جوجه اردک زشت پارت آخر بخش ششم
شوگا
با نگرانی داخل اتاق قدم میزدم
شوگا: لعنت بهت جولیا فقط بخاطر علاقت به من اینکارارو میکنی.
بدجور دلم شور میزد نگران لونا بودم نکنه بلایی سرش آوردن،با باز شدن در و دیدن جثه بی جون لونا توی بغل این مرد با دو رفتم سمتشو لونارو از بغل اون پسره آوردم بیرون.
شوگا:عوضیا چه بلایی به سرش آوردین.
پوزخندی زد
_ هیچی رئیس کمی ادمش کرد ولی بیشتر شبیه به لاشه شده تا آدم
با خنده از اتاق رفت بیرون و درو قفل کرد دلم میخواست بکشمش ولی الان لونا مهمتر بود. نشستم روی زمین و سر لونارو بغل کردم.
شوگا:لونا؟.
جوابی ازش نشنیدم زود دستشو گرفت از سردی زیادش جا خوردم.چندتا سیلی آروم به صورتش زدم و با صدای لرزونی اسمشو صدا کردم.
شوگا: لونا؟.
جوابی نداد.
شوگا:حالت خوبه دیگه؟.
بازم جواب نداد ته دلم خالی شد نکنه...چشمامو بستم نمیخواست به همچین تفکرات مسخره ای فکر کنم،دست لرزونمو بلند کردم و گذاشتم روی نبض با حس زدن نبض لونا که خیلی ضعیف میزد نفس راحتی کشیدم،اروم سرشو گذاشتم روی زمین و از جام بلند شدم و رفتم سمت در و مشت تای محکم و پی در پی میزدم.
شوگا:لعنت به همتون اگه جرعت دارین درو باز کنید.
اینقدر مشت زدم که آخر خودم خسته شدم از در فاصله گرفتم و رفتم پیش لونا،همین که نشستم در با شدت باز شد سرمو برگردونم،با دیدن جونگکوک که با حیرت و نفس نفس داشت جسم ناقص شده لونارو نگاه میکردم از جام بلند شدم و رفتم سمتش و یقه لباسشو تو چنگلم گرفتم.
شوگا:همش تقصیر توعه احمقه چرا این حماقتو کردی اگه دوستش داشتی باهاش همچین کاری نمیکردی.
دستشو گذاشت روی دستم
کوک:الان وقت این حرفا نیست من خودم از کاری که باهاش کردم پشیمونم الان فقط میخوام براش جبران کنم.
پوزخندی زدم
شوگا: چطوری؟.
کوک:لونارو بردار و از اینجا فرار کن نگهبانا و جولیا با من.
از جیبش سویچ ماشینشو درآورد و سمتم گرفت.
کوک:ماشین من کنار در پارک شده میتونین با اون فرار کنید بهتره زودتر لونارو به بیمارستان منتقل کنی.
سویچو از دستش گرفتم و ازش جدا شدم.
شوگا:ممنون.
سری تکون داد و رفت منم لونارو براید استایل بغل کردم یه چهره رنگ رفتش نگاه کنم دلم ریزید بوسه آرومی روی پیشونیش گذاشتم و از اتاق خارج شدم،بعد از ده دقیقه بلاخره در خروجی رو پیدا کردم با دیدن ماشین جونگکوک لبخندی زدم و رفتم سمتش در عقبو باز کردم و لونارو خوابوندم عقب و در ماشین رو بستم.خیالم از بابت لونا راحت شد ولی نگران جونگکوک بودم با اینکه با این کارش ازش متنفر شدم ولی بازم دوستش داشتم اون مثل برادر کوچیکترم بود و توی موقعیت های بد خیلی هوامو داشت دوست نداشتم براش اتفاقی بیوفته آهی کشیدم و سوار ماشین شدم بهتر بود زودتر لونارو میرسونم یه بیمارستان بعد با تلفن عمومی به پلیس زنگ بزنم.
جونگکوک:
از اینکه تونسته لونا و شوگا رو فراری بده خوشحال بود براش مهم نبود که قراره چه بلایی سرش بیاد با قرار گرفتن چیزی سردی روی سرش رو پاشنه پاش چرخید که با جولیا مواجعه شد،جولیا اخم غلیظی وسط پیشونی خودش داشت
جولیا: تو به چه جرعتی ازادشون کردی؟.
جونگکوک پوزخندی زد
کوک: به همون جرعتی که لونارو دزدیدی.
قیافه عصبانی جولیا عصبانی تر شود
جولیا:از اولشم نباید بهت اعتماد میکردم.
ماشه اسلحه رو کشید و اونو روی قفسه سینه جونگکوک نشانه گرفت.
جولیا: خدافظ جئون.
با صدای اسلحه و سوزش بدی که در ناحیه قفسه سینش بود فهمید که تیر خورد دستشو روی جایی که میسوخت گذشت،با خیس شدن دستش دستشو از روی زخمش برداشت و به دستش که انبوه خون روش بود نگاه کرد
با نگرانی داخل اتاق قدم میزدم
شوگا: لعنت بهت جولیا فقط بخاطر علاقت به من اینکارارو میکنی.
