_ کوک داداش خودمم بهش ملحق میشما
@ نه نه ممنون همینو هندل کنم بسمه یا خداااا
+ جعون وایسا کاریت ندارمممم
اخخخخ نفسم خب خب بسه پا درد گرفتم
@ اخی مامانبزرگ
+ کوک یکار نکن بیام یجوری بزنمت ک تا ی ماه نتونی از جات تکون بخوریا از این کتکا جیمین زیاد خورده میدونه
٪ اهمممممم آره دستشم خیلی سنگینه کوک دورو ور خواهر ما نپلک
@ من غلط کنم
_ بابا خفه شین دودیقه اجوما طفلی پیرزن سه ساعته داره برا شام صدامون میکنه نشنیدیم الان بریم منو با کفگیر دنبال میکنه عههه
اجوما: هی شماها نمیخواین بیاین غذا صدام در نمیاد از بس داد زدم عه
همه: ببخشید
اجوما: پاشید بیاید ببینم
+ اجوما خیلی خوشمزس مرسییی
اجوما: نوش جونت
+ اها راستی قرار بود قضیه لیارو بگین
_ خب ببین لیا درواقع خواهر ناتنیه بکهیونه و داستانش اینجوریه ک پدر بکهیون بخاطر بدهی خانواده لیارو میکشه و لیارو ب فرزند خوندگی میگیره ولی لیا از همون بچگی تصمیم ب انتقام داشته و ب پیشنهاد ما با ما همکاری کرد تمام اتفاقات اون روز هم صحنه سازی بود درواقع لیا اصلا فک نمیکرد توهم جزوی از باند باشی برا همین باهاش درگیر شدی و بقیشم خودت میدونی
+ حالا نامزد داره؟
_ آره دورادور ازدواج کرده بچه هم داره ی پسر بامزه
+ آخی ولی دمش گرم
_ آره خب چی میخواستین بگین؟
+ خفه من میگم خب ببین خرس عسلی کوک و یون جو رلن تمام
_ خب اینو ک میدونستم چیز جدید؟
همه: هااااا؟
_ ....
ادامه دارد.....
۱۴۷
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.