𝚙𝚊𝚛𝚝 𝟷𝟺
𝚙𝚊𝚛𝚝 𝟷𝟺
راوی
یونا:آره ولی....(پوزخند)
یونگی:ولی چی؟
یونا:در عوضش میخوام سونگ جینو بهم بدی نظرت چیه؟
یونگی:باشه...از همین الان ببرش...ولی دوربینا رو یادت نره...حتی بعد از رفتن این هرزه ام تو خدمتکاری بیشتر نیستی
یونا:میدونم
یونا ویو
با اون حرفی که زد صدا خورد شدن قلبمو شنیدم ولی هنوزم
منه احمق دوسش داشتم....البته این یه دوست داشتن ساده نبود....چون هربار تلاش میکردم فراموشش بکنم نمی تونستم هر بار که میبینمش قلبم میلرزه هر بار نگاهم به چشمای سرد و پر تنفرش میفته به زور دست از نگاه کردن بهش میکشم...هر بار با خودم فکر میکنم ای کاش همون اندازه که واسه اون ارزش قائلم و برام مهمه خودم برای خودم مهم باشم....کاش اون قدری که اون رو دوست دارم خودمو دوست داشته باشم
.... بعد چند دقیقه بیخیال فکر کردن شدن شدم و سمت سونگ جین رفتم و از موهاش کشیدمش روی زمین افتاد اما اهمیتی ندادم همونطور روی زمین کشیدمش و سمت در قرمز رفتم و بازش کردم و با تمام قدرت اونو وسط اتاق انداختم سادیسمم عود کرده بود برای همین خیلی دلم میخواست عذاب کشیدن یکی رو ببینم پس سمت اون میله داغ رفتم و بلندش کردم
یونا:میخوام چند تا یادگاری بهت هدیه بدم البته اگه زنده بمونی برات یادگاری میشن
از ترس صداش در نمی اومد میله رو روی پاش گذاشتم و کشیدمش روی بدنش کل بدنش جای زخم میله بود با خنده به شاهکارم نگاه میکردم...سمت چاقو رفتم و برش داشتم و به سونگ جین که داشت گریه میکرد نگاه کردم
یونا:میخوام روی صورتت هم یادگاری بزارم
چاقو رو روی صورتش کشیدم جوری که چهره اش واضح نبود کلی بدنم پر از خون شده بود...
سونگ جین:انقدر عذابم نده فقط تمومش کن
یونا:باشه
همون لحظه تیری توی مغزش خالی کردم
از اتاق رفتم بیرون که نگاه متعجب یونگی رو دیدم دوباره دلم لرزید
یونا:چیه چیز عجیبی دیدی؟
یونگی:کل هیکلت خونی شده تو چیکار کردی اونجا؟نکشتیش که؟
یونا:دیر گفتی
یونگی:.....
این پارتمون یکم دارک بود ولی خب پارت بود 😂😂یکم تو خماری بمونید
راوی
یونا:آره ولی....(پوزخند)
یونگی:ولی چی؟
یونا:در عوضش میخوام سونگ جینو بهم بدی نظرت چیه؟
یونگی:باشه...از همین الان ببرش...ولی دوربینا رو یادت نره...حتی بعد از رفتن این هرزه ام تو خدمتکاری بیشتر نیستی
یونا:میدونم
یونا ویو
با اون حرفی که زد صدا خورد شدن قلبمو شنیدم ولی هنوزم
منه احمق دوسش داشتم....البته این یه دوست داشتن ساده نبود....چون هربار تلاش میکردم فراموشش بکنم نمی تونستم هر بار که میبینمش قلبم میلرزه هر بار نگاهم به چشمای سرد و پر تنفرش میفته به زور دست از نگاه کردن بهش میکشم...هر بار با خودم فکر میکنم ای کاش همون اندازه که واسه اون ارزش قائلم و برام مهمه خودم برای خودم مهم باشم....کاش اون قدری که اون رو دوست دارم خودمو دوست داشته باشم
.... بعد چند دقیقه بیخیال فکر کردن شدن شدم و سمت سونگ جین رفتم و از موهاش کشیدمش روی زمین افتاد اما اهمیتی ندادم همونطور روی زمین کشیدمش و سمت در قرمز رفتم و بازش کردم و با تمام قدرت اونو وسط اتاق انداختم سادیسمم عود کرده بود برای همین خیلی دلم میخواست عذاب کشیدن یکی رو ببینم پس سمت اون میله داغ رفتم و بلندش کردم
یونا:میخوام چند تا یادگاری بهت هدیه بدم البته اگه زنده بمونی برات یادگاری میشن
از ترس صداش در نمی اومد میله رو روی پاش گذاشتم و کشیدمش روی بدنش کل بدنش جای زخم میله بود با خنده به شاهکارم نگاه میکردم...سمت چاقو رفتم و برش داشتم و به سونگ جین که داشت گریه میکرد نگاه کردم
یونا:میخوام روی صورتت هم یادگاری بزارم
چاقو رو روی صورتش کشیدم جوری که چهره اش واضح نبود کلی بدنم پر از خون شده بود...
سونگ جین:انقدر عذابم نده فقط تمومش کن
یونا:باشه
همون لحظه تیری توی مغزش خالی کردم
از اتاق رفتم بیرون که نگاه متعجب یونگی رو دیدم دوباره دلم لرزید
یونا:چیه چیز عجیبی دیدی؟
یونگی:کل هیکلت خونی شده تو چیکار کردی اونجا؟نکشتیش که؟
یونا:دیر گفتی
یونگی:.....
این پارتمون یکم دارک بود ولی خب پارت بود 😂😂یکم تو خماری بمونید
۸.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.