بدجور دلم شور میزد نگران لونا بودم نکنه بلایی سرش آوردن،با باز شدن در و دیدن جثه بی جون لونا توی بغل این مرد با دو رفتم سمتشو لونارو از بغل اون پسره آوردم بیرون.
شوگا:عوضیا چه بلایی به سرش آوردین.
پوزخندی زد
_ هیچی رئیس کمی ادمش کرد ولی بیشتر شبیه به لاشه شده تا آدم
با خنده از اتاق رفت بیرون و درو قفل کرد دلم میخواست بکشمش ولی الان لونا مهمتر بود. نشستم روی زمین و سر لونارو بغل کردم.
شوگا:لونا؟.
جوابی ازش نشنیدم زود دستشو گرفت از سردی زیادش جا خوردم.چندتا سیلی آروم به صورتش زدم و با صدای لرزونی اسمشو صدا کردم.
شوگا: لونا؟.
جوابی نداد.
شوگا:حالت خوبه دیگه؟.
بازم جواب نداد ته دلم خالی شد نکنه...چشمامو بستم نمیخواست به همچین تفکرات مسخره ای فکر کنم،دست لرزونمو بلند کردم و گذاشتم روی نبض با حس زدن نبض لونا که خیلی ضعیف میزد نفس راحتی کشیدم،اروم سرشو گذاشتم روی زمین و از جام بلند شدم و رفتم سمت در و مشت تای محکم و پی در پی میزدم.
شوگا:لعنت به همتون اگه جرعت دارین درو باز کنید.
اینقدر مشت زدم که آخر خودم خسته شدم از در فاصله گرفتم و رفتم پیش لونا،همین که نشستم در با شدت باز شد سرمو برگردونم،با دیدن جونگکوک که با حیرت و نفس نفس داشت جسم ناقص شده لونارو نگاه میکردم از جام بلند شدم و رفتم سمتش و یقه لباسشو تو چنگلم گرفتم.
شوگا:همش تقصیر توعه احمقه چرا این حماقتو کردی اگه دوستش داشتی باهاش همچین کاری نمیکردی.
دستشو گذاشت روی دستم
کوک:الان وقت این حرفا نیست من خودم از کاری که باهاش کردم پشیمونم الان فقط میخوام براش جبران کنم.
پوزخندی زدم
شوگا: چطوری؟.
کوک:لونارو بردار و از اینجا فرار کن نگهبانا و جولیا با من.
از جیبش سویچ ماشینشو درآورد و سمتم گرفت.
کوک:ماشین من کنار در پارک شده میتونین با اون فرار کنید بهتره زودتر لونارو به بیمارستان منتقل کنی.
سویچو از دستش گرفتم و ازش جدا شدم.
شوگا:ممنون.
سری تکون داد و رفت منم لونارو براید استایل بغل کردم یه چهره رنگ رفتش نگاه کنم دلم ریزید بوسه آرومی روی پیشونیش گذاشتم و از اتاق خارج شدم،بعد از ده دقیقه بلاخره در خروجی رو پیدا کردم با دیدن ماشین جونگکوک لبخندی زدم و رفتم سمتش در عقبو باز کردم و لونارو خوابوندم عقب و در ماشین رو بستم.خیالم از بابت لونا راحت شد ولی نگران جونگکوک بودم با اینکه با این کارش ازش متنفر شدم ولی بازم دوستش داشتم اون مثل برادر کوچیکترم بود و توی موقعیت های بد خیلی هوامو داشت دوست نداشتم براش اتفاقی بیوفته آهی کشیدم و سوار ماشین شدم بهتر بود زودتر لونارو میرسونم یه بیمارستان بعد با تلفن عمومی به پلیس زنگ بزنم.
جونگکوک:
از اینکه تونسته لونا و شوگا رو فراری بده خوشحال بود براش مهم نبود که قراره چه بلایی سرش بیاد با قرار گرفتن چیزی سردی روی سرش رو پاشنه پاش چرخید که با جولیا مواجعه شد،جولیا اخم غلیظی وسط پیشونی خودش داشت
جولیا: تو به چه جرعتی ازادشون کردی؟.
جونگکوک پوزخندی زد
کوک: به همون جرعتی که لونارو دزدیدی.
قیافه عصبانی جولیا عصبانی تر شود
جولیا:از اولشم نباید بهت اعتماد میکردم.
ماشه اسلحه رو کشید و اونو روی قفسه سینه جونگکوک نشانه گرفت.
جولیا: خدافظ جئون.
با صدای اسلحه و سوزش بدی که در ناحیه قفسه سینش بود فهمید که تیر خورد دستشو روی جایی که میسوخت گذشت،با خیس شدن دستش دستشو از روی زخمش برداشت و به دستش که انبوه خون روش بود نگاه کرد
۳۹.۳k
۲۷ آذر ۱۴۰۲