پارت بعدی پارت آخرههه.
..............................
نگاهم کرد...و..واقعا
_معلومه عزیزم
دوباره زد زیر گریه
و سفت بغلم کرد
+مرسی مینا
مرسی عزیزم
خنده ای کردم
_باشه باشه دختر
خودتو جمع کن
نگاهی بهم کردو گفت
+مینا پس من
الان میرم پیش...
دوباره خنده ای
به سر دادم
_باش باش برو
سریع پریدو دویید
سمت در بازش کردو
بعد رفتن محکم درو بست
و العان فقط منو
جونگ کوک بودیم....
پوفی گفتم و پاشدم
تا برم که یه دفه
دستمو کشیدو
کبو...ندم به دیوار
و سرشو کرد تو
گردنم...خواستم
هلش بدم ولی کنار
نرفت تا سرشو اورد بالا
که ب...بو...سم سرمو به طرفی
دیگه چرخوندم و حاله
اشکو تو چشاش دیدم
که دستشو گذاشت رو صورتمو
نوازش داد
_عشقم....اینکارو نکن...بامن
اینجور نباش
با عصبانیت رومو برگردوندم
و سیلیی بهش زدم که صورتش
یرگشت و اشک تو چشماش
به طرفی پرت شد
_م...من مجبور بودم
با دادو اشک گفتم
+چه مجبوریی هانننن
چه مجبوریی
من...من میدونی چه
شبو روزاییو
با گریه و حال بد
گذروندم میدونی چقدر
سعی کردم فراموشت کنم
میدونی چقدر بهم قرص
دادن....میدونی براچی قرص میخوردم....
کمی مکث کردم
چون بخاطر توعه عوضی
اختلال روانی گرفته بودم
همینطور که اشک میریختم
اینارم میگفتم
که بزور صورتم که از شدت
عصبانیت میلرزیدو تو دست گرفتو ل...بای
لرزونمو رو ل....بای سردو
بی روح خودش گذاشتو....
نگاهم کرد...و..واقعا
_معلومه عزیزم
دوباره زد زیر گریه
و سفت بغلم کرد
+مرسی مینا
مرسی عزیزم
خنده ای کردم
_باشه باشه دختر
خودتو جمع کن
نگاهی بهم کردو گفت
+مینا پس من
الان میرم پیش...
دوباره خنده ای
به سر دادم
_باش باش برو
سریع پریدو دویید
سمت در بازش کردو
بعد رفتن محکم درو بست
و العان فقط منو
جونگ کوک بودیم....
پوفی گفتم و پاشدم
تا برم که یه دفه
دستمو کشیدو
کبو...ندم به دیوار
و سرشو کرد تو
گردنم...خواستم
هلش بدم ولی کنار
نرفت تا سرشو اورد بالا
که ب...بو...سم سرمو به طرفی
دیگه چرخوندم و حاله
اشکو تو چشاش دیدم
که دستشو گذاشت رو صورتمو
نوازش داد
_عشقم....اینکارو نکن...بامن
اینجور نباش
با عصبانیت رومو برگردوندم
و سیلیی بهش زدم که صورتش
یرگشت و اشک تو چشماش
به طرفی پرت شد
_م...من مجبور بودم
با دادو اشک گفتم
+چه مجبوریی هانننن
چه مجبوریی
من...من میدونی چه
شبو روزاییو
با گریه و حال بد
گذروندم میدونی چقدر
سعی کردم فراموشت کنم
میدونی چقدر بهم قرص
دادن....میدونی براچی قرص میخوردم....
کمی مکث کردم
چون بخاطر توعه عوضی
اختلال روانی گرفته بودم
همینطور که اشک میریختم
اینارم میگفتم
که بزور صورتم که از شدت
عصبانیت میلرزیدو تو دست گرفتو ل...بای
لرزونمو رو ل....بای سردو
بی روح خودش گذاشتو....
۶۳.۸k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.